**مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
تنها ، و روي ساحل،
مردي به راه مي گذرد.
نزديك پاي او
دريا، همه صدا.
شب، گيج در تلاطم امواج.
باد هراس پيكر
رو مي كند به ساحل و در چشم هاي مرد
نقش خاطر را پر رنگ مي كند.
 

mrsos256

عضو جدید
دریا کنار، از صدف های تهی پوشیده است.
جویندگان مروارید ، به کرانه های دیگر رفته اند.
پوچی جست و جو، بر ماسه ها نقش است.
صدا نیست . دریا - پریان مدهوشند . آب از نفس افتاده است.
لحظه من در راه است. و امشب - بشنوید از من -
امشب ، آب اسطوره ای را به خاک ارمغان خواهد کرد.
امشب ، سری از تیرگی انتظار بدر خواهد آمد.
امشب ، لبخندی به فراترها خواهد ریخت.
بی هیچ صدا ، زورقی تابان ، شب آبها را خواهد شکافت.
زورق ران توانا ، که سایه اش بر رفت و آمد من افتاده است ،
که چشمانش گام مرا روشن می کند،
که دستانش تردید مرا می شکند،
پارو زنان ، از آن سوی هراس من خواهد رسید.
گریان ، به پیشوازش خواهم شتافت.
در پرتوی یک رنگی ، مروارید بزرگ را در کف من خواهد نهاد.
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]و پيامي در راه[/FONT][FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]روزي [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]خواهم آمد، و پيامي خواهم آورد.[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]در رگ ها، نور خواهم ريخت.[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب! سيب[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]آوردم، سيب سرخ خورشيد.[/FONT]
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
دست جادويی شب
در به روی من و غم می‌بندد
می‌كنم هر چه تلاش،
او به من می خندد .
نقش‌هايی كه كشيدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرح‌هايی كه فكندم در شب،
روز پيدا شد و با پنبه زدود .
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
در باغی رها شده بودم.
نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید.
آیا من خود بدین باغ آمده بودم
و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟
هوای باغ از من می گذشت
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین

 

mrsos256

عضو جدید
نور در کاسه ی مس ، چه نوازش ها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند،صبح را روی زمین می آرد.
پشت لبخندی پنهان هر چیز.
روزنی دارد دیوار زمان، که از آن ،چهره ی من پیداست.
چیزهایی هست ، که نمی دانم ...
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نور در کاسه ی مس ، چه نوازش ها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند،صبح را روی زمین می آرد.
پشت لبخندی پنهان هر چیز.
روزنی دارد دیوار زمان، که از آن ،چهره ی من پیداست.
چیزهایی هست ، که نمی دانم ...

ممنون
می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد
 

mrsos256

عضو جدید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم .

بیا بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است .

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد .


وخاصیت عشق این است ...
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم .

بیا بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است .

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد .


وخاصیت عشق این است ...

تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
چه دره های عجیبی
و اسب ‚ یادت هست
سپید
بود
و مثل واژه پاکی ‚ سکوت سبز چمنزار را چرا می کرد
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
درون سینه غم بی بدل شروع می شد
همیشه عاشق و معشوق گیر فاصله اند
غم غریبیم از این علل شروع می شد
به راه عشق کسی پایت از میان بر چید
و باز شعر لبش از اتل شروع می شد ...
 

mrsos256

عضو جدید
دشت‌هایی چه فراخ!
کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!
من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.

پشت تبریزی‌ها
غفلت پاکی بود، که صدایم می‌زد.
...
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شبی تاریک

که صدایی با صدایی در نمی آمیخت


و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک ،


یک نفر از صخره های کوه بالا رفت


و به ناخن های خون آلودروی سنگی کند


نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر.

شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید


و روی صخره ها خشکید.
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوستاني، بهتر از آب روان



و خدايي كه در اين نزديكي است:

لاي اين شب‌بوها، پاي آن كاج بلند.

روي آگاهي آب، روي قنون گياه.
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه چیز از سر یک کام شروع شد
از دو دل دیوانه ی خام شروع شد
صدایت کردم و طوری نگاهم کردی
همه چیز از خواندن نام شروع شد
شدم مست و همی هست و نگاهی،
از نوشیدن شراب یک جام شروع شد
قلبم زیر لب چیزی به من گفت
از ندای قلبم،الهام،شروع شد
نامت به زبانم آمد ای روان باقی
از هجای اسمت،تو بهنام،شروع شد
چندی پس از شروع قصه
گفتی که نمی خواهی و فرجام شروع شد ...
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
درها باز، چشم تماشا باز، چشم تماشاتر، و خدا در هر ... آيا بود؟
خورشيدي در هر مشت: بام نگه بالا بود.
مي بوييد. گل وا بود؟ بوييدن بي ما بود: زيبا بود.
تنهايي ، تنها بود.
نا پيدا، پيدا بود.
"او" آنجا، آنجا بود.
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوباره شروع تازه
دوباره رقص سرو در باغ آرزوها
آرزوهای سبز ...
سبزی اش مثل پونه ، مثل نعنا
بوی خوبی دارد
این شروع تازه
بوی عطر جانمازمادرم
رنگ خوبی دارد
این شروع تازه
رنگی از رنگین کمان هفت رنگ آآسمان
کاش پایدار باشد
تازگی ای ن شروع تازه ...
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام .
گویی وجودم در پای این در جا مانده بود ،
در گنگی آن ریشه داشت .
آیا زندگی ام صدایی بی پاسخ نبود ؟
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
در آستانه فصلي سرد

در ابتداي درک هستي آلوده ي زمين
و يأس ساده و غمناک اسمان

و ناتواني اين دستهاي سيماني .
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دي ماه است
من راز فصلها را ميدانم
و حرف لحظه ها را ميفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذيرنده
اشارتيست به آرامش
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شاسوسا »، شبيه تاريك من ! به آفتاب آلوده ام . تاريكم گم، تاريك تاريك،. شب اندامت را در من ريز
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنجره را بشنو : چه جهان غمناك است، و خدايي نيست ،
و خدايي هست، و خدا

بي گاه است، ببوي و برو، و چهره زيبايي در خواب دگر
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رود، تابان بود و او موج صدا:
خیره شد چشمان ما در رود وهم
پرده روشن بود ، او تاریک خواند:
طرح ها در دست دارد دود وهم
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زخم شب مي شد كبود
در بياباني كه من بودم
نه پر مرغي هواي صاف را مي سود
نه صداي پاي من همچون دگر شب ها
ضربه اي بر ضربه مي افزود
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید
و اینک شاخه نزدیک از سر انگشتم پروا مکن
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست عطش آشنایی است
درخشش میوه درخشان تر
وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید
 

Similar threads

بالا