دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيش ترين عشق جهان را به سوي تو مي آورم

از معبر فريادها و حماسه ها

چرا كه هيچ چيز در كنار من

از تو عظيم تر نبوده است

كه قلبت
چون پروانه اي ظريف و كوچك و عاشق است.
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صبر کردن دردناک است
فراموش کردن دردناکتر
اما دردناک تر از این 2 این است که ندانی
باید صبر کنی یا فراموش کنی
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز هم ،
میشود.
هنوز هم ،
می شود ترا
سیر نگاه کردو
سیر
نشد
هنوز هم می شود ترا دوست داشت ....فقط
البته!
عاشقی همیشه مقوله دیگریست
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
میان تاریکی
تو را صدا کردم
سکوت بود و نسیم
که پرده را می برد
در آسمان ملول
ستاره ای می سوخت
ستاره ای می رفت
ستاره ای می مرد
تو را صدا کردم
تو را صدا کردم
تمام هستی من
چو یک پیاله ی شیر
میان دستم بود
نگاه آبی ماه
به شیشه ها می خورد
ترانه ای غمناک
چون دود بر می خاست
ز شهر زنجره ها
چون دود می لغزید
به روی پنجره ها
تمام شب آن جا
میان سینه ی من
کسی ز نومیدی
نفس نفس می زد
کسی به پا می خاست
کسی تو را می خواست
دو دست سرد او را
دوباره پس می زد
تمام شب آنجا
ز شاخه های سیاه
غمی فرو می ریخت
کسی تو را می خواند
هوا چو آواری
به روی او می ریخت
درخت کوچک من
به باد عاشق بود
به باد بی سامان
کجاست خانه ی باد ؟
کجاست خانه ی باد ؟
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام ماجرای من
سه واژه شد برای تو ....
سه واژه جدا جدا
من و
شب و
هوای تو
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
« در اضطراب دست های پر ،
آرامش دستان خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست »
این را زنی در آب ها می خواند
در آب های سبز تابستان
گویی که در ویرانه ها می زیست
ما یکدگر را با نفس هامان
آلوده می سازیم
آلوده ی تقوای خوشبختی
ما از صدای باد می ترسیم
ما از نفوذ سایه های شک
در باغ های بوسه هامان رنگ می بازیم
ما در تمام میهمانی های قصر نور
از وحشت آواز می لرزیم
اکنون تو اینجایی
گسترده چون عطر اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
در دست هایم داغ
در گیسوانم رفته از خود سوخته ، مدهوش
اکنون تو اینجایی
چیزی وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوش چون صدای دوردست روز
بر مردمک های پریشانم
می چرخد و می گسترد خود را
شاید مرا از چشمه می گیرند
شاید مرا از شاخه می چینند
شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من برای سالها مینویسم
روزهایی که چشمان تو عاشق می شوند .
افسوس که ابتدای قصه ها درست بود
یکی بود یکی نبود
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
« در اضطراب دست های پر ،
آرامش دستان خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست »
این را زنی در آب ها می خواند
در آب های سبز تابستان
گویی که در ویرانه ها می زیست
ما یکدگر را با نفس هامان
آلوده می سازیم
آلوده ی تقوای خوشبختی
ما از صدای باد می ترسیم
ما از نفوذ سایه های شک
در باغ های بوسه هامان رنگ می بازیم
ما در تمام میهمانی های قصر نور
از وحشت آواز می لرزیم
اکنون تو اینجایی
گسترده چون عطر اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
در دست هایم داغ
در گیسوانم رفته از خود سوخته ، مدهوش
اکنون تو اینجایی
چیزی وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوش چون صدای دوردست روز
بر مردمک های پریشانم
می چرخد و می گسترد خود را
شاید مرا از چشمه می گیرند
شاید مرا از شاخه می چینند
شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ارزش بودنت را همیشه
از اندیشه یک لحظه نبودنت میتوان فهمید
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمانی میرسد که برای زندگی
همه چیز داریم بجز زمان
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید …
دیگر نمی بینم
ما بر زمینی هرزه روییدیم
ما بر زمینی هرزه می باریم
ما « هیچ » را در راه ها دیدیم
بر اسب زرد بالدار خویش
چون پادشاهی راه می پیمود
افسوس ، ما خوشبخت و آرامیم
افسوس ، ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت ، زیرا دوست می داریم
دلتنگ ، زیرا عشق نفرینیست
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يکي موند يکي نموند
اون که موند تو بودي اون که بدون تو نمي تونست بمونه من
يکي رفت يکي نرفت
اوني که رفت تو بودي اون که به خاطر تو تو قلب هيچکي نرفت من
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پایان سخن بشنو
این قائله شد از نو
در مکتب عشاق اگر این بود
همه صبر و قرارم.
گر حوصله این بود.
چنین پا به فرارم !!!
اینگونه اگر گربه صفت بودم و حاضر به جوابم ...
لعنت به من و عشق و این ذات خرابم
.
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستانم خالیست و دلم غرق در آرزو
یا با قدرت بیکرانت دستانم را توانا ساز یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی نباشی انگار که هستمو گویا که نیستم
وقتی تو رفتی با تمام وجودم گریستم
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر سخته ، دلت میخواد حرف بزنی نمیدونی چی میخوای بگی به کی؟ میخوای بگی؟
کسی میشنوه برای کسی مهمه چرا باید کسی بشنوه چرا باید کسی بفهمه
با خدا که هم که رابطه ای نداریم رابطهمون یک طرفست اون فقط لطف میکنه
کی شب قدرو یادشه ؟
این روزها رو برای من مقدر کرد؟ خوب شد بیدار موندم خوب شد دعا کردم
من که سر در نمیارم
 

arash62

عضو جدید
باز با دردم مداوا می کنم...
با دل دیوانه ام تا میکنم...
می روی با یک خداحافظ و من شب تو را در خواب پیدا می کنم..
با خیال و خواب و رویا باز هم درد دوری را مداوا می کنم
شعله عشق تو می سوزد مرا
من فقط ان را تماشا می کنم
توبه کردم تا فراموشت کنم ...
باز هم امروز و فردا می کنم
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟

آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی روی تو را

کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را بی قید

و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر را که عجیب

عاقبت مرد؟ افسوس

کاشکی می دیدم


من به خود می گویم

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا



آتش عشق تو خاکستر کرد
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد
کی به انداخن سنگ پیاپی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت...
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاریست ز عشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز
عشقی آنگونه که بنیان مرا سوخت
از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از این که چرا
مانده ام زنده هنوز!
گاه گاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آنکه جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
سخت جانی را بین که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده من رفتی،لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا دست ایام ورق ها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این غروب سخت پر از درد
محبوب من به بدرقه من
برگرد
هرگز دوباره بازنخواهی گشت
و من تمام شب
این كوچه باغ دهكده را
با گامهای خسته طوافی دوباره خواهم كرد
و شكوه تو را
تا صبح
تا طلوع سحر با ستاره خواهم كرد
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]مي دوني ؟![/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]من ميترسيدم خودمو بکشم . . . از سرد شدن . . . از تنهايي مردن . . . از خون ديدن . . . وقتي بغلم کردي ديگه نترسيدم ! . . . مردن خوب بود . . . آرومه آروم . . .[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]گريه نکن ديگه . . . من که ديگه نيستم چشماتو بوس کنم . . . بگم خوشگل شدياااا . . . بعدش تو . . . همون جوري وسط گريه هات بخندي . . . گريه نکن ديگه . . . خب ؟! . . . دلم مي شکنه . . . دل روح نازکه . . . نشکونش . . . خب ؟![/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]من رفتم گلم تو مواظب خودتو و قلبه مهربونت باش[/FONT]
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این منم افتاده ام بر خاک نیاز تو
شرم دارم ز رویت ، ز بس گنه کردم و باز آمدم به سویت
گنه کردم که به آن زیبا روی دل فریب گفتم :
دوستت دارم
و عمری در آتش عشقش سوختم و آخر با داغ جدایی به سوی تو آمدم
آنقدر گریستم که دل ابر به حالم سوخت
آنقدر ناله کردم که باد در برابرم عاجز ماند
آنقدر سوختم و ساختم که خورشید به پایم افتاد
آنقدر سکوت کردم و دم بر نیاوردم که دریا به التماس افتاد
من عاشقی هستم که تازیانه های جا مانده بر تنم از سوز و گداز محبت است
من اسیری هستم که زنجیرها و یوغهای گردنم از وفاست
کدامین دادگاه مرا محکوم کرده . . . نمی دانم
ولی خوب می دانم که جلاد سر نوشت حکم را اجرا کرد
او نازنینی را از من گرفت که از آن من بود
نفسم بود . عشقم بود . امید فردایم بود . بهانۀ زنده بودنم بود .
او محبوبم را از من گرفت تنها دلیل بودنم را
من زنده ام تنها به امید رسیدن به او
او که هر لحظه ام یاد اوست
هر نفسم نام اوست
و هر قطره اشکم تصویری از زیبایی اوست
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه حالی داد 1000 تا پیامو یک دفعه حذف کردم
چقدر خاطرات چقدر......
همشون حذف شد

کاش مغز و دلم هم اینجوری پاک میشد
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا