پسری که در راه عشق فدا شد

dava

عضو جدید
;کار رضا خیلی احمقانه بود از کجا مطمئنه که دختره خوشبخت میشه -به خودش خیلی بد کرد -دختره هم احمق بود آخه درسته آدم عشق اولشو فراموش نمیکنه ولی کسی که خیانت کرد باید زیر پات خردش کنی نه اینکه وقتی برگشت دوباره باهاش باشی مطمئنم دوباره رهاش میکنه به ایجور آدما نباید اعتماد کنی خیلی پستن به نظرم تا دیر نشده بره کل ماجرارو بهش بگه
 

botany

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی جالب بود، با بغض خوندمش:cry:
واقعا نمیدونم کار درستی کرده یا نه ولی به نظرم عشق رضا واقعی بوده...
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
یاد فردین افتادم..روحش شاد.
اون پسره عشقش حقیقی نیست چون فرار کردنو بلده از کجا معلوم سر یه قضیه دیگه تنهاش نذاره؟؟
 

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
واسه من هم تقریبا همین موضوع پیش اومد بعد فهمیدم واقعا طرف رو دوست نداشتم !!!
البته نه اینکه هوس باشه ، هنوز هم تو دل جا داره و دوست دارم خوشبخت شه !
به نظر من رضا هم مثل من بود !

این کار دختره احمقانه بود که سریع بعد یک رابطه عاشقانه رفت دنبال یکی دیگه !
 

eyaghout

عضو جدید
چقدر خوب یکی رو دوست داشته باشی اونم تو رو....
تو این دنیای وارونه یک رو بودن چه میمونه ...
دلامون رو تمییز کردن ... واسه یکی نگه داشتن ... چه با حاله....
 

ساناززز

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیییییییییییی خدا اخه چرا این دخترا اینقدر زود باورنددددددد . :wallbash:
به نظر من دختره اشتباه بزرگی کرد . کسی که یه بار بی خبر بخاطر هرررررررررررر چی بذاره بره ممکنه بازم کارشو تکرار کنه.
بعدشم یکی نیست از این آقا رضا بپرسه داداش من تو از کجا مطمئنیییی که اونا خوشبخت میشن آخه. شاید دختره باتو زندگی بهتری پیدا میکرد چرا اینقدر از خود گذشتگی آخههههههههه .:(
 

شهریاری 2

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
بسوزد خانه لیلی و مجنون
که درد عاشقی در عالم انداخت
اگر لیلی به مجنون داده میشد
دل هیچ عاشقی رسوا نمیشد.

عاشقی خیلی سخته خیلی!
مخصوصا موقعی که یکیو عاشقانه دوست داشته باشی ولی نتونی بهش برسی!
 

آبـی

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
برای این دوست عزیز، دعا می‌کنم که خداوند متعال، نهایت صبر رو بهش عطا کنه و قلبش چنان آرامشی پیدا کنه که هیچوقت تو عمرش تجربه نکرده.
فقط اینو بدون دوست عزیزم،
کسانی مثل من هستن که خیلی بدتر از تو سرشون اومد و تنها خدا بود که تنها سنگ‌صبور و تنها کسشون بود.
پس ناراحت نباش و با امید به خدا، منتظر بهترین‌ها باش!
 

SATTAR 017

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بچه ها اینی که میخونین داستان نیست واقعیه سرگذشت عشق یکی از همین بچه های سایته که خودش ازم خواست ارسال کنم لطفا نظرتونو بنوبسین.ممنون




