بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کرد است
 

somo

عضو جدید
آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد …
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای …
بسیار زیبا بود .
 

هزاردستان

کاربر فعال
باز هم سعدی ...

باز هم سعدی ...



فـردا به داغ دوزخ ناپختــه ای بسوزد
کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی
 

سیّد

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]ميدونم چشماي رنگي ندارم
صورت خيلي قشنگي ندارم
ميدونم كوچيكه خونم ميدونم
خيلي بي نام و نشونم ميدونم

ميدونم ساده ست لباسم عزيزم
واسه تو يه ناشناسم عزيزم
صداي خوبي ندارم ميدونم
براي عشق تو اما می خونم[/h]
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نه از قبیله ابرم، نه از تبار كویرم

كه بی بهانه بگریم، و بی ترانه بمیرم

ستاره ای به درخشندگی ماه

كه دیری است به دست ابرهای تیره اسیرم

فرو نمی كشد این آب ، آتش عطشم را

خوشا كه باز بیفتد به چشمه سار مسیرم

دلم گرفته برایت ولی اجازه ندارم

که از نسیم و پرنده سراغی از تو بگیرم
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خداحافظ‌ ! خداحافظ‌ ! سیه‌ پوش‌ سراپا نور

شروع‌ ناب‌ هر شعری‌ ، تو ای‌ نزدیک‌ دورادور

خداحافظ‌ غزلسازِ طناب‌ شاخه‌ و رؤیا

صدای‌ ناب‌ روییدن‌ ، غریق‌ عاشق‌ دریا

خداحافظ‌ ! خداحافظ‌ ! گل‌ اردی‌بهشت‌ من‌

پُر از نام‌ زلال‌ توست‌ ، کتاب‌ سرنوشت‌ من‌
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کوچه کوچه ی خیالو شبا پا به پات می گردم

توی خاطرات خیسم پی خندهات می گردم


بی تو بودن مثه, درد, حتی واسه ی یه لحظه

تو که هم نفس نباشی زندگی مردن محضه


فقط از تو می نویسم نگو این قصه دروغه

واسه ی از تو نوشتن سر واژه هام شلوغه
 

sara23

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به چه میخندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟

به چه چیز؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟
به چه میخندی تو؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟

یا به افسونگریه چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه میخندی تو؟
به دل ساده من میخندی که دگر تا ابد نیز به فکر خود نیست؟

خنده دار است،
بـخـنــــد….
 

سیّد

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم مثل تو مات این قصه ام...
تو هم مثل من امشبو دعوتی...
درست توو همین ساعت و ثانیه...
سزاوار زیباترین رحمتی...
توو این حس و حال عجیب و غریب...
دو تا بال می خوای که روو شوونته...
تو از هر مسیری بری می رسی...
تو از هر دری بگذری خوونته....
از این سفره ها معجزه دور نیست...
ببین دست دنیا توو دست منه...
دعا می کنم تا اجابت بشه...
دعا می کنم چون دلم روشنه...
من از عشق بارون به دریا زدم...
به بارونو به آسمون دعوتیم...
چه مهونی با شکوهی شده!!!
توو این لحظه هایی که هم صحبتیم ...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!

" پل الوار"
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
خورشید منی ،‌ منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
کنون تو مرا همه شوری و صدا
کنون تو مرا همه نوری و امید
در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من متولد پاييزم
فصل ديدن رنگ در بعد نگاه
فصل آرامش دل
فصل غوغاي نگاه
فصل سايه
فصل باران
باران باران باران !!!
من در رويايي دور از دسترس
تو را بردم به آنجا که فقط منبودم و تو
و نگاهت مرا برد به مافوق مکان
مرا برد به ماه
مرا برد به ژرفاي خيال
و تو آرام نگاهم مي کردي
که چرا من آن گونه پريشان
چشم بسته بودم به نگاهت
من دلبسته بودم به نگاهت !
من در آن چشم و نگاه
و در آن لبخند ظريف
و در آن حس ، و در آن وادي عشق
گم شده بودم
و بيزار ز هر پيدا شدني
تو در فصل خزان
به من زندگي بخشيدي
تو مهربانانه به من عاطفهبخشيدي
تو به من گفتي بمان و من ماندم
ماندم تا با تو بروم تا قله ياحساس
تا با تو قدم بزنم درکوچه هاي بن بست عشق
خالي از شک
خالي از ترس ، خالي از بيم
و اين رفتن تا ابديت جاري ست
من متولد پاييزم
فصل ديدن رنگ در بعد نگاه[FONT=&quot][/FONT]
 

samira93

عضو جدید
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه......... سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید..... سیب را دست تو دید..... غضب آلود به من کرد نگاه ......سیب دندان زده افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام ......خش خش گام تو تکرار کنان.... میدهد آزارم
ومن اندیشه کنان.... غرق این پندارم
که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت؟

حمید مصدق

 

somo

عضو جدید
نگاهت را بگير و ناز کن با من
نيا روي زمين
رويا بمان
پرواز کن بامن
زمين آلوده گردان نگاه ماست
که زيبايي در آن بسيار نا زيباست
ميا منشين کنار من
نمي خواهم بگيرم دست نازت را
بدانم رمز و رازت را
همان قديس باقي باش در قلبم
مکن ويرانه اين قصر خيالم را
براي زندگي کردن همين غربت
همين حسرت مرا کافيست
که دنيا سهم موجودات سود انديش
مبادا دل بسوزاني براي من
نگاهت را بگرداني به روي من
عاشقم ، آواره ، مي فهمي
نيا ، نگذار عشقم مبتذل گردد
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود درمقام صبر
آری شود لیک به خون جگر شود..!!!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


سـتـــاره هــای کلامــت را

در لحظـــه های ســاکت عــــاشــق شــدن

بـــر مــن ببـــار. . .

بــر مــن ببــار تــا کــه بــرویــم بهـــاروار. . .
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
من در آئینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم،می بینم
تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
من به اندزه زیبائی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
-هیچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
-هیچ
تو همه هستی من،هستی من
تو همه زندگی من هستی،
تو چه داری؟
-همه چیز
تو چه کم داری؟
-هیچ:gol:
 

banooyeariayi

عضو جدید
شجاعت مـے خواهد


وفادار احساسـے باشـے


کــ ِ میدانـے


شکست مـے دهد


روزے نفس ـهاے دلت را...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
پدرم میگوید از سولماز بگذر
که رنج میآورد
مادرم گریه می کند از سولماز بگذر
که مرگ می آورد
خواهرهایم به من نگاه می کنند . . . باخشم
که ذلیل دختری شده ام
آه سولماز . . .
اینها چه می دانند که عاشق سولماز بودن چه درد شیرینی است...
به کوه می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم...
به دریا می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم...
در خواب می گویم سولماز را می خواهم
جواب می شنوم من هم...
اگر یک روز به خدا بگویم سولماز را می خواهم . . .
زبانم لال . . . چه جواب خواهد داد؟

زنده یاد نادر ابراهیمی
 

M@HYA-J00N

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]از این شب های بی پایان،[/FONT][FONT=&quot]
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،
دریغ از لکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی،
نه دلسوزی،
نه حتی یاد دیروزی...
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آنهمه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی
تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟

ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم.
ببار امشب
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی!
ودیگر من نمی خواهم از این دنیا
نه همدردی،
نه دلسوزی،
فقط یک چیز می خواهم!
و آن شعری
به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی... [/FONT]
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گنه کردم گناهي پر ز لذت
درآغوشي که گرم و آتشين بود

گنه کردم ميان بازواني
که داغ و کينه جوي و آهنين بود

در آن خلوتگه تاريک و خاموش
نگه کردم به چشم پر ز رازش


دلم در سينه بي تابانه لرزيد
ز خواهش هاي چشم پر نيازش

در آن خلوتگه تاريک و خاموش
پريشان در کنار او نشستم

لبش بر روي لبهايم هوس ريخت
ز اندوه دل ديوانه رستم

فروخواندم به گوشش قصه عشق
ترا مي خواهم اي جانانه من

ترا مي خواهم اي آغوش جانبخش
ترا اي عاشق ديوانه من

هوس در ديدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پيمانه رقصيد

تن من در ميان بستر نرم
بروي سينه اش مستانه لرزيد

گنه کردم گناهي پر ز لذت
کنار پيکري لرزان و مدهوش

خداوندا چه مي دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش

فروغ فرخزاد​
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه اي زندگي منم که هنوزبا همه پوچي از تو لبريزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگريزم

همه ذرات جسم خاکي من
از تو، اي شعر گرم، در سوزند
آسمانهاي صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه مي خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسيمي که مي وزد در باغ
مي رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهاي رويايي
در دو دست تو سخت کاويدم
پر شدم، پر شدم، ز زيبائي

پر شدم از ترانه هاي سياه
پر شدم از ترانه هاي سپيد
از هزاران شراره هاي نياز
از هزاران جرقه هاي اميد

حيف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمني نظر کردم
پوچ پنداشتم فريب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم

غافل از آن که تو بجائي و من
همچو آبي روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاريک مرگ مي سپرم

آه، اي زندگي من آينه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روي آئينه ام سياه شود

عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهاي سرگردان
عاشق روزهاي باراني
عاشق هر چه نام تست بر آن

مي مکم با وجود تشنهء خويش
خون سوزان لحظه هاي ترا
آنچنان از تو کام مي گيرم
تا بخشم آورم خداي ترا!

فروغ

 

شیخ اجل

عضو جدید
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است / ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است ....
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا