آخرش نگفتی که چطورشداین چیزا رودیدیناراحت میشم خوب
آخرش نگفتی که چطورشداین چیزا رودیدیناراحت میشم خوب
نه جدی گفتمشوخی میکنید؟؟؟؟؟؟؟؟
منم فک کنم دوستمون شوخی میکننشوخی میکنید؟؟؟؟؟؟؟؟
جواب دادم تو صحفه قبلهآخرش نگفتی که چطورشداین چیزا رودیدی
نه کاملا جدی گفتممنم فک کنم دوستمون شوخی میکنن
مرسیییییییینه کاملا جدی گفتم
خواهش میکنم آدمو به این فکر میندازه که هیچی نیستمرسیییییییی
چه شجاعتی
چه دل بزرگی دارید
من شما رو تحسین میکنم
من این کاره اصلیم نیست من این کارو صلواتی انجام میدمواقعا همینطوره
این تنها شغلیه که زرق و برق رو جلوی چشم ادم میشوره و با حقیقت رو به رو میکنه
آها حالا گرفتم خدااجرتون بده التماس دعامن این کاره اصلیم نیست من این کارو صلواتی انجام میدم
خوب این دیگه نهایت شجاعت و حق بینی شما رو میرسونهمن این کاره اصلیم نیست من این کارو صلواتی انجام میدم
محتاجیم به دعا دوست عزیزآها حالا گرفتم خدااجرتون بده التماس دعا
منم موافقم این دید شماقابل تحسینهخوب این دیگه نهایت شجاعت و حق بینی شما رو میرسونه
متشکرم دوست عزیزخوب این دیگه نهایت شجاعت و حق بینی شما رو میرسونه
دوست خوب شرمنده تنکسم تمام شدمنم موافقم این دید شماقابل تحسینه
دست مارم بگيريدهم تصادف دیدم
هم خودکشی (حلق آویز)
همه دعوا
هم طبیعی
!!!!
سرتون سلامت موفق باشید انشاءاللهدوست خوب شرمنده تنکسم تمام شد
به بزرگی خودتون ببخشید![]()
همچنین شما دوسته گلسرتون سلامت موفق باشید انشاءالله
خدا رفته گانه تونو بیامرزهآره من بودم!سه تا سنك سار!دوتا اعدام!فوت مادرشوهرم و فوت بابام _خيلي سخت و دزناك خيلي
نه ترسی نداره ولی نا خواسته گریه می کنم می فهمم که هیچی نیستم تپش قلبه عجیبی می گیرم می فهمم که منم یه روز جام رو تخته مردشور خونه هستششستن مرده ترس داره؟بعدش چه احساسی بهتون دست میده؟
خدا بیامرزتشونسال 88 خاله ام داشت می رفت سفر که ماشین شون به یه کامیون پارک شده در کنار سرک برخورد کرد و همه غیر از راننده و دختر خاله ام کشته شدند..........میدانید خاله ام در حالیکه داشت به سختی نفس می کشید جان داد و من در آخرین لحظات به محل واقعه رسیدم....ازون موقع اصلن از مرگ نمی ترسم چون می دانم همه یه روزی میمیریم.
نه مهتاب جون ترس نداره من هم مادر شوهرم و شستم هم مادر بزرگم و شاهد بودم هم پدرمو البته آخراششستن مرده ترس داره؟بعدش چه احساسی بهتون دست میده؟
خدا بیامرزه...سال 88 خاله ام داشت می رفت سفر که ماشین شون به یه کامیون پارک شده در کنار سرک برخورد کرد و همه غیر از راننده و دختر خاله ام کشته شدند..........میدانید خاله ام در حالیکه داشت به سختی نفس می کشید جان داد و من در آخرین لحظات به محل واقعه رسیدم....ازون موقع اصلن از مرگ نمی ترسم چون می دانم همه یه روزی میمیریم.
دلم می خواد تجربه کنم اما شجاعتش رو ندارم.نه مهتاب جون ترس نداره من هم مادر شوهرم و شستم هم مادر بزرگم و شاهد بودم هم پدرمو البته آخراش
امین جان
زیاد نارحتنشو
من بدترشو دیدم
اما کسی که اعدام میشه لابد مستحق اعدام بوده