و من عاشقانه پاییز را دوست دارم....

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


پاییز را دوست دارم...
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم
 

hamid_geo

عضو جدید


پاییز را دوست دارم...
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم

خيلي قشنگ بود مرسي
 

mjvm

کاربر فعال گروه کیفیت مهندسی صنایع
من پاییز رو خیلی دوست دارم
هم هواشو هم برگ ریزونش رو
با اینکه همیشه یک مشکل کوچیک تو پاییز برام پیش میاد اما باز هم دوستش دارم

مرسی بابت مطلب:gol::gol::gol:
 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من پاییز رو خیلی دوست دارم
هم هواشو هم برگ ریزونش رو
با اینکه همیشه یک مشکل کوچیک تو پاییز برام پیش میاد اما باز هم دوستش دارم

مرسی بابت مطلب:gol::gol:


منم عاشق پاییزم


مرا
باد
در این کوچه
با برگهایم می چرخانَد
کولی وار
دور زمین می گردانَد
با حنجره ای که
شبانه ترین شبها را می خوانَد:gol:
 

pune

عضو جدید



پاییز را دوست دارم...
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم
مرسي قشنگه
ولي يه خورده بزرگ نوشتي چشم دردگرفت.كوچيك ترم بنويسي مي بينيم عزيز
 

faranak123susmar

عضو جدید
کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد،
اشک هایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم



:gol:
 

faranak123susmar

عضو جدید
پیش رویم:
چهره ی تلخ زمستان جوانی
پشت سر:
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام:
منزلگه اندوه و درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم




 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیش رویم:
چهره ی تلخ زمستان جوانی
پشت سر:
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام:
منزلگه اندوه و درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم





پادشاه فصل ها

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نو میدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی
که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای
اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها، پاییز





مهدی اخوان ثالث
 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در میان برگ های زرد
تاب مي خورم
تاب مي خورم
مي روم به سوي مهر
مي روم به سوي ماه
در كجا به دست كيست
بند گاهواره ام ؟
برگهاي زرد
برگهاي زرد
روي راهي از ازل كشيده تا ابد
مثل چشم هاي منتظر نگاه ميكنند
در نگاهشان چگونه بنگرم
چگونه ننگرم ؟
از ميانشان چگونه بگذرم
چگونه نگذرم ؟
بسته راه چاره ام
از درون آينه
چهرهاي شكسته خسته
بانگ مي زند كه
وقت
رفتن است
چهره اي شكسته خسته
از برون جواب مي دهد
نوبت من است؟
من در انتظار يك شاياره ام
حرفهاي خويش را
از تمام مردم جهان نهفته ام
با درخت و چاه و چشمه هم نگفته ام
مثل قصه شنيده آه
نشنود كسي دوباره ام
اي كه بعد من درون گاهواره ات
سالهاي سال
مي روي به سوي مهر
مي روي به سوي ماه
يك درنگ
يك نگاه
روي راهي از ازل كشيده تا ابد
در ميان برگهاي زرد
مي تپد به ياد تو هنوز
قلب پاره پاره ام

فریدون مشیری
 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاييز مهربان!

آوازهای رنگی خود را ز سر بخوان !

با برگهای قهوه ای و سرخ و زرد خويش
نقش هزار پرده ای از يادها بکش .....
لختی درنگ کن!
از سطر سطر دفتر يادم عبورکن!
با من کتاب خاطره ها را مرور کن!
تو يادگار عمر به تاراج رفته ای
در روزهای خاطره انگيزت
پيچيده عطر کودکی و نو جوانی ام
من دکمه های لباسم را
با دستهای مهر تو می بندم
در کوچه های خاطره انگيزت
دنبال عمر گمشده می گردم
گلدان شمعدانی و ياسم را
با قطره های مهر تو
آب می دهم
با من بمان!
با من بخوان!
همراه من کتاب زمان را ورق بزن :
زنگ دبستان را زدند...
احمد دوباره کنج حياط ايستاده است
خورشيد کم کمک به نوک کوههای غرب
نزديک می شود ....
اما هنوز از حسنک نيست يک خبر
معلوم نيست باز چرا دير کرده است!
فرياد اعتراض حيوانها می رسد به گوش :
بع بع .... مع مع
کبری هنوز پشيمان است
امسال هم دوباره کتابش را
زير درخت خانه اشان جا گذاشته
چوپان هنوز هم
دست از دروغ گويی خود برنداشته
با اينکه بره های قشنگش را
همين پارسال گرگ
از هم دريد و خورد .....
پاييز مهربان!
با من بساز!
با من برای کوچ پرستو غزل بساز!
من هم کتاب عمرو جوانی را
زير درخت سبز زمان جا گذاشتم
آموختم دروغ نگويم اما
اين گرگ نا بکار
يوسف من را
از هم دريد .....
............
دارد قطار حادثه از راه می رسد
پيراهنم کجاست‌ ؟؟
فانوس هم که نفت ندارد
کو ماه ؟؟ کو سوار ؟؟
باران حادثه است که می بارد
آن مرد در باران می رود
سد هم شکسته است
پطرس کجاست ؟؟
تاب و توان من هم از دست رفته است
بازی تمام شد!
اين دست آخر است ....
تقدير برد و من
ناباورانه باختم !
اما چقدر خوب
من گرگهای گله خود را شناختم .......
 

ooraman

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی دوست عزیزم شعرا خیلی عالی بود...ولی من خیلی ازین فصل بدم میااااد:w05::razz::(
 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اصلا قرار نیست اتفاق بیفتد ! این را هم من و هم تو و هم تمام جاده های بی گناه میان من و تو می دانیم .انگار هیچ برگی در تاریخ به نام بودن همیشگی من کنار تو سیاه نشده است .
 

vergilangleos

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عالییییییییییییییی.منم پاییزو دوست دارم ولی نه بیشتراز زمستون آخه فصل تولدمه
تو سرمای زمستون با به دنیا اومدنم کلی عشق ومهر ومحبت آوردم ودنیای یخ زده زمستونو بهاری کردم.

roya.b
 

عیدی امین

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاییز یعنی رقص رنگ پشت پنجره
پائیز یعنی بوی خوب بارون روی خاک
پاییز یعنی لمس زندگی درصف صبح مدرسه
پاییز یعنی عظمت غروب ای سرخ آبی
 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاييز بهار من است، نه بهاري سبز که بهاري رنگارنگ.


پاييز فصل من است، فصل رويش، فصل شکفتن.


خزان، بهار احساس است، بهار تنهايي.


موسم رويش جوانه‌هاي احساس...


و چه زيباست موسم برگ‌ريزان...



آنگاه که خش خش برگ‌هاي زرين به زير پاي عابران،



نغمه محزون کلاغ‌هاي سرو نشين،



صداي زوزه باد وزنده از لابلاي تن نيمه عريان درختان،


ملودي شاهکارترين سمفوني طبيعت را مي‌نوازند،


شور و حرارتي وصف ناپذير درون خسته‌ام را فرا مي‌گيرد.



درحالي که چشمان غرق در شورم؛



نظاره‌گر رقص برگ‌هايي است که از فراز به فرود مي‌رسند



تا با خاموشي خود حياتي دوباره به جسم بي‌جان


تک درخت نارون باغچه حياط پشتي دهند؛



گريه‌هاي دل امانم نمي‌دهد، نه از اين مرگ غريب –



که خود آغازي است بر اين پايان عجيب –



که از شوق رستن و پرواز بر فراز حصار تنگ تن...



آري من خزان را دوست دارم...



من اين رقص مرگ را دوست دارم...



من اين هزار رنگي را دوست دارم...


من از فراسوي اين سکوت فرياد‌ها دارم...



از پس اين هياهوي خزان و از رهگذر باد وزان به انتظار سکوت مي‌نشينم.



لب فروبسته و با زبان بي‌زباني همنواي مرغ دل،



شعر دفتر عشق را زمزمه مي‌کنم...



پاييز فصل زيبايی و دوست داشتنی من!



فصل شب يلدا!



عاشق اين فصلم!


 

Similar threads

بالا