مــــــــا کــــه گذشـــت !
ولـــی بــــه دیـــگری موقــتی بـــودنت را گوشـزد کن
تـــا از همان اول فکـــری بـــه حال جـــای خـــالیت کنـد...
دیشب که یار, انجمن افروز غیر بود
ای شمع, تا سپیده به جای تو سوختیم
مــــــــا کــــه گذشـــت !
ولـــی بــــه دیـــگری موقــتی بـــودنت را گوشـزد کن
تـــا از همان اول فکـــری بـــه حال جـــای خـــالیت کنـد...
دیشب که یار, انجمن افروز غیر بود
ای شمع, تا سپیده به جای تو سوختیم
شايد اين جمعه بيايد شايدمخوان حدیث رهایی که الفتی است مرا
به ناله سحر و گریه شبانه خویش
شايد اين جمعه بيايد شايد
پرده از چهره گشايد شايد
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را...به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا رادوش ان صنم چه خوش گفت در دولت مغانم
گر بت نميپرستي تغيير ده قضا را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را...به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
در انتظار رویت ما و امیدواری ...در عشوه وصالت ما و خیال و خوابیانان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشه چشمي نظر به ما كنند
در انتظار رویت ما و امیدواری ...در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
سر نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
نه دستی, که تا گیرم دامنش راای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن
آن چه او در کار من کردست در کارش مکن
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزدنه دستی, که تا گیرم دامنش را
نه بختی, تا که رحم آید منش را
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
| |
و خدا در ان نزديكي است
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
در دامن این بحر فروزان گهری نیستو خدا در ان نزديكي است
لاي اين شب بوها پاي ان كاج بلند
و خدا در ان نزديكي است
لاي اين شب بوها پاي ان كاج بلند
دل بردی از من به یغما. ای ترک غارتگر من ... دیدی چه آوردی ای دوست. از دست دل بر سر من
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
ای دوست شکر بهتر یا انکه شکر سازد
خوبی قمر بهتر یا ان که قمر سازد
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست...منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
تو را به دادگاه خواهم کشید...
شاید به حبس ابد محکوم شوی
جزئیات جنایتت معلوم نیست
اما
اثر انگشتت را ...
روی قلبی شکسته یافته ام!!!
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت.............
تنهائي را دوست دارم چون بي وفا نيست
تنهائي را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام
تنهائي رادوست دارم چون عشق دروغين درآن نيست
تنهائي را دوست دارم چون خدا هم تنهاست
تنهائي رادوست دارم چون در خلوت وتنهائيم در انتظار خواهم گريست وهيچ کس
اشکهايم را نميبيند...
در ره منزل لیلی که خطر هاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |