به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

M@HYA-J00N

عضو جدید
کاربر ممتاز
بادها در گذرند


باید عاشق شد و خواند
باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد، می خواند
باید عاشق شد و رفت
چه بیابانهایی در پیش است
رهگذر خسته به شب می نگرد
می گوید : چه بیابانهایی! باید رفت
باید از کوچه گریخت
پشت این پنجره ها مردانی می میرند
و زنانی دیگر به حکایت ها دل می سپرند
پشت دیوار دریاواری بیدار
به زنان می نگریست
چه زنانی که در آرامش رود
باد را می نوشند
و برای تو
برای تو و باد
آبهایی دیگر در گذرست
شب و ساعت دیواری و ماه
به تو اندیشه کنان می گویند
باید عاشق شد و ماند
باید این پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد
می خواند
باید عاشق شد رفت
بادها در گذرند
م ازاد
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
به ئولين و ثمينِ باغچه‌بان
چه بگويم؟ سخنی نيست. می‌وزد از سرِ اميد نسيمی،
ليک تا زمزمه‌يی سازکند

در همه خلوتِ صحرا
به ره‌اش
نارونی نيست.

چه بگويم؟ سخنی نيست.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرنده ي گولو پا نداشتب
راي همين نمي توانست راه برود
و نمي توانست براي خود لانه اي بسازد
در برف و باران
وقتيكه از آسمان تگرگ مي باريد
و در طوفان
او همينطور كه پرواز مي كند،
هميشه و تا ابد مي گريد
او در حين پرواز تخم مي گذارد
و آرزو مي كند كه تخمهايش نشكنند.
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی دلم برات تنگ ميشه ميرم اون بالا پشت ابرا ريز ريز گريه ميکنم
پس هر وقت ديدی داره بارون مياد بدون دلم برات خيلی تنگ شده
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
پـر از بغضـم ... " شـانــه ات " سـاعتی چنــــد رفیــــق؟؟


 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شهر ، دلبری که بخندد به ناز نیست
عشقی که آتشم بزند بر نیاز نیست
برق صفا نمانده به چشمان دلبران
دیدار هست و دیده ی عاشق نواز نیست

ساقی مریز باده که می دانم این شراب
مرد افکن و تب آور و مینا گداز نیست
رازیست بر لبم که نخواهم سرودنش
مردیم از این که محرم دانای راز نیست

مردم اگر چه قصه ی ما ساز کرده اند
ما را زبان مردم افسانه ساز نیست
آن گل به طعنه گفت که در بزم درد ما
روی نگار و جام می و اشک ساز نیست

ای تازه گل مناز به گلزار حسن خویش
ناز این همه به چهره ی گلهای ناز نیست
سوزم چو لاله در دل صحرای زندگی
نازم به بخت ژاله که عمرش دراز نیست​
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر باید بگذرد
تا من در مرور خاطراتم
وقتی از کنار اسم تو رد شدم
تنم نلـــــرزد....
بغضم نگیــــــرد....
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد
در میان اشک من ، سایه تو پیدا شد
موج آتشی از غم ، زان میانه برپا شد
تو برفتی وفا نکرده ، نگهی سوی ما نکرده
نکند ای امید جانم ، که نیایی خدا نکرده
به یاری ِ شکستگان چرا نیایی ؟
چه بی وفا ، چه بی وفا ، چه بی وفایی
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است بجوئید ای عزیزان کین کدام است
به میخانه امامی مست خفته است نمی‌دانم که آن بت را چه نام است
مرا کعبه خرابات است امروز حریفم قاضی و ساقی امام است
برو عطار کو خود می‌شناسد که سرور کیست سرگردان کدام است
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=4]آه
غربت با من همان کار را می‌کند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم
که مرگ در آن رخ می‌دهد
پیراهنم بی‌تو آه
سرم بی‌تو آه
دستم بی‌تو آه
دستم در انديشه دست تو از هوش می‌رود …
[/h]
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو به رفتی وفا نکرده نگهی سوی ما نکرده
نکند ای امید جانم که نیایی خدا نکرده
به یاری شکستگان چرا نیایی
چه بی وفا چه بی وفا چه بی وفایی
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
چو عاشق ميشدم گفتم كه بردم گوهر مقصود
ندانستم كه اين دريا چه موج خون فشان دارد
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
انان كه اسيرعقل وتميز شدند---در حسرت هست ونيست ناچيز شدند------روباخبرا تواب انگورگزين---كان بي خبران بغوره مويز شدند
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
شبیه هیچکس هستی شبیه باد پاییزی............
و من مزرعه ای در سکوت
تلاطم نگاهت را دوست دارم...........

 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ابری نیست بادی نیست می نشینم لب حوض گردش ماهی ها روشنی من گل آب پاکی خوشه زیست مادرم ریحان می چیند نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد پشت لبخندی پنهان هر چیز روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست چیزهایی هست که نمی دانم می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت پرم از راه از پلاز رود از موج پرم از سایه برگی در آب چه درونم تنهاست
 

thamin

عضو جدید
کاربر ممتاز
حافظا دیدی که کنعان دلم بی ماه شد
عاقفت با اشک غم کوه امیدم کاه شد!
گفته بودی یوسف گمگشته باز آید ولی
یوسف من تا قیامت همنشین با چاه شد!
آنکه مست آمد دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به جه سودا زد و رفت!
خواست تنهایی ما را به رخ بکشد
طعنه ای در این خانه تنها زد و رفت!
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چه میخندی تو؟
به مفهوم غمنگیز جدایی؟
یا به شکست دل من؟
یا به پیروزی خویش؟
به چه میخندی تو؟؟
به نگاهی که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگریه چشمانت ،که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه مخندی تو به دل ساده من میخندی؟
که دگر تا ابد نیز به فکر خود نیست؟
خنده دارست بخند
 

Similar threads

بالا