سلام
حماقت يا از خودگذشتگي


تو يه شب خيلي قشنک زمستون يه اقا پسر خوشگوزرون وشيطون يه دفعه چشمش به يه خانم خيلي زيبا افتاد و طوري محو اون شد که فکر کرد تمام زندگيشو با اون پيدا ميکنه
به هر صورت با تمام مشکلات به اون نزديک شد و تونست با اون اشنا بشه و رابطه بر قرار کردن.....
بعداز يه مدت رضا(پسر) ديد که کم کم داره به اون خانم وابسته ميشه .........
رضا خيلي با خودش کلانجار رفت تا اين حسي که پيدا کرده بود از بين ببره اما نتونست وخيلي بيشتر به اون وابسته شد
بعداز يه مدت تصميم گرفت تا به اون خانم بگه که به اون دلبسته شده و واقعان دوسش داره تا بتونه بهش نزديک بشه.....
يه روز باهاش تماس گرفت و خواست که بهش بگه اما هر کاري کرد نتونست بهش بگه و ازش خواست که رودرو همذيگرو ببينن تا حرفشو بزنه و اونم قبول کرد
روزي که همديگرو ديدن توي جاي که هميشه باهم قرار ميذاشتن همه جارو سکوت گرفته بود بعداز چند دقيقه رضا گفت من ميخوام سرمو پاين بگيرم و حرف بزنم چون نمي تونم تو چشمات نگاه کنم و حرف بزنم.....
رضا شروع کرد به حرف زدن و تمام چيزاي که تو دلش بود گفت:از وقتي تورو ديدم يه ادم ديگه شدم و راه زندگيمو عوض کردم از ته دل دوست دارم و حاضرم هر کاري بکنم تا تورو تا اخر عمر پيش خودم نگاه دارم حتي جونمو برات ميزارم و تا نيم ساعت همين حرفارو زد
بعداز اينکه حرفاي رضا تموم شد اون خانم شروع کرد به حرف زدن و گفت:که
من بهترين روزاي عمرمو براي عشق از دست دادم با کسي بودم که همديگرو دوست داشتيم اما اون منو تنها گذاشت و بدونه اينکه خبري بده يا پيغامي بزاره منو تنها گذاشت و رفت...
ازت خواهش ميکنم از من نخواه که کسي رو دوست داشته باشم چون ديگه به کسي اطمينان ندارم و از اين حرفا ميترسم بهم حق بده...
با گفتن اين حرفا دنيا رو سر رضا خراب شد وهمچيرو سياه ديد زبونش بند اومده بود عرق سرد رو تنش نشسته بود و نميدونست چي ب...
بعداز چند دقيقه که بلند شد بره به اون خانم گفت يه فرصت به من بده تا بهت ثابت کنم که دوست دارم ونميخوام در حقت نامردي کنم...
اما اون خانم با تکون دادن سر جواب خودش که همون نه بودو به رضا فهموند و رضا رفت....
بعداز چند روز که رضا خيلي ناراحت بود و از لحاظ روحي حال خوبي نداشت اون خانم باهاش تماس گرفت و خيلي سريع به رضا گفت ميخواد يه فرصت بهش بده و تلفن قطع کرد
رضا از خوشحالي نميدونست چي بگه انگار دنيارو بهش داده بودن و بهترين خبر عمرشو بهش رسونده بودن....
روز به روز گذشت و رضا هر کاري تونست انجام داد که اونو به خودش نزديک کنه...
خوشبختانه تلاش رضا به ثمر نشست تونست که اون خانمو به خودش نزديک کنه و حتي کاري کنه که اونم به رضا وابسته بشه و روي رضا حساس بشه....
2سال با بهترين خاطرات و بهترين روزا گذشت اونا روزاي خيلي خوبي داشتن و هروزهم بهتر ميشد در حدي بود که خانواده رضا از همه چي خبر داشتن....
يه روز که رضا براي ديدن عشقش رفته بود ديد حال اون اصلا خوب نيست خيلي گرفته شده وقتي ازش پرسيد که مشکلي پيش اومده اون جواب داد که چيزه مهمي نيست..
بعداز اين موضوع که گذشت چند ماه شد که اون خانم همينطوري بود تا اينکه رضا ازش خواست که بگه که چي شده بعداز کلي خواهش و قسم راضي شد بگه چي شده..
گفت که اون پسري که اونو ترک کرده بود برگشته و چند بار باهاش تماس گرفته و خواسته که برگرده دوباره با اون باشه....
وگفت اما رضا من به هيچ وجح از تو جدا نميشم ودر حق تو خيانت نميکنم....
رضا ازين موضوع خيلي ناراحت شد اما نزاشت که عشقش ازين موضوع بوي ببره....
چند ماه گذشت و رضا ديد حال عشقش بدتر شده وبايد فکري بکنه که کسي که تمام زندگي اونه نبايد همين طوري ناراحت باشه و زندگيش کم کم خراب بشه...
رضا رفت اون پسرو پيدا کرد و باهاش کلي صحبت کرد وديد که اونهم واقعا اون خانومو دوست داشته و براي اينکه برشکست شده بود و از نظر مالي ضربه شديدي خورده بود...
و مجبور شده بود که از ايران خارج بشه اما هميشه فکرو حواسش پيش اون بود...
رضا خيلي فکر کرد و ديد که عشقش تو شک و دودلي افتاده بود پس تصميم خودشو گرفت..
رفت پيش اون پسر و گفت که من خودمو کنار ميکشم اما 3تا شرط داره.1-اينکه هميشه موازبش باشي و اذيتش نکني2-از حالش هر چند وقت بهم خبر بدي3-ازين قضيه حرفي بهش نزني
اون پسرم قبول کرد الان فقط يه کاري مونده بود که رضا انجام بده.اونم اين بود که خودشو جولوي عشقش خراب کنه تا از شک درش بياره...
پس رضا با يکي از دوست دختراي دوستاش رفت جاي که عشقش اونو ببينه وقتي که رضارو ديد يه سيلي محکم زد تو گوش رضا و رفت...
رضا شکست وداغون شد اما جولوي خودشو گرفت و اون اخرين روزي بود که همديگرو ديدن...
بعداز 1ماه فهميد که اونا با هم رابطه دارند و خيلي خوشحالن....
رضا از تمام زندگيش گذشت تا کاري کنه که کسي که دوسش داره زندگيه خوبي داشته باشه...
حالا رضا با يه اتاق پر عکس عشقش داره زندگي ميکنه و زره زره تو خودش ميشکنه اماسربلند از کاري که کرده
حالا به نظره شما کارش درست بود يا اشتباه؟
ممنون که وقت گذاشتيد و داستان منو خونديد.

