خاطرات تلخ و شیرین مدرسه

sadrakhan1980

عضو جدید
تو این تاپیک میخوام خاطرات تلخ و شیرین دوران تحصیلمون را بنویسیم.
هر خاطره ای از اون دوران دارین میتونین بزارین
خاطرات تلخ و شیرین
خاطره امتحانات
خاطره سر صف ایستادن
خاطره مشق شب
خاطره مدیر و ناظم
خاطره تشویق
خاطره تنبیه
خاطره چوب و فلک
حاطره زنگ ورزش
خاطره اول مهر
خاطره گرفتن کارنامه
.
.
.

خلاصه هر خاطره ای دارین میتونین بزارین
 

somayeh_63

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال سوم دبیرستان :w12:.....کل کلاس 30 نفرمون نرفتیم امتحان جبر بدیم :w07: ...........معلم جبرمون حتی


برگه ها رو روی صندلیهای سالن امتحانات چیده بود :w15::w15::w15: ......اما خبری از دانش آموز نبود :w01::w01:.........معلممون قهر کرد و 2 جلسه سرکلاسمون نیومد :w14::w14::w14: .......ما هم انگار نه انگار تو حیاط مدرسه خوش میگذروندیم :w34::w33::w32: ............بعد از دو جلسه خودشون اومدن :w16::w16::w16:.......گفتن چون اتحادتون خوب بود بخشیدمتون!!!!! :whistle:

:w25::w25::w25:
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
سر صف بودیم .یکی از بچه های شلوغ افتاده بود کنار یکی از سوسولهای کلاسمون
وسط قران خوندن یهو صدای جیغ اومد ولی کسی توجه نکرد
بعد از صف فهمیدیم وسط قران خوندن اون پسر شلوغه (که اسمش مجید بود و الان از قهرمانان فول کنتاکت هستش و در ضمن داره دکترای الکترونیک میخونه)
یدونه سوزن جوالدوز تا نصفه فرو کرده تو پای فواد بدبخت لاغر مردنی
تا آخر صف هم در نیاوردش.فواد هم خودش از ترس نمیتونست بهش دست بزنه:دی
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
یبار سر کلاس ریاضی من نه تمرین حل کرده بودم و کلا از درس هم چیزی حالیم نشده بود
یهو معلممون قاطی کرد و اومد طرف من.اول دفتری که جلو روم بود رو پرت کرد وسط کلاس(دفتر دوستم بود:دی) و بعد اومد منو از کلاس پرت کنه بیرون
هرچی زور زد منو از نیمکت بکشه بیرون نتونست (بیچاره هیکلش نصف من بود)
اخرش دلم بحالش سوخت خودم رفتم بیرون

هنوزم وقتی بیرون میبینمش سریع میرم پیشش و سلام میکنم.اگه اجازه بده دستشم میبوسم
 

AVINA

عضو جدید
سوم دبستان بودیم
هیچوقت یادم نمیره
مدیر و ناظم حتی داخل سرویس بهداشتیا هم دنبال 10 ساله به بالا میگشتن برا نماز جماعت
.
یه روز حاج آقای مدرسه لطف فرمودن نماز 4 رکعتی رو 3 رکعت خوندن...آخییییییییییییی..ماهام پشت سرش خوندیم...بعدش مدیر بهش گفت..ایشونم تکرار فرمودن
چی میشه کرد؟؟؟؟
انسانه دیگه
جایزالخطااااست
:biggrin:
 

AVINA

عضو جدید
ابتدائی که میخوندیم یبار تنبیه عمومی شدیم با ترکه البالو
خیلی حال میداد کتک میخوردیم بعد دستمون رو میزاشتیم رو سنگهای سرد رو دیوار یا میچسبوندیم به نیمکتهای فلزی
خنک میشد:دی
من فقط یه بار تو گوشی خوردم
4 دبستان
ضرب سه رقمی در سه رقمی...اونایی که وسطش صفر داشت بلد نمیشدم
 

somayeh_63

عضو جدید
کاربر ممتاز
همون سال سوم دبیرستان نفر سوم المپیاد ریاضی شدم تو شهر :cool:.......خودمو کشتم و کار کردم کلی همش خانه ریاضیات بودم :cry:.........شبی که فرداش امتحان استانی بود خوابیدم بدون استرس :eek:........اونقدر بدون استرس که نه خودم نه هیچکس دیگه تو خونمون تا ساعت 10 از خواب بیدار نشدیم!!!! :surprised::smile::cry:...........همیشه فک میکنم اگه اونروز بیدار میشدم :cry::cry::cry:..........شاید مسیر زندگیم کلی تغییر میکرد :)..........خدا خیلی با حاله!!! ;)
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوم دبيرستان بودم
از يه آزمون زودتر بيرون اومده بودم و رو حياط مدرسه طبق عادت هميشگي پشت يكي از باغچه ها نشسته بودم و به صداي گنجشكا گوش ميدادم
يهو ديدم يكي از آقايون دبير كه شديدا رو اعصاب همه بچه ها بود و به شدت رفتارش چندش بود سراسيمه داره ميره طرف دسشويي!اون هم نه دستشويي اساتيد!نميدونم چه اصراري داشت بره جاهايي كه نبايد ميرفت
تا رفت تو دستشويي منم رفتم درشو از پشت بستمو رفتم سركلاس با خونسردي كامل نشستم
چون زنگ آخر بود حدود بيست دقيقه بعد زنگ خورد
وقتي داشتم ميرفتم سمت سرويس مدرسه ديدم آقا رو تازه نجات دان و اون هم با صورت قرمز و عصباني داشت ميرفت سمت دفتر:دي
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
اول دبیرستان که بودم به دلایلی که خودمم نمیدونم افت تحصیلی شدیدی پیدا کردم بطوری که مجبور شدم مدرسمو عوض کنم(من سمپاد درس میخوندم)
تو اون یک سال آقای یوسف زاده معاون مدرسه (همیشه سالم و تندرست و خدا نگهدارش باشه) خودشو کشت تا منو آدم کنه ولی از هر دری وارد شد به در بسته خورد


من کل اون سال فقط کاریکاتور کشیدم.حتی خواست منو به کلاسهای کاریکاتور بفرسته ولی مگه خریت من میزاشت

دلم براش تنگ شده
بعد از اون فقط یکبار دیدمش
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
دبیرستان که بودیم یبار کلاس قران رو پیچوندیم و در رفتیم ولی مدیرمون تک تکمون رو از سطح شهر جمع کرد
نامرد پاتوق هممون رو قبلا شناسایی کرده بود و اون زمان پسرها تفریح اولشون سگا بازی کردن بود.همرو از کلوپها جمع کرد

وقتی نگاهمون میکرد کل وجودمون از ترس میلرزید
 

AVINA

عضو جدید
دبیرستان که بودیم یبار کلاس قران رو پیچوندیم و در رفتیم ولی مدیرمون تک تکمون رو از سطح شهر جمع کرد
نامرد پاتوق هممون رو قبلا شناسایی کرده بود و اون زمان پسرها تفریح اولشون سگا بازی کردن بود.همرو از کلوپها جمع کرد

وقتی نگاهمون میکرد کل وجودمون از ترس میلرزید
:biggrin::biggrin:
خیلی خندیدم
حقتون بوده
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از دانش اموزان افسانه ای مدرسمون کاری کرد که مدرسه 3 روز تعطیل بود

ما همیشه سیمهای برق رو اتصال میدادیم ولی مدیران بعد از چند ساعت پیداش میکردن و زیاد دووم نمیاوردیم
اما مهدی رفته بود رو پشت بوم دستشویی و از اونجا اتصال داده بود
3 روز طول کشید تا پیداش کنن
 

merlin-mina

عضو جدید
کاربر ممتاز
كلاس ما طبقه دوم بود
پشت پنجره ها يكم حالت طاقچه مانند داشت
هميشه يواشكي ميرفتم پشت پنجره كلاس مينشستم و پاهامو آويزون ميكردم
از ارتفاع خوشم ميومد خب
يه دفعه مديرمون ديد
از اون پايين فقط جيغ ميزد
واي كه الان هم كه يادم مياد خنده ام ميگيره
خيلي بد جيغ ميزد
من پاشدم گفتم باشه بابا الان ميام پايين
تا پاشدم نزديك بود غش كنه بيچاره:دي
فرداش والدينمو خواستن!
 

sadrakhan1980

عضو جدید
بابا تو ديگه خيلي شيطون بودي :eek:

سوم دبيرستان بودم
از يه آزمون زودتر بيرون اومده بودم و رو حياط مدرسه طبق عادت هميشگي پشت يكي از باغچه ها نشسته بودم و به صداي گنجشكا گوش ميدادم
يهو ديدم يكي از آقايون دبير كه شديدا رو اعصاب همه بچه ها بود و به شدت رفتارش چندش بود سراسيمه داره ميره طرف دسشويي!اون هم نه دستشويي اساتيد!نميدونم چه اصراري داشت بره جاهايي كه نبايد ميرفت
تا رفت تو دستشويي منم رفتم درشو از پشت بستمو رفتم سركلاس با خونسردي كامل نشستم
چون زنگ آخر بود حدود بيست دقيقه بعد زنگ خورد
وقتي داشتم ميرفتم سمت سرويس مدرسه ديدم آقا رو تازه نجات دان و اون هم با صورت قرمز و عصباني داشت ميرفت سمت دفتر:دي
 

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوم دبیرستان امتحان جبر داشتم معلممونم خیلی سخت گیر بود:cry:

مدرسمون بعد ازظهری بود:cry:منم از مدرسه اومدم خسته به مامان گفتم من میرم یکم بخوابم بعدش تا صبح

درس بخونم:cry:

دیدین بعضا آدم بیدار میشه متوجه نیست صبح شبه کیه؟

منم اتاقم طبقه پایین بود کتابامو با کیفم بغل کردمم با روپوشم اومدم بالا فک کرده بودم صبحه

گریمم گرفته بود چوون هیچی نخونده بودم رفتم آشپزخونه فک کردم صبحونه می خورن با بغض گفتم منو چرا

بیدار نکردین من بدبخت شدم:eek::biggrin:من نمی رم مدرسه:biggrin:مامان و بابامم اینجوری شده بودن:surprised::eek::biggrin::biggrin::biggrin:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
اخ یادش بخیر دبیرستانننن
هر زنگ تفریح من میرفتم پشت میز مهلّم گیشتنگ گیشتنگ .....میزدم اواز میخوندم ....
بچه ها میزدن میرقصیدن بعد یه بار خیلی جو گیر شدیم نزدیک عیدم بود
این شیرای لیوانی بود مزه گاو میداد....شیر شما:ی
اونارو مینداختیم هوا بخوره به پنکه سقفی بعد سنگر میگرفتیم غش غش میخندیدیم
یهو ناظممون مث جن ظاهر شد
اخ اخ منو داری ....داشتم به خودم....م
زود نشستم سر جامو ...هی پرسید کی اینکارو کرد؟
هی هیشکی هیچی نگفت
خلاصه یکی از بچه ها داشت مرام میزاشت که خانوم تقصیر ما بود و ...
اجبارا خودمو معرفی کردم
ناظممون چشاش 4 تا شد ....گف از شما بعیده خانوم....
هیچی نگف دیگه رفت
خوشبختانه اون سال تابستونش کل مدرسه رو رنگ کردن وگرنه نفرین خرد وبزرگ پشت سرم بود:ی
 

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
مدرسه راهنمایی ما بغل یکی از هتل های به نام تبریز بود:Dمدرسمونم چوون نمونه مردمی بود خفن سخت گیر

بود:cry:

یادمه تیم پرسپولیس که اومده بود تبریز تو همون هتل بود:Dصبح که ما داشتیم تو حیاط ورزش صبح گاهی انجام

میدادیم اینا اومدن تو تراس هتل مارو نیگا کنن:)

ما هم ورزش و ول کردیم کل مدرسه سوت و جیغ و دست تکون دادن :surprised::biggrin::biggrin:یکی عابدزاده صدا می کنه یکی

اون یکی رو دیگه مدرسه خورده بود بهم
مدرسه ما هم سخت گیر زود همه رو جمع کردن شوت کردن داخل کلاسا:(

و تا ساعت 12:15 که باید می رفتیم خونه نزاشتن کسی بیاد تو حیاط هر کیم دستشویی داشت باید با ناظم می رفت و سرشو می

نداخت پایین و هیچ جارو نباید نیگا می کرد
 

malo0osak

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خاطره که زیاد دارم از دوران مدرسه هر دفعه یکی رو میگم

دوران پیش دانشگاهی بودم همیشه از معلم عربیم بدم میومد یه خانوم چاق و گنده که فکر کنم 250 کیلو رو داشت همیشه هم میومد سر کلاس جواب سلام نمیداد میرفت هم خدا حافظی نمیکرد از صداش واستون بگم که انگار یه بلندگو رو کرده بودن تو حلقش اروم حرف حرف زدنش طوری بود که ما گوشامونو میگرفتیم حالا حساب کن داد میزد چی میشد خلاصه این معلمه با من لج بود من هم با اون یه روز اومد سر کلاس منم زنگای اون میرفتم ته کلاس ردیف وسط میشستم .اومد کلاس همه بلند شدن منم میزمو دادم جلو لم دادم به دیوار یه پامم رو اون پام یهو دیدم داد زد نااااااااازی مگه اینجا خونه خالته اینجوری نشستی منو میگی این همچین که گفت نازی من 6متر از جام پرت شدم گفتم خانوم خونه خاله نیس خونه عمس همینو که گفتم داد زد برو بیرررررررررررووووووووووووووووون:biggrin:
 

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمه دوستم با کله رفت تو شیشه:biggrin:منو و دوستم دیگه اونقدر خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم:redface:

زنگ بعدشم امتحان شیمی داشتیم دوستم بعد خندیدن فشارش افتاد پایین معلممون از اون امتحان نگرف


منم هیچی نخونده بودم گفتم منم با این بودم منم حالم خوب نیس
دیگه معلمون غش کرده بود از

خنده
کلا امتحان از بیخ کنسل شد
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
شمام ازین کارا میکردین؟ مثلا خیلی اروم از کنار یکی رد بشین از پشت مقنعه شو بکشین؟

یا مثلا موقعی که معلم میومد همه پا میشدن من زودتر میشستم در محل نشیمنگاه طرف مداد نوک تیز میزاشتیم(اکثرا هم لو میرفتیم:ی)

چمیدونم با دست گچی میرفتیم بغلش میکردیم بعد مقنعه اش به فنا میرفت...
خلاصه یه بار من رو کاغذ نوشتم: خطر انفجار نزدیک نشوید
چسبوندم پشت مقنعه دوستم
خدا شاهده اصلا فکرشم نمیکردم معلم ببرتش پای تخته
فقط واسه خنده چسبونده بودیم ما و پش سریامون ریسه میرفتیم
تا رفت پای تخته کلاس ترکید
معلممون صداش کرد گفت بیا اینجا و ....
بعد پرسید کی اینو نوشته؟
منم سرررخخخخ شدم گفتم ببخشید خانوم ...شوخی بود و اینا
یه نگاهی بهم کرد که از صدتا فحش بدتر بود
بعد کلاس رفتم مظلوم نمایی کردم گفتم ببخشید و ....از دلش دراوردم:ی
 

malo0osak

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
امتحان نهایی سال سوم دبیرستان بود ما رو واسه امتحان فرستادن یه مدرسه دیگه قبل از شروع امتحان معاونه گفت بچه ها هرکی گوشی اورده بیاد تحویل بده بعد امتحان بیاد بگیره اگه تحویل ندین خودمون بگردیم پیدا کنیم تمام امتحاناتون رو صفر میدیم من از اولین امتحان تا اخرین امتحان گوشیمو با خودم میبردم حالا بشنوید از داستانه من اولین امتحانا بچه ها رو میگشتن بعد میفرستادن سر جلسه منم که نه گوشی تحویل میدادم نه قید گوشی بردن رو میزدم هر دفه یه جوری از زیر دستشون در میرفتم اواسط امتحانا بود مدیر اومد تو سالنی که ما داشتیم امتحان میدادیم برگشت به معاونه گفت همه بچه های این سالن رو دوباره بگردین تمام دوستای من رنگشون شده بود مثل گچ دیوار میترسیدن منو بگردن گوشی رو پیدا کنن ولی من بر عکس اونا خونسرد نشسته بودم بگذریم از این که تو دلم یه قران رو ختم کردم:biggrin: نوبت من رسید اومدن منو گشتن زنه که منو میگشت قشنگ دستش روی گوشیمو لمس کرد نمیدونم نفهمید یا خودشو زد به اون راه رد شد رفت وقتی رفتن از سالن بیرون من دستام یخ کرده بود نمیدونستم چی مینویسم ولی درس عبرت نشود و تا اخرین روز گوشی رو با خودم بردم:biggrin:
 

n_roshan

عضو جدید
کاربر ممتاز
این سوسول بازیا چین تعریف میکنین؟؟؟؟؟
من یه بار با دبیر ادبیاتمون دعوام شد حرف زور میزد منم با مشت کو بیدم تو در چوبی کلاس دستم تا مچ رفت تو در
خلاصه 3 روز از دبیرستان اخراج شدممم
خیلی حال کردم
 

sepahrad

عضو جدید
با اجازه
كلاس سوم راهنمايي بودم درسم بد نبود ولي اصولا هر جا شر و شلوغي بود منم بودم
سه نفر بوديم يادش بخير من و داود و اكبر هميشه باهم بوديم باورتون نميشه اگه تو يه كلاس ديگه هم دعوا ميشد ناظم ما سه تا رو ميبرد دفتر و كلي تنبيه ميكرد يه روز يه معامي داشتيم اقاي خوش خلق معلن ديني بود از اون حاج آقاها امتحان گرفت من 17 شدم ولي داود نميدن 10 شده بود يا 11 . اكبر هم 2 گرفته بود
اكبر به كلي اصرار ما رو قانع كرد كه دفتر كلاس رو كش بريم طولي نكشيد كه با كلي مكافات دفتر رو تو ساعت ورزش به دست اورديم و داديم دست اكبر كه نمرش رو درت كنه ولي اكبر از عجله به جاي 12 نوشته بود 21
بعد يكي دو روز جريان بر ملا شد و خلاصه بعد كلي كتك و دعوت اوليا به مدرسه يه هفته اخراج بازم روز از نو روزي از نو
 

Similar threads

بالا