به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

Motahare89

عضو جدید
کاربر ممتاز
اقبال و سایه ام متضاد هم اند
کافی است به تو پشت کرده باشم
با این همه سپید می نوسم
که دستم بازتر است
هر چند
در هیچ آغوشی جا نمی گیری....
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
من با تو چقدر ساده رفتم بر باد

تو نام مرا چه زود بردی از یاد

من حبۀ قند کوچکی بودم که

از دست تو در پیالۀ چای افتاد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای ستاره ما سلام مان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمین زبان حق بریده اند
حق زبان تازیانه است
وانکه با تو صادقانه درد دل کند
های های گریه شبانه است.
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو آنی تو خود جان جهانی گرچه پیدا و نهانی
تو همانی که یک عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو همه ای با همه ای هلهله ای
تو بوجود امده از فلسفه چون و چرایی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=verdana,arial,helvetica,sans-serif] سپیده را در یاد[/FONT]
[FONT=verdana,arial,helvetica,sans-serif] عــشـق را در دل[/FONT]
[FONT=verdana,arial,helvetica,sans-serif] وآسمان را در امـیــــد دارم[/FONT]

[FONT=verdana,arial,helvetica,sans-serif]پرواز بی کرانه ی بودن من است[/FONT]
[FONT=verdana,arial,helvetica,sans-serif] و آغاز اینجاست[/FONT]
[FONT=verdana,arial,helvetica,sans-serif] پرواز سر خط بودن من است[/FONT]

[FONT=verdana,arial,helvetica,sans-serif]و من آماده ی پروازم[/FONT]

[FONT=verdana,arial,helvetica,sans-serif] آماده ی پروازم[/FONT]

[FONT=verdana,arial,helvetica,sans-serif] آماده ی پروازم[/FONT]
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
دليل بودن تو




هر کسی دوتاست .

و خدا یکی بود .

و یکی چگونه می توانست باشد ؟

هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .

و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .

عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .

خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .

و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .

و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .

و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .

و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .

اما کسی نداشت ...

و خدا آفریدگار بود .

و چگونه می توانست نیافریند .

زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .

و با نبودن چگونه توانستن بود ؟

و خدا بود و با او عدم بود .

و عدم گوش نداشت .

حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .

و حرفهایی است برای نگفتن ...

حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .

و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...

و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .

درونش از آنها سرشار بود .

و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟

و خدا بود و عدم .

جز خدا هیچ نبود .

در نبودن ، نتوانستن بود .

با نبودن نتوان بودن .

و خدا تنها بود .

هر کسی گمشده ای دارد .

و خدا گمشده ای داشت ...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
انگار كه چیزی را گم کرده باشم،
هر روز به دنبال‌اش می‌گردم.
نمی‌دانم گم کرده‌ام
یا جایی جا مانده است
یا شاید تو آن را با خود برده‌ای.
جایش خالی است
می‌سوزد.
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو که گفتی اگر به آتشم کشی
وگر ز غصه ام کشی تورا رها نمی کنم من
نکشته ام تو را زغم نه آتشت بجان زدم
که میکشی ز من تو دامن
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
در آتشم از برق نگاهی بنشاندی ننشستی
در ظلمت شبهای سیاهی بنشاندی ننشستی
گشتم چو غباری که بر کوی تو یک دم بنشینم
چون خاک رهم بر سر راهی بنشاندی ننشستی

اگر گفتی این آهنگ خوانندش کیه جایزه داری
 

valery

عضو جدید
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
چون دل به یکی دادی آتش به دو عالم زن
هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا
هم دست تمنا را بر گیسوی پر خم زن
 

ricardo

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
این بار که از زیر داربست انگور و ماه
برمی گردی
دستمالی بیاور
هیچ می دانستی
مهربانی ام دارد خاک می خورد؟
یا هیچ می دانستی
دوستت که دارم
زیباتری؟ ....
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب مرگ است و به بالین من ذار آمد
ای اجل دست نگهدار که دلدار آمد
لاله با آن همه داغی که داشت به دل
به عیادت به سر نرگس بیمار آمد
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
اوکی بدیده منت

يک شبي مجنون نمازش را شکست

بي وضو در کوچه ليلا نشست



عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود



سجده اي زد بر لب درگاه او
پر زليلا شد دل پر آه او



گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي



جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي



نشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني



خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن



مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو ... من نيستم



گفت: اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پيدا و پنهانت منم



سال ها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي



عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يک جا باختم



کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل مي شوي اما نشد



سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت



روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي



مطمئن بودم به من سرميزني
در حريم خانه ام در ميزني



حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود



مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو ليلا کشته در راهت کنم




مرتضی عبداللهی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دردمندان غم عشق دوا می خواهند
به امید آمده اند از تو ترا می خواهند
روز وصل تو که عید است ومنش قربانم
هر سحر چون شب قدرش بدعا می خواهند
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط میبندم زمانیکه نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود
 

sajjad.DSA

عضو جدید
دل را به تو سپردم گفتی چه سود دارد
گفتم که هدیه است این گفتی چه کار آید

گفتم به تو خبر ها از عاشقان بگوید
گفتی که عاشقم من این دل خبر ندارد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دنيا را بد ساختند ! [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]كسي را كه دوست داري ، دوستت ندارد ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] كسي كه تو را دوست دارد ، تو دوستش نداري ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] اما كساني كه همديگر را دوست دارند ٬ به رسم و آئين زندگاني به هم نمي رسند ٬ واين رنج است ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] زندگي يعني همین ! افسوس آن زمان كه بايد دوست بداريم كوتاهي ميكنيم ، آن زمان كه دوستمان دارند لجبازي ميكنيم ، و بعد بابت آنچه از دست رفت آه ميكشيم ![/FONT]
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگیر نبضی که رگم را می‌زند مدام !
این که می‌کشم نفس نیست ؛
نقلِ دهان به دهانِ هواست،
لكنتِ «می‌بینم‌ات» به زبانی گیج:
I.C.U....I.C.U...
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگیر نبضی که رگم را می‌زند مدام !
این که می‌کشم نفس نیست ؛
نقلِ دهان به دهانِ هواست،
لكنتِ «می‌بینم‌ات» به زبانی گیج:
I.C.U....I.C.U...

ای جگر گوشه‌ی جانم غم تو
شادی هر دو جهانم غم تو

به جهانی که نشان نیست ازو
غم تو داد نشانم غم تو

گر ز مژگانت جراحت رسدم
زود برهاند از آنم غم تو...
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دوست دل از جفای دشمن درکش

با روی نکو شراب روشن درکش


با اهل هنر گوی گریبان بگشای

وز نااهلان تمام دامن درکش
 

a_ka775

عضو جدید
ادم از تلخی این تجربه ها میفهمد .
که به زیبایی ایینه نباید دل بست.
ناگزیرم که به این فاجعه اقرار کنم.
خوابهایی که ندیدم به حقیقت پیوست.
کاری از دست دل سوخته ام ساخته نیست.
قسمتم در به دری بود همین است که هست.
در دلم هر چه درو پنجره دیدم بستم.
راه را بر همه چیزو همه کس باید بست.:w05:
 

Similar threads

بالا