دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران
باز باران

نه
چتر را پنهان کن
کاش برود از یاد آسمان هم- باران
بی تو در باران

تن من خیس مباد
گرچه چشم من نیز
خالی از باران نیست

خاطراتت خیس مباد

گرچه من خاطراتم خیس است
به بند میکشم با هزاران باد
تا خشک
نه باران نه
باز باران

نه! ...
 

Narges *

عضو جدید
سرمشق هاي آب بابا يادمان رفت
رسم نوشتن با قلم ها يادمان رفت
شعرخداي مهربان را حفظ كرديم
اما خداي مهربان را يادمان رفت
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
در خواب ناز بودم شبي

ديديم کسي در مي زند

در را گشودم روي او

ديدم غم است در ميزند

اي دوستان بي وفا

از غم بياموزيد وفا

غم با آن همه بيگانگي

هر شب به من سر مي زند........
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از خدا خواستم،
نغمه هاي عشق مرا به گوشت
برساند تا لبخند مرا
هرگز فراموش نكني و
ببيني كه سايه ام به
دنبالت است تا هرگز
نپنداري تنهايي.
ولي اكنون تو رفته اي ،
من هم خواهم رفت
فرق رفتن تو با من اين
است كه من شاهد رفتن تو هستم
 

amireza_2000

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من از این بیت حافظ خیلی خوشم میاد:
درد از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شدو جان نیز هم
 
آخرین ویرایش:

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلم براي دل صبورم ميسوزد. چنان صبور است که از رويش خجالت ميکشم . فقط سکوت ميکند و غصه ميخورد و مينويسد. هرگز شکايت نميکند. دلم براي دلم ميسوزد. براي تنهايي هايش ، غمهايش ، شادي هاي کوچکش.
دلم براي دلي ميسوزد که با کوچکترين شاديها، رساترين قهقهه‌ها را سر ميدهد، دلم براي دلي ميسوزد که با بزرگترين غمها فقط کمي از تپش هايش مي کاهد. دلم براي دل صبورم ميسوزد. چه‌قدر شرمنده‌ات هستم که غرق غم ، باز هم داري مشتاقانه براي من مي تپي.
 

haunt

عضو جدید
اگر بتوانم در قلب یک انسان، گوشه‌ای تازه را به او بنمایانم، بیهوده نزیسته‌ام. موضوع خود زندگی است، نه شعف یا درد یا شادی یا ناشادی.‌ نفرت به همان اندازه دوست داشتن خوب است،
یک دشمن می‌تواند به خوبی یک دوست باشد. برای خود زندگی کن. زندگی‌ات را بزی. سپس به راستی دوست انسان خواهی شد.
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کساني که دلخوشيهاي کوچکم را از من ميگيرند، روحم را آزار ميدهند. دوست دارم از آنها دور باشم.
آنها روزي ناخواسته و ندانسته روح مرا ميکشند ، خوب ميدانم.
مرگ تدريجي روحم را ميبينم ، حس ميکنم.
اما در انتظار آن روز تلخ نمي مانم و اميدوارم قبل از آنکه روحم کشته شود، جسمم بميرد.
 

nazliii

مدیر مهندسی برق مخابرات - متخصص نیمه هادی

دست خودمان نیست كه روی حرفمان نمی مانیم ما بر زمینی ایستاده ایم که هر روز خودش را دور می زند...


 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کساني که دلخوشيهاي کوچکم را از من ميگيرند، روحم را آزار ميدهند. دوست دارم از آنها دور باشم.
آنها روزي ناخواسته و ندانسته روح مرا ميکشند ، خوب ميدانم.
مرگ تدريجي روحم را ميبينم ، حس ميکنم.
اما در انتظار آن روز تلخ نمي مانم و اميدوارم قبل از آنکه روحم کشته شود، جسمم بميرد.
 

ستاره پرنور

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اگه دلت مثله من گرفت منو خبر كن
بغض گره خورده اتو وا كن و گريه سر كن
بزار بسوزم از تو، تو دل اين سياهي
از تو كه بي گلايه هنوز رفيق راهي
بي تو به دست كي بدم اين دل پاره پاره رو
كجا فراموش كنم اين شب بي ستاره رو
از عاشقي دلم پره محاله گمراه بشم
محاله بعد از تو بخوام بازم خاطرخواه بشم
جدا شدم از تو و غم به غربت دلم زده
توام سفر كن و برو از اين غروب غم زده
 

fatemeh-r

عضو جدید
من یقین دارم که برگ
کاین چنین خودرارهاکردست درآغوش باد
فارغ است ازیادمرگ
لاجرم چندان که درتشویش ازاین بیدادنیست
پای تاسرزندگیست
آدمی هم مثل برگ
می تواندزیست بی تشویش مرگ
گرنداردمثل او.آغوش مهربادرا
می تواندیافت لطف هرچه بادابادرا
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چند روزه که هوا ابريه اما خبري از بارون نيست. از پنجره بيرون رو نگاه ميکنم به آسمون چشم ميدوزم و به ابرها خيره ميشم. ابرها من رو ياد روياهام ميندازن و ياد دلنوشته‌هام.
الان آسمون پر از ابره بدون قطره‌اي بارون، منم گاهي دلم پر از گفته‌هاي سرگردانه، بدون اينکه واژه‌اي بر زبون بيارم يا حتي بر روي کاغذ، گاهي هم همين ابرها شروع به باريدن ميکنن مثل من که گاهي شروع ميکنم به نوشتن دلم.
اونقدر که انگار هيچوقت تمومي نداره .
آسمون براي زمين خشک ميباره ،و من براي دلم .
نه نه
و دلم براي من .......
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من اهلي انتظارم، من فرياد سکوتم
من نغمه‌ي غريبي ام ،
من انتظار اميدم ، من اميد انتظارم
من از ميان خاطره‌هاي دوردست آمده‌ام
از ميان ابليسان پليد
از ميان فرشتگان سپيد آمده‌ام
تا براي تو يک سبد نور و ايمان
يک بغل شکيبايي بياورم
.
.
.
تو که قصيده‌ي ترک خورده‌ي دور از ديار
همان شعري که از وسط دونيم شده‌اي
در گوشه‌ي زندگي
مانند شعله‌اي شکسته
چشم به‌راهي
.
.
تو دست از بهار کشيده‌اي
من برايت يک بغل بهار آورده‌ام
.
.
.
تو هرگز باور نميکني
که لحظه‌اي
به آرامي نسيم
خدا به ديدار تو مي آيد
که خورشيدي هست
که پرتواش
از پنجره‌ي سياه شبان تو
دست بر سرت ميکشد
تو هرگز باور نميکني
که صورت زيباي خوشبختي
براي لحظه‌اي هم که شده
به سوي تو مينگرد
يا که حتي شبي پر از راز ونياز
شب مهتاب
يک خواب خوش يک رويا
ناکاميهايت را ميپوشاند
تا تو به آرامي يک کودک سپيد
به خواب فرشته بروي
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چند روزه که هوا ابريه اما خبري از بارون نيست. از پنجره بيرون رو نگاه ميکنم به آسمون چشم ميدوزم و به ابرها خيره ميشم. ابرها من رو ياد روياهام ميندازن و ياد دلنوشته‌هام.
الان آسمون پر از ابره بدون قطره‌اي بارون، منم گاهي دلم پر از گفته‌هاي سرگردانه، بدون اينکه واژه‌اي بر زبون بيارم يا حتي بر روي کاغذ، گاهي هم همين ابرها شروع به باريدن ميکنن مثل من که گاهي شروع ميکنم به نوشتن دلم.
اونقدر که انگار هيچوقت تمومي نداره .
آسمون براي زمين خشک ميباره ،و من براي دلم .
نه نه
و دلم براي من .......
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چرا مرا نميفهمي؟ من به سادگي اين واژه‌ها هستم درين گفتار.
من به سادگي اشک ميريزم ، به سادگي مي خندم ،

به سادگي قهر مي کنم و به همان سادگي آشتي.
من به سادگي زندگي ميکنم ، عاشق ميشوم .
من به سادگي عشق ميورزم .
سادگي مرا بفهم! سادگي مرا ببخش !
مرا به سادگي بخواه! :gol:
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من بيشتر از اين چيزي ندارم .........
يک پيک غم سفيد و چند تکه شعر و به اندازه‌ي غروب غربت ، دلتنگي ....
با سر کشيدن اولين پيک غم، خيالم را در دست بادي سرگردان رها ميکنم و او هم مرا ميبرد و ميبرد تا ديار مهربان و اميدوار خداوند....
تکه‌اي سيب و تکه‌اي شعر و تکه‌اي خيال ، جرعه‌اي باده‌ و جرعه‌اي اشک و جرعه‌اي آه ....
بيشتراز اين من چيزي ندارم............
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ميخواهم سکوت تنهائيم را آنچنان با صدايي بلند فرياد بزنم که گوش دنيا را کر کند.
ميخواهم با فرياد از تو بپرسم آنچه را سالهاست در دل نهان کرده‌ام و تو نيز بايد با فرياد پاسخم را بدهي .
چراکه آنقدر از هم دوريم که صدايمان به هم نميرسد، تو گويي فرسنگها فاصله است بين من و تو.
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
شگفتا!

وقتی که بود نمی دیدم،

وقتی می خواند نمی شنیدم،

وقتی دیدم که نبود...

وقتی شنیدم که نخواند...!

چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد ،

تشنه آتش باشی نه آب ،

و چشمه که خشکید ، چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت و آتش ، کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش روئید و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش.

و بعد...

عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت.
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید یک روز دستهای باد قفس این اسیر گرفتار رو بشکنه ..اما آن روز دیگه شایدشوق پروازی نباشه!!!!!
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
می توان در یک روز زیبا ودلگیر پاییزى در لابه‏لاى خِش خِش برگ‏هاى هزار رنگ، در سکوت سرد آسمانِ کبود، از قلب دلْ‏تنگ یک درخت دلشکسته و پیر، قصّه کوچ را شاخه شاخه شنید و رجعت سبزِ هزاران هزار پرنده مهاجر را آرزو کرد...اگر آسمان آبىِ دل را خیس اشک عشق کنیم، مى‏توان در پسِ تمام روزهاى مِه گرفته اندوه، در شامگاه دلگیر غربت ، در انتهاى جاده سرد غم، در پاکى اشک چشمانى بى‏قرار، در آهنگ غریبانه تنهایى، هماره حضور یک همیشه مهربان و یک عشق جاوید را حس کرد...اما افسوس......................
 

sogand.sogand

عضو جدید
نگاهم را به انتهایی سکوت چشمانت می دوزم تا شاید از عمق نگاهت دریابم مفهموم وجودت را که چه زیبا دنیا را می نگری
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
روي لبه‌ي دلتنگي مينشينم و به تنهايي ها زل ميزنم.
خودم را در دوردست ميبينم انگار زندگي درياست و من ساحلي خاموش و آرامم.
نه جاده مرا ميشناسد ، و نه دريا و نه شن.
و نه سلامي نورس به ديدارم مي آيد ،
نه عاشقي قلبي روي دلم ميکشد نه کودکي با شنهايم بازي ميکند و نه موجي به آغوشم ميکشد.
تنهاي تنهايم.
دريا در کنارم است و مدام در گوشم ميخواند که تا من هستم تو تنها نيستي،
و من سکوت ميکنم. نميتوانم به او بگويم که تنهايم .
من تنهاي تنهايم.
من اکنون شبيه چتري خيس از بارانم که در گوشه‌اي واژگون انداخته شده‌،
من اکنون شبيه نيکمتي خالي هستم ، من اکنون شبيه هق هق دلتنگي ام .
من اکنون تنهايم.
از غمهاي تازه‌ام به غمهاي کهنه‌ام ميروم، از شعر تازه به شعر کهن.
سرم گيج ميرود، شب از نيمه گذشته است، ديروقت است، چراغ را خاموش ميکنم ،
دراز ميکشم ، سرم را روي بالش غم ميگذارم و پتوي دلتنگي را روي سرم ميکشم و
به خواب ميروم.بلکه کمي فراموشي به فريادم برسد.
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در بزم صادقانه‌ي باغ دوستي رقص صداقت را چه خوش مينگرم و چه دلخوشم به نغمه‌ي بلبلان خوش آوايش.
تابش خورشيد در روز باغ چونان به دل ، گرمي و روشنايي مي بخشد که انگار هيچگاه در هيچ جاي اين گيتي پهناور تاريکي و سرمايي وجود نداشته است و شب هنگام مهتاب چنان بر سر باغ نقره مي افشاند که روح را صيقل ميدهد.
از درون باغ به دوردستها مينگرم ، چه مسافراني در راهند ، کساني هستند که بي تفاوت از کنار باغ رد ميشوند و کساني هم سرکي به داخل باغ ميکشند و شايد چرخي هم در آن بزنند ، اما گذرا. مي آيند و مي روند و برخي ها نيز مي آيند که بمانند ، نواي باغ روحشان را مي نوازد . مي آيند آرام آرام تا لب جويبار آشنايي و با دستهاي مهربانشان برگ گلها را نوازش ميکنند و در باغ قدمي ميزنند .
آنها با سلامي آمده‌اند پي دوست مي گردند . آمده‌اند که بمانند. و چه خوش مي مانند.
آنها حرمت دل و دوستي را نگه مي دارند و به شرافت سوگند ميخورند . من نيز پي دوست به اين باغ آمده‌ام ، آمده‌ام که بمانم و مي مانم و سوگند ميخورم .
سوگند به سلام دوستي ، که هرگز به دوست خيانت نخواهم کرد.
سوگند به روح صادق که حرمت دوستي را هميشه نگه خواهم داشت تا واپسين دم.:gol:
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا