badboy_00
عضو جدید
عجب ملت بیکاری....................
خوبه که طرف دختره!!
عجب ملت بیکاری....................
خوبه که طرف دختره!!
واقعا دختراا اینقدر بدن
زنده با جوونه
پرچمش بالاست
)))))))بد ؟ حالا کجاشو دیدی
جیباتو بیار جلو ببینم
عاشقی پس از تلاش و مشقت فراوان ، سرانجام موفق شد با معشوقه ی خود قرار ملاقاتی بگذارد . معشوقه زمان و مکانی را معین کرد تا همدیگر را ببینند ...
عاشقی پس از تلاش و مشقت فراوان ، سرانجام موفق شد با معشوقه ی خود قرار ملاقاتی بگذارد . معشوقه زمان و مکانی را معین کرد تا همدیگر را ببینند . عاشق بسیار زودتر از موعد مقرر بر سر قرار حاضر شد . زمان ملاقات فرا رسید ولی معشوقه نیامد . عاشق کمی صبر کرد . باز هم نیامد . ساعاتی گذشت و گذشت اما از معشوقه خبری نبود . عاشق خسته شد و خوابش برد . هنگامی که بیدار شد هنوز هم معشوقه نیامده بود اما در جیبش چند گردو وجود داشت . تعجب کرد . گردوها را برداشت و به سمت پیرمردی که در نزدیکی آنجا به کشاورزی مشغول بود رفت . از پیرمرد پرسید : آیا هنگامی که خواب بودم کسی به نزدیکی من آمد ؟ گفت : آری . دختری جوان به نزدیکت آمد ، اما خواب بودی . بیدارت نکرد فقط خم شد و چیزی را در جیبت گذاشت که ندیدم .عاشق گفت : چند دانه گردو در جیبم گذاشت . پیرمرد خندید . عاشق گفت : چرا می خندی ؟ پیرمرد جواب داد . آن دختر هنگامی که داشت تو را ترک می کرد به من گفت : هنگامی که آن پسر بیدار شد به او بگو مقداری ابزار بازی در جیبش گذاشتم . بگو که عاشق هرگز خسته نمی شود و خوابش نمی برد .برود و بازی کند که هنوز بچه است .
شرمنده من تشکرام تموم شده
بد ؟ حالا کجاشو دیدی
جیباتو بیار جلو ببینم
عاشقی پس از تلاش و مشقت فراوان ، سرانجام موفق شد با معشوقه ی خود قرار ملاقاتی بگذارد . معشوقه زمان و مکانی را معین کرد تا همدیگر را ببینند ...
عاشقی پس از تلاش و مشقت فراوان ، سرانجام موفق شد با معشوقه ی خود قرار ملاقاتی بگذارد . معشوقه زمان و مکانی را معین کرد تا همدیگر را ببینند . عاشق بسیار زودتر از موعد مقرر بر سر قرار حاضر شد . زمان ملاقات فرا رسید ولی معشوقه نیامد . عاشق کمی صبر کرد . باز هم نیامد . ساعاتی گذشت و گذشت اما از معشوقه خبری نبود . عاشق خسته شد و خوابش برد . هنگامی که بیدار شد هنوز هم معشوقه نیامده بود اما در جیبش چند گردو وجود داشت . تعجب کرد . گردوها را برداشت و به سمت پیرمردی که در نزدیکی آنجا به کشاورزی مشغول بود رفت . از پیرمرد پرسید : آیا هنگامی که خواب بودم کسی به نزدیکی من آمد ؟ گفت : آری . دختری جوان به نزدیکت آمد ، اما خواب بودی . بیدارت نکرد فقط خم شد و چیزی را در جیبت گذاشت که ندیدم .عاشق گفت : چند دانه گردو در جیبم گذاشت . پیرمرد خندید . عاشق گفت : چرا می خندی ؟ پیرمرد جواب داد . آن دختر هنگامی که داشت تو را ترک می کرد به من گفت : هنگامی که آن پسر بیدار شد به او بگو مقداری ابزار بازی در جیبش گذاشتم . بگو که عاشق هرگز خسته نمی شود و خوابش نمی برد .برود و بازی کند که هنوز بچه است .
شرمنده من تشکرام تموم شده
دیووووووووونه بوده صد در صد
آخ كه واسه جلب توجه چه كارايي نميكنن!
بعضی پسرا کارای میکنن که آدم از مرد بودن خودش سیر میشه تو دنیا چیزای با عرضش زیادن/
ولی واقعآ جالب بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
بابا کدوم دندونت درد میکنه؟؟؟؟ | تالار عکس | 1 | ||
عکس/آخرین سواری بر دوش بابا | تالار عکس | 3 | ||
بابا اتی و جنگ ستارگان | تالار عکس | 2 | ||
بابا یکی این خوش تیپپپپپپپپپ بگیره ؟!! / عکس | تالار عکس | 0 | ||
بابا تو دیگه کی هستی؟!!! | تالار عکس | 0 |