اشعار و نوشته هاي عاشقانه

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداحافظ، برو بانو، برو که وقت پروازه
برو که ديدن اشکات، منو به گريه مي ندازه

نگا کن، آخر راهم، نگا کن آخر جاده ست
نمي شه بعد تو بوسيد، نمي شه بعد تو دل بست

منو تنها بذار، اينجا، تو اين روزاي بي لبخند
که بايد بي تو پرپر شد، که بايد از نگات دل کَند

حلالم کن اگه ميري، اگه دوري اگه دورم!
اگه تو گريه مي خندم، حلالم کن، که مجبورم

نگو عادت کنم، بانو، که مي دوني نميتونم!
که مي دوني نفسهامو به ديدار تو مديونم!

فداي عطر آغوشت، برو که وقت پروازه
برو که بدرقه داره، منَم به گريه ميندازه

برو بانو، خداحافظ! برو، تو گريه حلالم کن!
خداحافظ، برو اما، حلالم کن، حلالم کن!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
از پا تا سرت

سراسرت

نوری و نیرویی

وجود مقدست را در بر گرفته است

جنس تو ، جنس نان

نانی که آتش او را می پرستد

عشقم خاکستری زیر خاک بود

من با تو گر گرفتم

عشق من

عزیزم

پیشانی ات . پاهایت و دهانت

نانی است مقدس که زنده ام می دارد

آتش به تو درس خون داد

از آرد تقدس را فرا بگیر

و از نان بوی خوش را
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خریدار ندارد ..

دلی کــــــــــــــه برایت " لکـــــــــــــــ " زدہ است !.!.!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تــنهايــي يعني ؛
ذهنم
پــر از تو ، خــالي از ديگران است ...
اما کنارم
خــالي از تو ، پــر از ديگران است ... !



برای دیدن عکس در اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 720x480 پیکسل میباشد
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا دوستت دارم


گرچه شايد گاهي

چنين به نظر نرسد


گاه شايد به نظررسد

كه عاشق تو نيستم

گاه شايد به نظر رسد

كه حتي دوستت هم ندارم

ولي درست در همين زمان هااست

كه بايد بيش از هميشه

مرا درك كني

چون در همين زمان هاست

كه بيش از هميشه عاشق تو هستم

ولي احساساتم جريحه دار شده است

با اين كه نمي خواهم

مي بينم كه نسبت به تو

سرد و بي تفاوتم

درست در همين زمان هاست كه مي بينم

بيان احساساتم برايم خيلي دشوار مي شود

اغلب كرده تو ؛كه احساسات مرا جريحه دار كرده است

بسيار كوچك است

ولي آن گاه كه كسي را دوست داري

آن سان كه من تو را دوست داري

هركاهي ؛كوهي مي شود

و پيش از هر چيزي اين به ذهنم مي رسد

كه دوستم نداري

خواهش مي كنم با من صبور باش

مي خواهم با احساساتم

صادق تر باشم

و مي كوشم كه اين چنين حساس نباشم

ولي با اين همه

فكر مي كنم كه بايد كاملا اطمينان داشته باشي

كه هميشه

از همه راههاي ممكن

عاشق تو هستم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
اکنون کجايی ای خود ديگر من؟
ايا در اين سکوت شب بيداری؟
بگذار نسيم پاک
تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند.
کجايی ای ستاره زيبای من؟
تيرگی زندگی مرا در اغوش کشيده
و اندوه بر من چيره گشته است.
لبخندی در فضا بزن؛ که خواهد رسيد و مرا جانی دوباره خواهد داد!
از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمايتم خواهد کرد!
کجايی ای محبوب من؟
اه ؛ چه بزرگ است عشق!
و چه بی مقدارم من!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رختخــوابــم کــه همیشــه از تــو خــالیـستــ؛

بگــذار لااقــــل میــانــ ایــن کلمــاتــ،

کنــــارتــ دراز بکشــمــ!




برای دیدن عکس در اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 715x450 پیکسل میباشد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـــه شـــوق ِ دیــــدارت ..

چـــه آب و جـــارویی راه انـــداخــتــه انـــد !

چــشـــمـــهـــا و مــــژه هــــایـــم ...




 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
برخیز با من
هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند.

آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم.
اما برخیز،
برخیز،
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکار رویارویدر تارهای عنکبوتی دشمن،
بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند،
بر ضد نگون بختیٍ سامان یافته.

برویم،
و تو ستاره من،
در کنار من،
سر بر آورده از گٍل و خاک من،
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میان آتش
در کنار من،
با چشمان وحشی خود،
پرچم من را بر خواهی افروخت.

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم از عشقت جدا شوم
و دل دیوانه ام را از بند عشق آزاد کنم
دل من محبوس است
در زندانی که
میله هایش حرف های عاشقانه ی تو
و زندانبانش چشمان دلربای توست
ای کاش نامه های عاشقانه ام رابه همراه کبوتران سپید
برایت با اشک های شبانه ام راهی می کردم
نه نه !
نمی توانم هرگز زندان دلت را رها کنم
من این اسارت را از آزادی اما بی تو بیشتر می خواهم
واگر حتی روزی
وقت آزادی ام فرا رسد
به کبوتران سپید خواهم گفت
که خاکستر تن بی جانم را برایت آورند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ن" مثــل ِ " نبــودتــ "

"ن" مثــل ِ " نـداشتنتــ "

"ن" مثــل ِ آخـــر ِ "مـنــ"

کـ خیلـی وقتــ استــ

از ابتــدای ِ " تـــو "

شـــروع مـی شـــود




 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
يادته اون عشق رسوا يادته


اون همه ديوونگي ها يادته


تو مي گفتي كه گناه مقدسه


اول و آخر هر عشق هوسه


آدما آخ آدماي روزگار


چي مي مونه از شماها يادگار
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر هر چه بود و هست

در پیش روی تو

محکم و استوار اقرار می کنم

این اعتراف من

باواژه های مهر

جمله های شوق

در موجی از غرور

این اعتراف من:

من دوست دارمت...

من دوست دارمت...

من دوست دارمت...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آنقدر مرا سرد کرد...


از خودش...


از عشق...


که حالا به جای دلبستن یخ بسته ام...


آهای...


روی احساسم پا نگذارید!!!!


لیز میخورید...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
به تو می انديشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می انديشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می انديشم
تو بدان اين را تنها تو بدان!
تو بيا
تو بمان با من . تنها تو بمان
جای مهتاب به تاريکی شبها تو بتاب
من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند
اينک اين من که به پای تو درافتادم باز
ريسمانی کن از اين موی بلند
تو بگير
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همين يک نفس از جرعه جانم باقی است
اخرين جرعه اين جام تهی را تو بنوش



فريدون مشيری
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایستاده روی پلکهام،
و گیسوانش،
درون موهام
شکل دستهای مرا دارد،
رنگ چشمهای مرا...

در تاریکی من محو می شود،
مثل سنگ ریزه ای دربرابر آسمان.

چشمانی دارد همیشه گشوده،
که آرام از من ربوده...

رویاهایش ،
با فوج فوج روشنایی،
ذوب می کنند
خورشیدها را
و مرا وامی دارند به خندیدن،
گریستن،
خندیدن
و حرف زدن،
بی آنکه چیزی برای بیان باشد.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پشتــِـ سرت سیلــِـ اشکـی بـه راهـ انـداختـــمــ...
.
.
.
دیگـــر همیـشـه ...
و درنبــودِ تـــو...
با یکـــ عصــای سفیـد...
میـــ روم پیــاده رویــــ !




 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
بيداری ستاره ، در چشم جويباران
آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران
بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم

فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران

اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز

کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران
گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"
"
بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"
بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند
ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران
وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشمان‌ات راز ِ آتش است.
و عشق‌ات پيروزي‌ي ِ آدمي‌ست
هنگامي که به جنگ ِ تقدير مي‌شتابد.
و آغوش‌ات
اندک جائي براي ِ زيستن
اندک جائي براي ِ مردن


پاکي‌ي ِ آسمان را متهم مي‌کند.
کوه با نخستين سنگ‌ها آغاز مي‌شود
و انسان با نخستين درد.
در من زنداني‌ي ِ ستم‌گري بود
که به آواز ِ زنجيرش خو نمي‌کرد ــ
من با نخستين نگاه ِ تو آغاز شدم.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...
در غمستان نفسگير، اگر
نفسم ميگيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، مي ميرد
يا اگر دست زمان در ازاي هر نفس
جان مرا ميگيرد
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...


 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
لبخند چشم تو

تنها دلیل من که خدا هست و این جهان زیباست

وین حیات عزیز و گرانبها ست

لبخند چشم توست

هرچند با تبسم شیرینت آنچنان از خویش میروم که نمیبینمش درست

لبخند چشم تو در چشم من وجود خدا را آواز میدهد

درجسم من تمامی روح حیات را پرواز میدهد

جان مرا که دوریت از من گرفته است

شیرین و خوش دوباره به من باز میدهد


فريدون مشيری
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
به التماس نجیبم بخند حرفی نیست

شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست

در امتداد جنونم بیا و رو در رو

به خنده ‫های عجیبم بخند حرفی نیست

از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند

به این غروب غریبم بخند حرفی نیست

طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند

تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست

من از عبور نگاهی شکسته ام، آری

شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست

به حال من پری دل گرفته هم خندید

تو هم بخند حبیبم ـ بخند حرفی نیست
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
سخن از پیوند سست دو نام

و هم‌آغوشي در اوراق کهنه‌ی يک دفتر نيست

سخن از گيسوي خوشبخت من است

با شقايق‌های سوخته‌ی بوسه‌ی تو

و صميميت تن‌هامان در طراري

و درخشيدن عرياني‌مان

مثل فلس ماهي‌ها در آب

سخن از زند‌گی نقره‌ئي آوازی است

که سحرگاهان فواره‌ی کوچک می‌خواند
.... !


فروغ فرخزاد
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
حیف لحظه های خوبی که برای تو گزاشتم
حیف غصه ای که خوردم چون ازت خبر نداشتم

حیف اون روزا که کلی ناز چشماتو کشیدم
حیف شوقی که تو گفتی داری اما من ندیدم

حیف حرفای قشنگی که برای تو نوشتم
حیف رویام که واسه تو از قشنگیاش گذشتم

حیف شبها که با خیالت نشستم زیر مهتاب
حیف وقتی که تلف شد واسه دیدن تو توی خواب

حیف با وفایی من حیف عشق و اعتمادم
حیف اون دسته گلی که تویه پاییز به تو دادم

حیف فرستهای نقرم حیف عمرمو دقیقم
حیف هر چی به تو گفتم راس راسی حیف سلیقم

حیف اشکایی که ریختم واسه تو دم سپیده
حیف احساس طلایی حیف این عشق و عقیده

حیف شادیم توی روزی که میگن تولدت بود
حیف عاشقیم که اولش گفتی کار خودت بود

حیف اون همه قسم ها که به اسم تو نخوردم
حیف نازی که کشیدم چون که طاقت نیاوردم

حیف اون کسی که دائم عاشقم بود توی رویا
حیف که تو از راه رسیدی و اونو دادمش به دریا

حیف چیزی که ندارم حیف زوقی که نکردی
حیف گرمای دستم که سپردمش به سردی

حیف قلبم که یه روزی دادمش دستت امانت
حیف اعتماد اون روز حیف برج یه خیانت

حیف اون شبی که گفتم پیش تو کمه ستاره
حیف اون حرفا که گفتی گفتم اشکالی نداره

حیف چشمایی که گفتم به تو با لبای خندون
حیف ارزوی دیدار با تو بودن زیر بارون

حیف هر چی که سپردم حیف هر چی که نبودی
حیف تکلیفم بیا روشنش کن تو بودی
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بازدرخلوت من دست خیال

صورت شاد تورا نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش توفان بود

یاد آن شب که تورا دیدم وگفت

دل من با دلت افسانه ی عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانه ی عشق

رفتی و دردل من ماند بجای


عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده ی اشک

حسرتی یخ زده در خنده ی سرد

فروغ فرخزاد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کابوس میدیدم از خواب پریدم که به اغوش تو پناه ببرم

افسوس...............

یادم رفته بود که از نبودت به خواب پناه بردم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
آيا هنوز عاشقم هستي
آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند
...
آيا هنوز هم به ياد مي آوري
دختر جواني را
كه بردي
چون عروست
در يك روز باراني
در پاييز
آيا هنوز مرا سخت در آغوش مي فشاري
چون شب پيوندمان
يا ،از ياد خواهي برد
اولين روز ديدارمان را
در تابستان
هنگامي كه رزها شكوفه داده بودند
و پرندگان مي خواندند
آيا باز هم نواي خوش خنده هايمان
گوشت را مي نوازد
آيا هنوز هم به ياد داري
همه سالهاي شادي را كه در كنار هم سپري كرديم
...

قلبت را تا هميشه
برايم روشن بدار
...

ماگدا هرزبرگر
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق من به تو
مانند رود كوهستاني است
پيوسته و پايدار
عشق من به تو
شبيه تابش ابدي خورشيد است
يا مانند دريا كه هرگز نمي آسايد
امواج قوي و نجيبش
كه از آغوش بازش پيوسته مي گذرد
عشق من به تو
مانند درختي است
كه در قلب ريشه كرده است
عشقي بي قيد و شرط
حقيقي و ابدي
و خاموش نشدني
...

ماگدا هرزبرگر
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگران
معشوق را مایملک خود میپندارند
اما من
تنها میخواهم تماشایت کنم ... * پابلو نرودا *
 

Similar threads

بالا