پايان

نظز یادتون نره.......

آقا رضا کار خوبی کرده ولی با شرط دومش موافق نیستم .
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
حتی نمیتونم تصور کنم همچین پسری تو دنیا وجود داره
چه برسه به نظر
ببخشید...:eek:
 

SATTAR 017

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حتی نمیتونم تصور کنم همچین پسری تو دنیا وجود داره
چه برسه به نظر
ببخشید...:eek:
حق داری اینجوری فک کنی. درسته جامعه خراب شده ب نسبت ولی هنوز هستن از اینا .
 
آخرین ویرایش:

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من اعتراف میکنم هیچ وقت نمیتونستم جای همچین کسی باشم ...شاید خیلی خودخواهانه باشه ولی نمیذاشتم به عشق اولش برسه ...شاید چون هنوز عاشق نشدم نمیتونم قضیه رو خوب هضم کنم ...
ولی شنیدم میگن عاشق خوشبختی معشوقشو میخواد در هر صورتی چه با اون باشه چه با یکی دیگه ...اون فقط میخواد که عشقش خوشحالو خوشبخت باشه ولی اینجا داستان اون بی اعتمادی چی میشه چرا نباید اون بفهمه که عشقش از خود گذشتگی کرده ؟؟اینجوری که بی اعتمادیش یه بار دیگه تکرار شده و بدتر میشه.......چرا گفته باید ازش باخبر باشه ؟؟...!!!
 
آخرین ویرایش:

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من یه بنده خدایی رو میشناختم از همون ترم یک عاشق یکی از دخترای کلاسشون بود و.....به طوری فقط من میدونستم و....
بعدش این دختره تا تونست هی واسش ناز میکرد و.....
خب این دوستمم هیچ وقت نرفته بود به دختره بگه ولی دختره از روی رفتاراش فهمیده بود و....تا این که هیچ وقت بهم نگفت ولی یه روز بهش خیلی بر خورده بود و دیگه به کل دختره رو فراموش کرد و....
گذشت و گذشت که دوستم بهم گفت همون دختره یه رفتارای خوبی بهش نشون میده و نگاهاش معنی دار شده ولی اون دیگه دوسش نداشت و جالبه بدونید که همون پسره اخرای دانشگاش رفت با یکی از هم کلاسی هاش ازدواج کرد که شده بود دوست همون دختر اولیه.....


دوستتون عاشق همکلاسیتون نبود بهشون علاقه مند بود ...تو عشق نه لجبازی هست نه دلزدگی ....
 

Honey.ChEng

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نظرم باید حق انتخاب رو به خوده دختر میداد نه اینکه خودشو جلوش خراب کنه
 

Sonrisa

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دختره خودشم دنبال بهونه بوده وگرنه اگه واقعا دوستش داشت با یک بار دیدنه ی اشتباه از سمت پسره ولش نمیکرد
پ.ن: اگه واقعا ی همچین پسری وجود داره من حاضرم زنش شم:biggrin:
 

amin_rogh

كاربر فعال مهندسی کشاورزی
کاربر ممتاز
بنظز من کار درستی کرد که بی خیال شد.البته روشش زو دوست ندارم. باید بی خیال میشد. همین.
من عقیده دارم که اگه قراره اتفاقی رخ بده_مثلا ایکس سال بعد از ازدواجشون اون خانوم بیاد عشق قدیمش بیافته و بخواد بره_ بهتره که این اتفاق همین الان بیافته نه 10 سال دیگه.
در جواب برخی دوستان که تعجب کردن هم باید بگم که بله! چنین پسرهایی زیاد پیدا میشن. نمونه اش هم من خودم دیده ام که آقا پسره هرکاری که از دستش بر میومد انجام داد تا سدی بر راه عشقش نشه و غلیرغم اینکه داغون و ویرون شد اما اجازه نداد که این باعث بشه که عشقش لحظه ای برای ترحم و از روی دلسوزی در کنارش باشه.جالبه که عشقش هم با اطلاع کامل از میزان علاقه پسره و اینکه چه بلایی به سرش میاد راهش رو انتخاب کرد.بعد از سالها خود دختر اونو پیدا کرد و اقرار کرد که هیچ مصاحبی به دلنشینی و بی ریایی او نداشته . ولی بهر حال دیگه آب رفته به جوی باز نمیگرده!
 

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

و اما درباره اون پسر! وقتی ورشکست شده و رفته، یعنی فرار از مشکل ،اونم بدون اینکه به این دختر چیزی بگه
به هرنحوی میتونسته یه جوری بهش بگه اما نگفته ،هزارتا راه وجود داشته!

پسری که یه دختری رو برای یه مدت ترک کرده ازکجا معلوم تو مشکل بعدی که پیدا کنه بازم اینکارو نکنه به هزار تا بهانه دیگه؟!
آقا رضا بهتره از الان به بعد دیگه نخواد از حال دختره خبر داشته باشه چون داغون ترش میکنه و هیچ کمکی بهش نمیکنه

در ادامه نظر من اینه و بهیچ وجه نه من قصد قضاوت دارم نه شما با صحبتهام به کسی برچسب بزنید لطفا:

درمورد دختر خانوم:

اگر هنوز هر حسی نسبت به اون ادم داشت اشتباه کرد احساساتشو با کس دیگه ای به اشتراک گذاشت/.

اما وقتی احساساتشو بیان کرد (هرگز تا احساسی نباشه بیان نمیشه پس احساس اون دختر که دوباره جون گرفت غیرممکنه هوس باشه)

نباید به سادگی گول نمایش ظاهری رو میخورد و به کسی که دوسال تمام بهش پایبند بود رو با همین اتفاق قضاوت میکرد بلکه باید بدون اطلاعش تحت

نظر میگرفتش(مطمئنم اون دختر هنوز یه شکست خورده ست و شاید کنار اون ادم باشه ولی به این شخص یعنی رضا فکر میکنه و با خودش میگه بهم دروغ گفت و به مردی که کنارشه بی اعتماد خواهد بود و هرآن نرس ترکشو داره)

احساس میکنم این دختر به تمام اقایون بی اعتماد شده ،امیدوارم اینطور نباشه/.

درمورد اقا رضا:

وقتی این دختر انقدر صریح بهش گفته ازم انتظار نداشته باش که دوست داشتنتو باور کنم نباید شروع میکرد /.

اما خب شروع کرد پس نباید به هیچ قیمتی از دستش میداد و اتفاقا بنظر من باید میگفت اون ادم به این دلیل ترکت کرده و نظر من اینه که زندگی

سراشیبی زیاد داره و آیا میتونه ضمانتی بهت بده تا دوباره ترکت نکنه؟ این طرز فکر من حالا بهت به مدت یه روز یا یه هفته یا یه ماه (هرچقدر) فرصت

میدم تا تصمیم بگیری و من به نظرت احترام میذارم و مطابق نظر تو عمل میکنم (یعنی نهایت بخشش باید تا اینجا می بود)/.

افراط و تفریط یکی از دلایل اصلی مشکلات ما ادماست/.حد اعتدال خیلی مهمه/.

و باید میدونست زمانی که چیزی رو بدست میاره چون مال خودش بوده بدست آورده و وقتی در حال حاضر برای اونه باید برای اون بمونه (جهنم جزای

کسی هست که قدر بهشت رو نمیدونه : به اعتقاد من البته)

اون آقا پسر اولی:

انگار از عزت نفس ، اعتماد به نفس و صداقت پایینی برخورداره ،

مسلما از احوال زنش خبر نخواهد داد بنابراین به قولش عمل نخواهد کرد/.

ایا درمورد ورشکستگیش حقیقتو گفته؟!

هر مردی در مشکلات برای تقویت روحیه به زن پناه میبره اما این اقا یه مشکل روحی به مشکل روحی و اقتصادیش اضافه کرد!!!واین عجیبه


پی نوشت:نمونه های آقارضا زیادن که شیفته ظاهر میشن،کسی شیفته ظاهر و زیبایی شده هیچ تضمینی نیست بعد از خدای ناکرده حادثه و حذف اون زیبایی به قولهاش عمل کنه/.

درسی که من از همخونه ایم گرفتم : اون بهم گفته بود هرگز به ادما با نگاه کردن به صورتشون زیبا خطابشون نمیکنه بلکه معیارش قلب آدمهاست/.

و من هم بشدت باهاش موافقم و تاثیرش رو دیدم/.


وجدان و پایبندی دو گوهر وجودی آدمهاست و باید هر روز پنج بار(حداقل ) از رووش نوشت تا فراموش نشه/.

در نهایت افرادی که دلبسته و وابسته ظاهرند از نظر من غیر قابل اعتمادند و هرگز نباید بعنوان حامی و پشتیبانی بهشون تکیه کرد/.

آقا پسرا و دختر خانوما اگر نمیخاید شکست بخورید به ادمای ظاهرپرست دل نبندید

زیبایی موضوعی کاملا نسبیه و از دید هرکسی معنای خاصی داره اما این موضوع رو نادیده نگیریم که انتها نداره :cool:
شاید 5 سال بعد کسی پیدا شه که از شما زیباتر باشه

:biggrin:بنابراین منتظر شنیدن بای بای ما رفتیم باشید!:biggrin:
 
آخرین ویرایش:

Unknown_S

متخصص سیستم های قدرت
کاربر ممتاز
اولا که چرا این تاپیکای قدیمی رو بالا میارید؟ خجالتم خوب چیزیه:biggrin:


من درباره اونی که رفته و دوباره برگشته نظری ندارم... چون معلوم الحاله و تکلیفش روشنه...

درباره دختره بگم که چیزی از علاقه و این حرفا بارش نبوده... اصلا آدم نبوده... آخه وقتی دلت پیش کس دیگست بیجا میکنی با یکی دیگه رابطه داری:D

درباره آقا رضا هم باید عرض کنم که 2 حالت بیشتر نداره... یا 14 سالش بوده یا از نظر ثبات شخصیتی و تعادل روانی و درک از زندگی خیلی پایین بوده... به نظر من ازدواج برای این آدم خیلی زوده... 10 -20 سال دیگه شاید به بلوغ فکری برسه...
آخه میگه بیا دختره مال تو... بعد اینکه زنت شد از حالش منو با خبر کن... اولا چرا باید یکی، حال زنش رو به رقیبش بده؟! بعدشم گیریم که حال دختره خوب نبود بعد یه مدت، چه ...(بوق)... میخواد بکنه مثلا:biggrin:

بعدشم نظرهایی از بچه ها خوندم که واقعا تعجب کردم... فکر میکنم رنج سنی بچه های باشگاه خیلی پایین اومده...:d
یکی میگه هستند کسایی که اونقدر عاشقن که حتی اگه طرف بره با کس دیگه واسشون مهم نیست و خوشبختی اون واسش مهمه!!!!
بابا اینا مال کتاب داستاناس! علاقه اگر حسی 2 طرفه نباشه اندازه بال مگسم ارزش نداره....

نمیدونم اشکال از منه شاید که این مسائل به نظرم خنده دار میاد...:D
در کل من با eti68 موافقم:biggrin:
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اولا که چرا این تاپیکای قدیمی رو بالا میارید؟ خجالتم خوب چیزیه:biggrin:


من درباره اونی که رفته و دوباره برگشته نظری ندارم... چون معلوم الحاله و تکلیفش روشنه...

درباره دختره بگم که چیزی از علاقه و این حرفا بارش نبوده... اصلا آدم نبوده... آخه وقتی دلت پیش کس دیگست بیجا میکنی با یکی دیگه رابطه داری:D

درباره آقا رضا هم باید عرض کنم که 2 حالت بیشتر نداره... یا 14 سالش بوده یا از نظر ثبات شخصیتی و تعادل روانی و درک از زندگی خیلی پایین بوده... به نظر من ازدواج برای این آدم خیلی زوده... 10 -20 سال دیگه شاید به بلوغ فکری برسه...
آخه میگه بیا دختره مال تو... بعد اینکه زنت شد از حالش منو با خبر کن... اولا چرا باید یکی، حال زنش رو به رقیبش بده؟! بعدشم گیریم که حال دختره خوب نبود بعد یه مدت، چه ...(بوق)... میخواد بکنه مثلا:biggrin:

بعدشم نظرهایی از بچه ها خوندم که واقعا تعجب کردم... فکر میکنم رنج سنی بچه های باشگاه خیلی پایین اومده...:d
یکی میگه هستند کسایی که اونقدر عاشقن که حتی اگه طرف بره با کس دیگه واسشون مهم نیست و خوشبختی اون واسش مهمه!!!!
بابا اینا مال کتاب داستاناس! علاقه اگر حسی 2 طرفه نباشه اندازه بال مگسم ارزش نداره....

نمیدونم اشکال از منه شاید که این مسائل به نظرم خنده دار میاد...:D
در کل من با eti68 موافقم:biggrin:

بده که آدم فکر کنه نظر خودش از همه درستره و از رو نظرات بقیه سن و فهم و شعورشونو ببره زیر سوال ...
خیلی از داستانا از رو واقعیت نوشته شدن ....
موفق و سربلند باشید
 

Unknown_S

متخصص سیستم های قدرت
کاربر ممتاز
بده که آدم فکر کنه نظر خودش از همه درستره و از رو نظرات بقیه سن و فهم و شعورشونو ببره زیر سوال ...
خیلی از داستانا از رو واقعیت نوشته شدن ....
موفق و سربلند باشید
سلام شکیبای عزیز:gol:
بله دقیقا حق با شماست و این کار زشتیه...
فقط بنده فهم و شعور کسی رو زیر سول نبردم و درباره درست بودن یا غلط بودن نظر هیچ کسی هم بحثی نشده... منظورم این بود که بچه ها خیلی دارن با دید احساساتی به قضیه نگاه میکنن و این ربطی به فهم و شعور افراد نداره... بلکه به عدم داشتن تجربه و دید واقع گرایانه به زندگی مربوطه که میتونه ناشی از کم سن و سالی افراد باشه یا شرایط خاص زندگیشون و این یک توهین نیست...فقط نظرات شخصی بیان شده... و کسی نمیتونه به خاطر نظر دادن درباره پست ها دیگران رو سرزنش کنه...
هر کسی اومد و نظرش رو گفت... منم نظرم رو گفتم و عرض کردم که با عقل جور در نمیاد و اون 3 نفری که توی این بازی نقش بازی کردن از دید من عقل رو اصلا در نظر نگرفتن و این روابط بیشتر براشون در حکم بچه بازیه و چیزی از زندگی بلد نیستن...
داستانها از واقعیت نوشته شدن، قبول... ولی واقعیت ها لزوما درست و مثبت نیستن...
احساسات همیشه آدم رو به سمت درستی هدایت نمیکنن... عقل اگر چاشنی هر تصمیم و حرفی نباشه اون محکوم به شکسته...;)

فکر نمیکنم بنده به شما و یا کس دیگه ای جسارتی کرده باشم ولی طبیعتا نظر بنده به عنوان آقا با نظر شما به عنوان یک خانوم تفاوتهای زیادی خواهد داشت
ممنون از آرزوهای خوبتون
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
از همه سخت تر اینه کسی رو دوست داشته باشی و طرف بمیره........................
اتفاقا خوبیش اینه که همیشه تا آخر عُمر در نظرت پاک و مقدس باقی میمونه


هر چیزی توی این دنیا یه سری خوبی ها و بدی هایی داره

اتفاقا پست اول تاپیک هم نوشته ای رو ذکر کرده که در اون همه و همه کَس به فکر خوشبختی دختره هستن ولی دختره به فکر خوشبختی کسی نیست،اون وسط پسری رو داریم که فقط به فکر عشقش هست درصورتی که هیچ درک و تصوری از زندگی خوب و درست نداره و اونقدر به خودش اعتماد نداره که بتونه زندگی بهتری برای عشقش بوجود بیاره و همینطور اون مقدار غیرتی رو نداره که باید داشته باشه.و حقیقتش رو بخواید داستان مقداری فانتزی هستش هرچند ممکنه شاید اتفاقای شبیهش رو داشته باشیم..


بعد اینکه از یکی از دوستای عزیزمون که در بالا ناراحت شدن بگم،دوستمون کاملا مشخص بود که به طنز گفتن میانگین سنی سایت اومده پایین،من نوشته های ایشون رو دیدم خیلی هم خاکی و خودمونی هستن خلاصه اصلا از بچه های سایت ناراحت نشین بچه های گلی هستن به خصوص قدیمی هاش.ایشالا که ناراحت نشده باشین.



ایشالا در اسرع وقت سعی میکنم یه چنتا تاپیک خوشکل و پرمَلات واستون راه بندازم امیدوارم که براتون مفید واقع بشه :)
 
بالا