nader azimi
عضو جدید
ههههههههههییییی......
اینو من یادم نیسههههههههههییییی......
دعوا میکردن اما به پای کتکی که از معلم میخوردی نمیرسید که .یادمه معلم ما سال اول مداد میذاش لای انگشتامونو فشار میداد...!بعدشم یه روز تمام بازی کردن ارزش اینو که کمی تو خونه دعوات کننو داشت!.خوش به حالت مامان من خیلی سخت گیر بود اگه اینکارو میکردم بد دعوام میکرد
اینو من یادم نیس
پس حتمآ دهه 20 ی نیستی که یادت نمیاد...اینو من یادم نیس
نه خداییش معلمای ما از این کارا نمیکردن .... ته دعوا کردنشون این بود که مادرت باید بیاد مدرسهدعوا میکردن اما به پای کتکی که از معلم میخوردی نمیرسید که .یادمه معلم ما سال اول مداد میذاش لای انگشتامونو فشار میداد...!بعدشم یه روز تمام بازی کردن ارزش اینو که کمی تو خونه دعوات کننو داشت!.
دعوا میکردن اما به پای کتکی که از معلم میخوردی نمیرسید که .یادمه معلم ما سال اول مداد میذاش لای انگشتامونو فشار میداد...!بعدشم یه روز تمام بازی کردن ارزش اینو که کمی تو خونه دعوات کننو داشت!.
عسل1 چرا اینجوری شدی؟؟؟؟؟/
واااای چقدر سنت بالاسواي يبار كلاس اول معلم تنبيهم كرد يه هفته نرفتم مدرسه البته تو جنگ به غيبتا زياد اهميت نميدادن
ولي بعضي معلما هنوزم تنبيه بدني ميكنننه خداییش معلمای ما از این کارا نمیکردن .... ته دعوا کردنشون این بود که مادرت باید بیاد مدرسه
متولد چندي ايدين؟واااای چقدر سنت بالاس
پشه رفت تو چشمعسل1 چرا اینجوری شدی؟؟؟؟؟/
خوش به حالتون .خب شما دختر بودین اخه.من یادمه معلم سال پنجم خودش سیم کش بود.از مغازش همیشه کابلای استاندارد!!! میاورد که بیشتر درد داشته باشه.تازشم با یکی دوتا سیر نمی شدن که.باید اونقدر التماسشون میکردی و گریه میکردی تا ولت میکردن.الان اینو که گفتم یاده کوزت افتادم!!!نه خداییش معلمای ما از این کارا نمیکردن .... ته دعوا کردنشون این بود که مادرت باید بیاد مدرسه
ولي بعضي معلما هنوزم تنبيه بدني ميكنن
خوش به حالتون .خب شما دختر بودین اخه.من یادمه معلم سال پنجم خودش سیم کش بود.از مغازش همیشه کابلای استاندارد!!! میاورد که بیشتر درد داشته باشه.تازشم با یکی دوتا سیر نمی شدن که.باید اونقدر التماسشون میکردی و گریه میکردی تا ولت میکردن.الان اینو که گفتم یاده کوزت افتادم!!!
چه بد ... واقعا؟؟؟؟
پشه رفت تو چشم
برا همین میگم ما نسل سوخته ایم.حالا شما نمی خواد سرتو به دیوار بزنی.یه موقع دیدی خون اومدا!بسه دیگه.این نامردیه
برا همین میگم ما نسل سوخته ایم.حالا شما نمی خواد سرتو به دیوار بزنی.یه موقع دیدی خون اومدا!بسه دیگه.
تازه بعضی وقتا خودمون برا خود شیرینی پیش اقا معلم یه تیکه شیلنگ میبردیم براش.مال هرکی انتخاب میشد بار اول خودشو میزدن اما عوضش یه 20 مفتکی میدادن!!!
شب خوشبچه ها از همتون ممنونم که مارو یاده خاطرات شیرین ابتدایی انداختین.شب همگی خوش.
امشب با یاد پفک نمکی میخوابم.البته توپوق هم بودا.با آدامس شوک.اون آدامس خارجی ها که هر مزشون عوض میشد.بعدش گفتن شیمیاییه و جمشون کردن
چرا همتون سرتونو میزنین به دیوار؟خب ما پسرا از اینجور کارا زیاد میکردیم!مثلا اگه مبسر کلاس اسمامونو مینوشت و میداد به ناظم و ناظم از خجالتمون درمیومد.تو راه مدرسه به خونه اونایی که کتک خورده بودن دو برابرشو به مبسر میزدن تا دیگه جرات نکنه اسم بنویسه.برا همین هیشکی نمی خواست مبسر بشه
چرا همتون سرتونو میزنین به دیوار؟خب ما پسرا از اینجور کارا زیاد میکردیم!مثلا اگه مبسر کلاس اسمامونو مینوشت و میداد به ناظم و ناظم از خجالتمون درمیومد.تو راه مدرسه به خونه اونایی که کتک خورده بودن دو برابرشو به مبسر میزدن تا دیگه جرات نکنه اسم بنویسه.برا همین هیشکی نمی خواست مبسر بشه
شبخوششب همگی بخیر .....
چه جالب.دبستان مختلط!نشنیده بودم.الان میخوان مهد کودکو دانشگارم از هم جدا کنن!ما هم از اين كارا ميكرد يم كلاس اول و دوم دبستانمون مختلط بود كسي اذيتم ميكرد زود داداشموصدا ميكردم
به خاطر جنگ اونجوري بود داداشم 1سال ازم بزرگتر بود و تو يه مدرسه درس ميخونديم تازه مدرسه سه شيفته بود مامانا تو حياط مدرسه مينشستن تا بچه هاشونو ببرن خونهچه جالب.دبستان مختلط!نشنیده بودم.الان میخوان مهد کودکو دانشگارم از هم جدا کنن!
منم داداشم 3 سال ازم بزرگتر بود.همیشه همرو اذیت میکردمو کسی می خواست چیزی بهم بگه میرفتم پشت داداشم قایم میشدم!
چهارم دبستان بودیم، معلم ورزشمون یکی زا بچه ها رو انقد زد، نمیدونم چی شد، بچه یهو از حال رفت، شروع کرد به تشنج، از دهنش کف میزد بیرون، یه وضعی، بردنش بیمارستان و زنده موند، از اون به بعد سوگولی مدرسه بود، کسی از گل نازک تر بهش نمیگفتولي بعضي معلما هنوزم تنبيه بدني ميكنن
یادش بخیر اصلا یادم نمیاد
سال 1302 بود من بودم تو بودی اصفر طیاره بود اسی فری پیاده رفته بودیم بندر برگشتنی یک ببری شکار کردیم انداختیم تو قفس
از اون به بعد بهم گفتند امیر ببری!!!
یادت میاد بار اول که افتادیم زندون تو بند بودیم تورفتی برام قلیون میوه ای گرفتی؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
یکی از مهمترین خاطرات دوران جوانی ما در حال خاموش شدن!یاهو مسنجر؛ خداحافظ ای همنشین همیشه! | گفتگوی آزاد | 4 | |
![]() |
خاطرات یک بازیگر از مرحوم فرج الله سلحشور | گفتگوی آزاد | 0 | |
![]() |
خاطرات ترم تابستانی ساری 92 | گفتگوی آزاد | 13 | |
![]() |
از خاطرات یک جنین! | گفتگوی آزاد | 37 | |
![]() |
خاطرات | گفتگوی آزاد | 10 |