ملکه آذزبایجان
عضو جدید
ره من همیشه باز است به سرای آشنای دل من زغصه خون شد زوفای بینوایی
در صبح آشنایی شیرینمان تو را
گفتم که مرد عشق نئی باورت نبود
در این غروب تلخ جدایی هنوز هم
میخواهمت چو روز نخستین ولی چه سود
دل من همی داد گویی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی
بلی هرچه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
همه ی هستی من آینده ی تاریکیست
که تورا درخود تکرار می کند و
به سحرگاه شگفتی ها ودوستی های ابدی خواهد برد.
من ترا در این آیه آه کشیدم.... آه....
من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
معماری با مصالحی از جنس دل | ادبیات | 18262 | |
![]() |
گریه کن ای دل.......... | ادبیات | 427 | |
![]() |
دل نوشتههاي عرفاني | ادبیات | 430 | |
![]() |
*****حرف دل***** | ادبیات | 117 | |
![]() |
۩ ۞ ۩ جایی برای حرفهای دل فیدل ۩ ۞ ۩ | ادبیات | 13 |