سلام
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم.............ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
روی نبضی که میزند محکم
ساعتت ... ایستاده با تردید
سلام
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم.............ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوشروی نبضی که میزند محکم
ساعتت ... ایستاده با تردید
روی نبضی که میزند محکم
ساعتت ... ایستاده با تردید
دغای ضعیفان امیدوار....ز بازوی مردی اید به کارروی نبضی که میزند محکم
ساعتت ... ایستاده با تردید
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
سرعت خیلی پایینه!!! شرمنده...[/QUOTE
شیراز ... طوس .... بی اتوبانی که لازم است
او میرسد درست زمانی که لازم است
شما هم مشکل دارید....................مثل مندر عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
سرعت خیلی پایینه!!! شرمنده...
عجب!
این شعر است! بسی تاسف باید خورد به حال شعر پارسی!
بارها گفته و بار دگر می گوییم! شعر نو املای بی فعل بی نیست!
حق با شیخه هر شعر نویی ارزشمند نیست!!!به امید تو تیله هایم را
پرت کردم به سمتت از دستی
تو ولی مثل خنده ای ثابت
توی تاریکی خودت هستی
حق با شیخه هر شعر نویی ارزشمند نیست!!!
یار مرا غار مرا عشق جگر خار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
حق با شیخه هر شعر نویی ارزشمند نیست!!!
یار مرا غار مرا عشق جگر خار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
ما ومي وزاهدان وتقوا...تا يار سر كدام دارداب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم...
این آسمان لعنتی ابریست .... بی خیال !
شاعر شعور جامعه اش نیست .... بی خیال !
دوش دیدم که ملائک در می خانه زدندما ومي وزاهدان وتقوا...تا يار سر كدام دارد
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق......... هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم.......شیخ عجب اواتار ضیغیعزیز جان:
میشناسیم حقیقت ز مجاز//چون تو، بسیار درین نارون است
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید ......... زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوشدوش دیدم که ملائک در می خانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورشدر حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید ......... زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
شمشاد خرامان كن واهنگ گلستان كن...تا سرو بيا موزد ازقد تو دلجوييشراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
عزیز جان:
میشناسیم حقیقت ز مجاز//چون تو، بسیار درین نارون است
یا من از خیل چارپایانمشمشاد خرامان كن واهنگ گلستان كن...تا سرو بيا موزد ازقد تو دلجويي
یارب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان ........... وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسانیا من از خیل چارپایانم
یا طبیبان از هنر عاری
نمی دانم به دارم یا به بارمیارب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان ........... وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
من از بيگانگان ديگر ننالم...كه با من هر چه كرد ان اشنا كردنمی دانم به دارم یا به بارم
هزاران قصه ی ناگفته دارم
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخورشمشاد خرامان كن واهنگ گلستان كن...تا سرو بيا موزد ازقد تو دلجويي
رواق منظر چشم من آشیانه توست ............کرم نما و فرودا که خانه خانه ی توستیوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رواق منظر چشم من آشیانه توست ............کرم نما و فرودا که خانه خانه ی توست
تو میروی و من فقط نگاهت میکنم تعجب نکن چرا گریه نمیکنم بی تو .....،
یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو ......،
همین یک لحظه باقی است و شاید همین یک لحظه
اجازه ی زیستن در چشمان تو را داشته باشم.
تو شبای آرزوت قرص ماهت می شدم
یادمه دلهوره ها و گریه ها و خنده هات
یادمه نوازشت روی گهواره پات
كاش می شد صدا كنی باز دوباره اسممو
با لالایی خواب كنی این چشای خستمو
وز آنکه همدمی است مرا دلنشین غمی است..........پاینده باد غم که بود غمگسار منتو شبای آرزوت قرص ماهت می شدم
یادمه دلهوره ها و گریه ها و خنده هات
یادمه نوازشت روی گهواره پات
كاش می شد صدا كنی باز دوباره اسممو
با لالایی خواب كنی این چشای خستمو
وز آنکه همدمی است مرا دلنشین غمی است..........پاینده باد غم که بود غمگسار من
نزديک مي شوي به من
فرسنگها در منی
در من خانه مي کني
در من حضور مي يابي
لحظه به لحظه
هرجا و هر کجا
توي انگشتهايم جاري مي شوي
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |