معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]نه آینده ... نه گذشته[/FONT][FONT=&quot] ...[/FONT]

[FONT=&quot]همین جا ایست[/FONT][FONT=&quot] ![/FONT]

[FONT=&quot]هی ... با توام[/FONT][FONT=&quot] ![/FONT]

[FONT=&quot]همین جا کافیست[/FONT][FONT=&quot] ...[/FONT]

[FONT=&quot]خسته ام از افکار تکراری دست نیافتنی[/FONT]

[FONT=&quot]خسته ام از ته دل[/FONT]

[FONT=&quot]خسته ام از خسته بودن[/FONT][FONT=&quot] ![/FONT]

[FONT=&quot]خسته ام از این واژه ی کلیشه ای[/FONT]

[FONT=&quot]کتاب هایم ... اتاقم ... تابلوی روی دیوار[/FONT]

[FONT=&quot]همه و همه پا به پای من فکرمی کنند[/FONT][FONT=&quot] ...[/FONT]

[FONT=&quot]فکر می کنند و جزیی از افکار من می شوند[/FONT]

[FONT=&quot]نقش می گیرند...درتکلیف من[/FONT][FONT=&quot] ![/FONT]

[FONT=&quot]در آن علامت تعجبی که آخر جمله هایم می گذارم[/FONT]

[FONT=&quot]خیره می شوم به عمق یک بعد از ظهر تیر ماه[/FONT]

[FONT=&quot]کاش تمام نشود[/FONT][FONT=&quot] ...[/FONT]

[FONT=&quot]کاش نگاه و قدم هایمان آن قدر محکمم در هم گره بخورد که باز کردنش کار ما نباشد[/FONT][FONT=&quot] !!![/FONT]

[FONT=&quot]اما نه ... اگر تمام نشود که تمام این دو سال و چند وقت می رود زیر سوال ؟[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]

[FONT=&quot]انتخاب را می گذرام به عهده ی همان بعد از ظهر[/FONT]

[FONT=&quot]اما این را خوب میدانم[/FONT]

[FONT=&quot]خط های ممتدی که با سرعت از جلوی چشم هایم فرار می کنند[/FONT][FONT=&quot] ...[/FONT]

[FONT=&quot]هیچ وقت تمامی ندارند[/FONT][FONT=&quot] ...[/FONT]

[FONT=&quot]نه برای من ... نه برای تو[/FONT][FONT=&quot] ... ![/FONT]



 

پاپاتیا

عضو جدید
این وزن آواز من است اگر مرا بسیار دوست بداری شاید حس تو صادقانه نباشد

کمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد
من به کم هم قانعم و اگر عشق تو اندک، اما صادقانه باشد من راضی ام
دوستی پایدار، از هر چیزی بالاتر است
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است بگو تا زمانی که زنده ای،
دوستم داری!
و من تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از تو بارانی شدن؛ عشق است
از لبانت؛ موج و موسیقی
از صدایت؛ عطر و ابریشم
بوی فروردین ؛عبارت از نگاه توست.

می‌وزی بر من
ناگهان سر می‌روم از تو.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
التماست نمي‌كنم
هرگز گمان نكن كه اين واژه را
در وادي آوازهاي من خواهي شنيد
تنها مي‌نويسم بيا
بيا و لحظه‌اي كنار فانوس نفس‌هاي من آرام بگير
نگاه كن
ساعت از سكوت ترانه هم گذشته است
اگر نگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتي پيش
اين انتظار شبانه را به خلوت ناب خوابهاي تو مي‌سپردم
حالا هم
به چراغ همين كوچه‌ي كوتاه‌مان قسم
بارش قطره‌يي از ابر باراني نگاهم كافي است
تا از تنگه‌ي تولد ترانه طلوع كني
اما
تو را به جان نفس‌هاي نرم كبوتران حرم نشين
بيا و امشب را
بي‌واسطه‌ي ***كه‌هاي گريه كنارم باش
مگر چه مي‌شود
يكبار بي پوشش پرده‌ي باران تماشايت كنم ؟
ها ؟
چه مي‌شود ؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی قرار ! مثل قطاری که سراسیمه سوت می کشد در ایستگاه آینه ها خاک می خورم ... بی دلیل مثل کتابی که رو به چشمهای بسته، باز می شود از مرز کسالت گذاشته ام ! اما، به هر بهانه که از یاد بردی ام ووو حالا خیال کن که دل بی ستاره ای یک آسمان ستاره را به تو تقدیم می کند ... این یعنی ... آغاز ... آشتی ... خورشید من! بخند ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]تو را فراموش کردم[/FONT] ...

[FONT=&quot]تورا پشت یک عصر[/FONT]

[FONT=&quot]فراموش کردم[/FONT] ...

[FONT=&quot]پشت ساعت هایی که چشم هایم دو دو می زد[/FONT] ...

[FONT=&quot]و تنها[/FONT] ...

[FONT=&quot]تنها[/FONT]

[FONT=&quot]نگاه تو [/FONT]

.

.

.

[FONT=&quot]دروغ گفتم[/FONT] !

[FONT=&quot]این بار هم دروغ گفتم[/FONT] ...

[FONT=&quot]تو[/FONT]

[FONT=&quot]را[/FONT]

[FONT=&quot]فراموش[/FONT]

[FONT=&quot]نکردم[/FONT] ...

.

.

.

[FONT=&quot]دستهایم دستهایت را فراموش نکرد[/FONT] ...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چشم ها نگاه می کنند
دلها عاشق می شوند


لب ها سخن می گویند
دلها زیر و رو می شوند

تن ها ز هم دور می مانند
دلها دلتنگ می شوند


عقل ها دوری از عشق را می جویند
دلها می شکنند




 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از دل افروز ترين روز جهان،
خاطره اي با من هست.
به شما ارزاني :
سحري بود و هنوز،
گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود .
گل ياس،عشق در جان هوا ريخته بود .
من به ديدار سحر مي رفتم
نفسم با نفس ياس درآميخته بود .


***
مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : هاي !
بسراي اي دل شيدا، بسراي .
اين دل افروزترين روز جهان را بنگر !
تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي !
آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،
روح درجسم جهان ريخته اند،
شور و شوق تو برانگيخته اند،
تو هم اي مرغك تنها، بسراي !
همه درهاي رهائي بسته ست،
تا گشائي به نسيم سخني، پنجرهاي را، بسراي !
بسراي ...
من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي رفتم !
***
در افق، پشت سرا پرده نور
باغ هاي گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر؛
غنچه ها مي شد باز .
غنچه ها مي رسد باز،
باغ هاي گل سرخ،
باغ هاي گل سرخ،
يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست !

چون گل افشاني لبخند تو،



در لحظه شيرين شكفتن !
خورشيد !چه فروغي به جهان مي بخشيد !
چه شكوهي ... !
همه عالم به تماشا برخاست !
من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي گشتم !


***
دو كبوتر در اوج،
بال در بال گذر مي كردند .
دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلي مي خواندند .
مرغ دريائي، با جفت خود، از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ...
چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق،
در سرا پرده دل
غنچه اي مي پرورد،
- هديه اي مي آورد -
برگ هايش كم كم باز شدند !
برگ ها باز شدند :
ـ « ... يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش !
با شكوفائي خورشيد و ،
گل افشاني لبخند تو،
آراستمش !
تار و پودش را از خوبي و مهر،
خوشتر از تافته ياس و سحربافته ام :
**دوستت دارم ** را
من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام !


***
اين گل سرخ من است !
دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
كه بري خانه دشمن !
كه فشاني بر دوست !
راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !
در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشيد،
روح خواهد بخشيد .
تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !
اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،
نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !
« دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !
« دوستت دارم » را با من بسيار بگو !



***
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]
پرواز کردم[/FONT]
...

[FONT=&quot]تا آسمان[/FONT] ...

[FONT=&quot]ابرها را بلعیدم[/FONT] !

[FONT=&quot]طعم باران داشتند[/FONT] ...

[FONT=&quot]پرواز کردم[/FONT] ...

[FONT=&quot]پابرهنه[/FONT] ...

[FONT=&quot]تا خدا[/FONT] ...!
 

afson jon

اخراجی موقت

مرا ذره ذره درون قصه های خوش آب کردند

رویای بودن را برایم خواب دیدند
لحظه هایم را از من گرفتند
و در برابرش ساعت بی کوک روزگار را به من هدیه دادند
اشک را در چشمانم ستودند و خنده هایم را سرکوب کردند
فریاد را در سینه ام پنهان کردند و سکوت را از من ربودند
آزادی ام را در قفس معنا کردند
آری آن ها مرا محکوم به زندگی کردند
و هرگز از من نپرسیدند که غم هایت چیست؟
مرا به بند زندگی کشیدند و هرگز نپرسیدند که دردهایت چیست؟
نپرسیدند که سبب آنهمه اشک هایت کیست؟
آنها مرا محکوم به زندگی کردند و رفتند
رفتند تا بدانم که "هیچ کجا" همینجاست
که بفهمم"هیچ کس" ادمهایی هستند که شاید هم نیستند
تا بدانم زندگی این است...همین!


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نگاه کن من چه بی پروا چه بی پروا
به مرز قصه های کهنه می تازم
نگاه کن با چه سر سختی
تو این سرما
برای عشق
یه فصل تازه می سازم



.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]جا مانده است[/FONT]

[FONT=&quot]چيزي[/FONT]

[FONT=&quot]جايي[/FONT]

[FONT=&quot]كه هيچ گاه ديگر[/FONT]

[FONT=&quot]هيچ چيز[/FONT]

[FONT=&quot]جايش را پر نخواهد كرد[/FONT] ...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]خاطره هایم را به تاراج گذاشته ام[/FONT] ...

[FONT=&quot]نمی خواهم ذهنم را انبوهی از حرف ها و نگاه ها و خنده های دروغین پر کند[/FONT] ...

[FONT=&quot]نمی خواهم آن باشم که تو خواستی[/FONT] ...

[FONT=&quot]شاید در این بازاری که تو راه انداختی باورم را نیز فروختم[/FONT] !

[FONT=&quot]این روزها که می روند خالی ام از همه چیز[/FONT] ...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حرف کمی نیســــت..

وقتی کسی باشد

که تو را

آنگونــــه دوستـــــ بدارد

که می خواهی

نه میخواهـــــــــد ..
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]عاشقش بودم و افسوس که ندانست[/FONT][FONT=&quot]/ [/FONT][FONT=&quot]هم چو ليلي به دنبالش بودم و ندانست[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]نگويم که مرا با عشق کاري نيست/ دلم را شکست و خود ندانست[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]روزگاريست که عمر ما مي گذرد/ اما هرگز اين غم را کس ندانست[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]ما ز يارِخويش دل برده بوديم/ غافل از آنکه او دل ربوده بود و ندانست[/FONT]


[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چقــدر باید بگذره؟؟
تا مـن

در مـرور خـاطراتم
وقتی از کنار تــو رد می شم.
تنـــم نلــرزه…..
بغضــم نگیــره…..


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]يكي بوديكي نبودزير[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]گنبدكبود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]توشدي قصه عشق وقتي عاشقي نبود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]توسراغازمني ازهميشه تاهنوز[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]توسراغازمني مثل خورشيدواسه روز [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پرندگان

به هم که می رسند

آشیانه می سازند؛

من و تو

خاطره …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]ای [/FONT][FONT=&quot]نوبهار[/FONT][FONT=&quot] عاشقان داری خبر از یار ما؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغ‌ها[/FONT]
[FONT=&quot] ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس[/FONT]
[FONT=&quot] ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا؟[/FONT]
[FONT=&quot] ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش[/FONT]
[FONT=&quot] پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی؟[/FONT]
[FONT=&quot] ای جویبار راستی از جوی یار ماستی[/FONT]
[FONT=&quot] بر سینه‌ها سیناستی بر جان‌هایی جان فزا[/FONT]
[FONT=&quot] ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش[/FONT]
[FONT=&quot] ماه تو خوش، سال تو خوش، ای سال و مه چاکر تو را [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
راستی یادت نرود

قول داده ای


که


تا انتهای باران های این دنیا


زیر این چتر


دست هایم را گم نکنی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در دنيا هر کسی سهمی دارد

سهم تو دنياست

و سهم من آرزوی ديدن

دنيــــــــــای تو
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می نالد کودکی اش را
دیروز را
دیروز در غبار را
او کوچک بود و شاد
با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته
بود
زیر همین بلوط پیر
باد زورش به پر عقاب نمی رسید
یاد می آورد افسانه های مادرش را
مادر
این همه درخت از کجا آمده اند ؟
هر درخت این کوهسار
حکایتی است دخترم
پس راست می گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل می میرند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کفشهايم کجاست ميخواهم سرشب راهی سفر بشوم
مدتی بی بهار طی بکنم٬ دو سه پاييز دربدر بشوم

خسته ام از تو٬ از خودم٬ از ما ٬ ـ ما ـ ضمير بعيد زندگی ام
دو نفر انفجار جمعيت است پس صلاح است يکنفر بشوم

يک نفر در غبار سرگردان٬ یک نفر مثل برگ در توفان
می روم گم شوم برای خودم ٬ کم برای تو دردسر بشوم

مطمئنم که بعداز اين توفان مثل آن روزها نخواهم شد
گرچه اصلآ دلم نميخواهد که از اين هم شکسته تر بشوم

حرفهای قشنگ پشت سرم؛ آرزوهای مادر و پدرم...
آه خيلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدربشوم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]رفتنت را[/FONT]

[FONT=&quot]در فردا می اندیشم[/FONT] ...

[FONT=&quot]اما[/FONT]

[FONT=&quot]خوشحالم[/FONT]

[FONT=&quot]خوشبختم[/FONT]

[FONT=&quot]زیرا امروزت را با منی[/FONT] ...

[FONT=&quot]و فردا[/FONT]

[FONT=&quot]با خاطره هایت[/FONT] ...!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
با دلي شاد به اميد وصالي كه نديديم
آمدم تا به سراي تو و در خانه نبودي
حلقه بر در زدم و از تو جوابي نشنيدم
بلكه بودي و در خانه برويم نگشودي
 
بالا