دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون باز بر كشيد سر از پشت كوهسار
هنگام صبح جام بلورين آفتاب
آن گرد تك سوار
غرق سليح گشت و به ميدان جنگ رفت
تا بسترد ز نام وطن گرد ننگ رفت
دشتي سپاه چشم به راهش
- در انتظار
(( آيد اگر سوار
(( پيروزي است و
- فتح
(( شادي و افتخار
(( گر برنگردد ؟
- آه
چه فرياد و شيون است
(( تا دور دست ملك لگد كوب دشمن است
***
خورشيد سر نهاد به بالين كوهسار
آهنگ خواب داشت
تا آيد آن سوار
دشتي سپاه چشم براهش در انتظار
***
ناگاه
برخاست گرد راه
از دور دست دشت ميان غبار راه
آمد سوي سپاه
يك اسب بيقرار
يك اسب بي سوار
***
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در تلاش شب كه ابر تيره مي بارد
روي درياي هراس انگيز
و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران مي كشد فرياد خشم آميز
و سرود سرد و پر توفان درياي حماسه خوان گرفته اوج
مي زند بالاي هر بام و سرائي موج
و عبوس ظلمت خيس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را بر سكوت بندر خاموش مي ريزد، -
مي كشد ديوانه واري
در چنين هنگامه
روي گام هاي كند و سنگينش
پيكري افسرده را خاموش.
مرغ باران مي كشد فرياد دائم:
- عابر! اي عابر!
جامه ات خيس آمد از باران.
نيستت آهنگ خفتن
يا نشستن در بر ياران؟ ...
ابر مي گريد
باد مي گردد
و به زير لب چنين مي گويد عابر:
- آه!
رفته اند از من همه بيگانه خو بامن...
من به هذيان تب رؤياي خود دارم
گفت و گو با يار ديگر سان
كاين عطش جز با تلاش بوسه خونين او درمان نمي گيرد.
***
اندر آن هنگامه كاندر بندر مغلوب
باد مي غلتد درون بستر ظلمت
ابر مي غرد و ز او هر چيز مي ماند به ره منكوب،
مرغ باران مي زند فرياد:
- عابر!
درشبي اين گونه توفاني
گوشه گرمي نمي جوئي؟
يا بدين پرسنده دلسوز
پاسخ سردي نمي گوئي؟
ابر مي گريد
باد مي گردد
و به خود اين گونه در نجواي خاموش است عار:
- خانه ام، افسوس!
بي چراغ و آتشي آنسان كه من خواهم، خموش و سرد و تاريك است.
***
رعد مي تركد به خنده از پس نجواي آرامي كه دارد با شب چركين.
وپس نجواي آرامش
سرد خندي غمزده، دزدانه از او بر لب شب مي گريزد
مي زند شب با غمش لبخند...
مرغ باران مي دهد آواز:
- اي شبگرد!
از چنين بي نقشه رفتن تن نفرسودت؟
ابر مي گريد
باد مي گردد
و به خود اين گونه نجوا مي كند عابر:
- با چنين هر در زدن، هر گوشه گرديدن،
در شبي كه وهم از پستان چونان قير نوشد زهر
رهگذار مقصد فرداي خويشم من...
ورنه در اين گونه شب اين گونه باران اينچنين توفان
كه تواند داشت منظوري كه سودي در نظر با آن نبندد نقش؟
مرغ مسكين! زندگي زيباست
خورد و خفتي نيست بي مقصود.
مي توان هر گونه كشتي راند بر دريا:
مي توان مستانه در مهتاب با ياري بلم بر خلوت آرام دريا راند
مي توان زير نگاه ماه، با آواز قايقران سه تاري زد لبي بوسيد.
ليكن آن شبخيز تن پولاد ماهيگير
كه به زير چشم توفان بر مي افرازد شراع كشتي خود را
در نشيب پرتگاه مظلم خيزاب هاي هايل دريا
تا بگيرد زاد و رود زندگي را از دهان مرگ،
مانده با دندانش آيا طعم ديگر سان
از تلاش بوسه ئي خونين
كه به گرما گرم وصلي كوته و پر درد
بر لبان زندگي داده ست؟
مرغ مسكين! زندگي زيباست ...
من درين گود سياه و سرد و توفاني نظر باجست و جوي گوهري دارم
تارك زيباي صبح روشن فرداي خود را تا بدان گوهر بيارايم.
مرغ مسكين! زندگي، بي گوهري اين گونه، نازيباست!
***
اندر سرماي تاريكي
كه چراغ مرد قايقچي به پشت پنجره افسرده مي ماند
و سياهي مي مكد هر نور را در بطن هر فانوس
و زملالي گنگ
دريا
در تب هذيانيش
با خويش مي پيچد،
وز هراسي كور
پنهان مي شود
در بستر شب
باد،
و ز نشاطي مست
رعد
از خنده مي تركد
و ز نهيبي سخت
ابر خسته
مي گريد،-
در پناه قايقي وارون پي تعمير بر ساحل،
بين جمعي گفت و گوشان گرم،
شمع خردي شعله اش بر فرق مي لرزد.
ابر مي گريد
باد مي گردد
وندر اين هنگام
روي گام هاي كند و سنگينش
باز مي استد ز راهش مرد،
و ز گلو مي خواند آوازي كه
ماهيخوار مي خواند
شباهنگام
آن آواز
بر دريا
پس به زير قايق وارون
با تلاشش از پي بهزيستن، اميد مي تابد به چشمش رنگ.
***
مي زند باران به انگشت بلورين
ضرب
با وارون شده قايق
مي كشد دريا غريو خشم
مي كشد دريا غريو خشم
مي خورد شب
بر تن
از توفان
به تسليمي كه دارد
مشت
مي گزد بندر
با غمي انگشت.
تا دل شب از اميد انگيز يك اختر تهي گردد.
ابر مي گريد
باد مي گردد...
*****
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطر پر درد كوهستانيم،
كز بدي بخت، در شهر شما
روزگاري رفت و هستم مبتلا!
هر سري با عالم خاصي خوش است
هر كه را كه يك چيزي خوب و دلكش است ،
من خوشم با زندگي كوهيان
چون كه عادت دارم از طفلي بدان .
*****
به به از آنجا كه ماواي من است،
وز سراسر مردم شهر ايمن است!
اندر او نه شوكتي ، نه زينتي
نه تقليد، نه فريب و حيلتي .
به به از آن آتش شبهاي تار
در كنار گوسفند و كوهسار!
*****
به به از آن شورش و آن همهمه
كه بيفتد گاهگاهي در رمه :
بانگ چوپانان، صداي هاي هاي،
بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ ناي !
زندگي در شهر، فرسايد مرا
صحبت شهري بيازارد مرا ...
زين تمدن، خلق در هم اوفتاد
آفرين بروحشت اعصار باد
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
كنار مشتي خاك
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام
نوسان ها خاك شد
و خاك ها از ميان انگشتانم لغزيد و فرو ريخت .
شبيه هيچ شده اي !
چهره ات را به سردي خاك بسپار.
اوج خودم را گم كرده ام .
مي ترسم، از لحظه بعد، و از اين پنجره اي كه به روي احساسم
گشوده شد .
برگي روي فراموشي دستم افتاد : برگ اقاقيا !
بوي ترانه اي گمشده مي دهد،
بوي لالايي كه روي چهره مادرم نوسان ميكند.
از پنجره
غروب را به ديوار كودكي ام تماشا مي كنم .
بيهوده بود، بيهوده بود .
اين ديوار، روي درهاي باغ سبز فرو ريخت .
زنجير طلايي بازي ها، و دريچه قصه ها، زير اين آوار رفت .
آن طرف، سياهي من پيداست:
روي بام گنبدي كاهگلي ايستاده ام، شبيه غمي .
و نگاهم را در بخار غروب ريخته ام .
روي اين پله ها غمي، تنها نشست .
در اين دهليز ها، انتظاري سرگراداني بود
« من » ديرين روي اين شبكه هاي سبز سفالي خاموش شد
در سايه آفتاب اين درخت اقاقيا، گرفتن خورشيد را در ترسي
شيرين تماشا مي كرد .
خورشيد، در پنجره مي سوزد .
پنجره لبريز برگي شد
با برگي لغزيدم
پيوند رشته ها با من نيست .
من هواي خودم را مي نوشم
و در دور دست خودم، تنها، نشسته ام
انگشتم خاك ها را زير و رو مي كند
و تصويرها را بهم مي پاشد، مي لغزد، خوابش مي برد.
تصويري مي كشد، تصّوير سبز: شاخه ها، برگها.
روي باغ هاي روشن پرواز مي كنم .
چشمانم لبريز علف ها مي شوند
و تپش هايم با شاخ و برگها مي آميزد .
مي پرم، مي پرم
روي دشت دور افتاده
آفتاب، بالهام را مي سوزاند، و من در نفرت بيداري به خاك مي افتم
كسي روي خاكستر بال هايم راه مي رود .
دستي روي پيشاني ام كشيده شد، من سايه شدم:
« شاسوسا »، تو هستي ؟
دير كردي:
از لالايي كودكي،تا خيرگي اين آفتاب، انتظار ترا داشتم .
در شب سبز شبكه ها صدايت زدم، در سحر رودخانه،
در آفتاب مرمرها .
و در اين عطش تاريكي صدايت مي زنم: « شاسوسا » !
اين دشت آفتابي را شب كن
تامن،گمشده را پيدا كنم، و در جا پاي خودم خاموش شوم .
« شاسوسا»، وزش سياه و برهنه !
خاك زدگي ام را فرا گير.
لب هايش از سكوت بود.
انگشتش به هيچ سو لغزيد .
ناگهان، طرح چهره اش از هم پاشيد، و غبارش را باد برد.
روي علف هاي اشك آلود براه افتادم .
خوابي را ميان اين علف ها گم كرده ام .
دست هايم پر از بيهودگي جست و جوهاست .
« من » ديرين، تنها، در اين دشت ها پرسه مي زد
هنگامي كه مرد
رؤياي شبكه ها و بوي اقاقيا ميان انگشتانش بود
روي غمي راه افتادم .
بر شبي نزديكم، سياهي من پيداست:
در شب « آن روزها » فانوس گرفته ام .
درخت اقاقيا در روشني فانوس ايستاده .
برگهايش خوابيده اند، شبيه لالايي شده اند .
مادرم را مي شنوم .
خورشيد، با پنجره آميخته .
زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگهاست .
گهواره اي نوسان مي كند .
پشت اين ديوار، كتيبه اي مي تراشند .
مي شنوي ؟
ميان دو لحظه پوچ، درآمد و رفتم .
انگار دري به سردي خاك باز كردم:
گورستان به زندگي ام تابيد .
بازي هاي كودكي ام،روي اين سنگهاي سياه پلاسيدند .
سنگها را مي شنوم؛ ابديت غم
كنار قبر، انتظار چه بيهوده است .
« شاسوسا »، شبيه تاريك من !
به آفتاب آلوده ام .
تاريكم گم، تاريك تاريك،
شب اندامت را در من ريز .
دستم را ببين: راه زندگيم در تو خاموش مي شود .
راهي در تهي، سفري به تاريكي:
صداي زنگ قافله را مي شنوي ؟
با مشتي كابوس هم سفري شده ام .
راه از شب آغاز شد، به آفتاب رسيد، و اكنون از
مرز تاريكي مي گذرد
قافله از رودي كم ژرفا گذشت .
سپيده دم روي موها ريخت .
چهره اي در آب نقره گون به مرگ مي خندد:
« شاسوسا »! « شاسوسا »!
در مه تصويرها، قبر ها نفس مي كشند .
لبخند « شاسوسا »! « شاسوسا »!
و انگشتش جاي گمشده اي را نشان مي دهد: كتيبه اي!
سنگ نوسان مي كند .
گل هاي اقاقيا در لالايي مادرم مي شكفد: ابديت در
شاخه هاست .
كنار مشتي خاك
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام .
برگها روي احساسم مي لغزند .
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
لحظه ديدار نزديك است .
باز من ديوانه ام، مستم .
باز مي لرزد، دلم، دستم .
باز گويي در جهان ديگري هستم .
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
- اي نخورده مست -
لحظه ديدار نزديك است .

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما
بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه"
حسرت خورد ز روشني آرزوي ما
***
بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم
بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم
بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است
بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم
***
بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه
خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست
بنشين و جاودانه به آزار من مكوش
يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست
***
بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي
شايد نماند فرصت ديدار ديگري
آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست
غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟
***
بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين
امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...
***
اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور
مي بينمت به بستر خود برده اي پناه!
مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سرد
مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه
***
درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ
خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز
ياد منت نشسته برابر - پريده رنگ -
با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستيز
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چشمان پريرويان اين شهر
به صد اميد مي بستم نگاهي
مگر يك تن از اين ناآشنايان
مرا بخشد به شهر عشق راهي
به هر چشمي به اميدي كه اين اوست
نگاه بي قرارم خيره مي ماند
يكي هم، زينهمه نازآفرينان
اميدم را به چشمانم نمي خواند
غريبي بودم و گم كرده راهي
مرا با خود به هر سويي كشاندند
شنيدم بارها از رهگذاران
كه زير لب مرا ديوانه خواندند
ولي من، چشم اميدم نمي خفت
كه مرغي آشيان گم كرده بودم
زهر بام و دري سر مي كشيدم
به هر بوم و بري پر مي گشودم
اميد خسته ام از پاي ننشست
نگاه تشنه ام در جستجو بود
در آن هنگامه ي ديدار و پرهيز
رسيدم عاقبت آن جا كه او بود
"دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس"
ز خود بيگانه، از هستي رميده
از اين بي درد مردم، رو نهفته
شرنگ نااميدي ها چشيده
دل از بي همزباني ها فسرده
تن از نامهرباني ها فسرده
ز حسرت پاي در دامن كشيده
به خلوت، سر به زير بال برده
به خلوت، سر به زير بال برده
"دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس"
به خلوتگاه جان، با هم نشستند
زبان بي زباني را گشودند
سكوت جاوداني را شكستند
مپرسيد، اي سبكباران! مپرسيد
كه اين ديوانه ي از خود به در كيست؟
چه گويم! از كه گويم! با كه گويم!
كه اين ديوانه را از خود خبر نيست
به آن لب تشنه مي مانم كه ناگاه
به دريايي درافتد بيكرانه
لبي، از قطره آبي تر نكرده
خورد از موج وحشي تازيانه
مپرسيد، اي سبكباران مپرسيد
مرا با عشق او تنها گذاريد
غريق لطف آن دريا نگاهم
مرا تنها به اين دريا سپاريد
***
 

pune

عضو جدید
مهم نيست كه گودال كوچك آبي باشي يااقيانوسي بيكران.مهم اين است كه زلال باشي.زلال كه باشي آسمان درتو پيداست.:heart:
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا من باهاتوووووووووون قهرم من از صفحه 55 نبوووووووووووووووووووودممممممممم
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظه ديدار نزديك است .
باز من ديوانه ام، مستم .
باز مي لرزد، دلم، دستم .
باز گويي در جهان ديگري هستم .
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
- اي نخورده مست -
لحظه ديدار نزديك است .

من این شعرو خیلی قشنگ میخونم
نگفته بودم صدام قشنگه من همیشه در حال خوندنم حتی سر کار تا مدیرمون میره بیرون

لحظه دیدار نزدیک است
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]....
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه مثل سیب سرخ گرم و بدون خواهشم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه دلم ...تمام ضربش با تو[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه میگم تو رو خدا بیا ....دلم منتظره[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه همش یه گوشه ای کز میکنم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه نگاه من تو برگ یک پاییز سرد پریشونه[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]نه اینکه من پاییزا رو دوست ندارم [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]نه این که من تو انتهای مرگمم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]نه این که من پر از نیاز وخواهشم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]نه این که من می خوام اسیرت بکنم[/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]نه اینکه من تنها به عشق مرهمم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]فقط می خوام بهت بگم[/FONT][FONT=&quot] ...
[/FONT]
[FONT=&quot]به جون گل های بهار ...به اون ستاره ای که گاه[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]میومد از راه دراز[/FONT][FONT=&quot] ...
[/FONT]
[FONT=&quot]میو مد ودل من و ..با اون نگاه ساکتش می برد تا اوج اون خدا[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]می گفت تو رو خدا ...برو ...برو...تو رو خداااا[/FONT][FONT=&quot]...
......!!!!
[/FONT]
[FONT=&quot]چشم مهربون..من میرم و تو هر جای این سفرم جا می مونم[/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]ستاره ی شب های من این وبدون که[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]نگاه اون برای من تولد 2باره بود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]کلام اون برای من ستایش شبونه بود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]من چی بگم؟ [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]؟ از حس با هم بودنم؟ از این که هرگز نبودم؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از این که راحت گم شدم؟ از ابتدای هر روزم؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از اون نگاه آدما ؟ که قلبم و خون میکنه؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از موندنم؟ از بودنم؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از نگاهم؟ از حسرتم؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از انتظار بیکرون[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از ابهام حد نگات؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از اون چشای بی قرار[/FONT][FONT=&quot] ...
[/FONT]
[FONT=&quot]از لبخند سرد لبات؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از صدای تو رو خداااااااااا[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از اون خدایی که شد میون من و تو گواه[/FONT][FONT=&quot]/
[/FONT]
[FONT=&quot]از آبی و خاکستری؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ازون روزای تلخ؟ یا از نگاه اون چشا؟؟ از چی بگم[/FONT][FONT=&quot] ...
[/FONT]
[FONT=&quot]بزار برات از اون نگاه بگم ..می خوام برات از اون چشا بگم[/FONT][FONT=&quot]..
[/FONT]
[FONT=&quot]از چی بگم؟ای مهربون؟؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از یک سلام آشنا؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از غربت اون آشنا؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از اون تو رو خدا ...تو رو خدااااا/؟[/FONT][FONT=&quot]
..

[/FONT]
[FONT=&quot]بزار فقط بهت بگم دوست دارم به اون خدا
"خودم"
[/FONT]
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]بازم میگم اگه یه روز بدون من خسته و جا مونده شدی[/FONT][FONT=&quot]..
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه یه روز دور از نگام خسته تر از نگام شدی[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه دلت قد خدا پر بکشه[/FONT][FONT=&quot]..
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه یه جا , لبای تو تشنه تر از دریا بشه ؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه بهار تو, تو ابتدای ماتمه[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه چشات بارون تنهایی شدنه؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه نگاه سرد من تو عمق چشمات پیدابشه؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه دلت گرفت ...شکست[/FONT][FONT=&quot]....
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه فقط یه لحظه یاد نگاه من می کرد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه دیدی تو هم پاییزا رو دوست نداری؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه دیدی نگاه اون به سردی نگاهته؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه یه روز تو ابتدای هر روزی؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]اگه حالا شده برات همون بنای دیروزی؟[/FONT][FONT=&quot]
...[/FONT]
[FONT=&quot]فکر نکنی گناه چشمای منه[/FONT][FONT=&quot]..
[/FONT]
[FONT=&quot]فکر نکنی تقاص اشکای منه[/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]فکر نکنی از راه دور دارم سفارش می کنم؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]فکر نکنی به اون خدا دارم شکایت می کنم؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]فکر نکنی که من باید[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]حالا تلافی بکنم[/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]نگار من...من عاشق چشم توام[/FONT][FONT=&quot]..
[/FONT]
[FONT=&quot]تو رو خدا ...تو رو خدا[/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]به اون خدا ...فقط می خوام بهت بگم دوست دارم قد خدا[/FONT][FONT=&quot]...
"خودم"
[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا کی نشنیدن و ندیــــــــــــــــــدن تا کی به ستــــاره خیره گشتن تا کی سر یک شـــــاخه نشستن تا کی ز خدا ترانــــــــــــــه گفتن تا کی به سراب ، خیــــــره گشتن تا کی به خیال ، ســـــــایه دیدن تا کی جمال یــــــــــــــــــــار ندیدن تا کی به پی هوس دویـــــــــدن تا کی سرود حق ســــــــــــــرودن اما در دل بســـــــــــــــــته نمودن تا کی شب غم سحر نمــــــــودن از وصف صفــــــــــای دل شنیدن تا کی شب و روز ، جفـــــــــا کردن با صوت بلند ، ریـــــــــــــا نمودن تا کی چه کنم ، چــــــــــــرا گفتن این وسوسه هــــــــا ز سر نبردن تا کی ، کی و تا کی ، کی گفتن از کی ، این همـــــــه بیت گفتن
 

arash62

عضو جدید
چه هوایی شده بود آن روز
یادت هست؟
که قاصدک را به سوی من پرواز دادی

زیر پایت تپه ی سبز
روبرویت دریا
پشتت کوه
باد در موهایت می نواخت
دریا ضرب می گرفت
پروانه های دامنت می رقصیدند

زانوهایم را بغل کردم
در بستر بی هیاهوی خویش
به جای خالیت نگاه کردم
و گفتم:
دیگر هیچ گاه شعر نمی گویم...
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاقبت یک روز مغرب محو تماشای مشرق میشود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود
شرط میبندم زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق میشود
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاپری قصه ی من ، چرا دلت هوایی شد؟
دست کدوم غریبه ای باعث این جدایی شد؟
این طوری بی تابی نکن،گریه به چشمات نمیاد
عاشق تو ، پر زد و رفت ، دیگه سراغت نمیاد
عیبی نداره گل من، اگه دلت سنگی شده
اگه که سهم هر شبت گریه و دلتنگی شده
 

arash62

عضو جدید
آن روز بـا تـو بـودم
امـروز بـی تــوام
آن روز کـه بـا تـو بـودم
- بـی تـو بـودم
امـروز کــه بـی تــوام
- بـا تــوام
 
آخرین ویرایش:

arash62

عضو جدید
دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
 

arash62

عضو جدید
لحظه دیدار نزدیک ست.

باز من دیوانه ام ٬ مستم.
باز می لرزد ٬ دلم ٬ دستم.
باز گوئی در جهان دیگری هستم.
های ! نخراشی بغفلت گونه ام را ٬ تیغ !
های نپریشی صفای زلفکم را ٬ دست !
و آبرویم را نریزی دل !
- ای نخورده مست -
لحظه ی دیدار نزدیک ست.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا