دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست
تنهایی خیلی سخته ، اگه نباشی پیشم
تنهایی خیلی سردمه و........
 

fateme.a.b

عضو جدید
ای خدای بزرگ....تو چه باشی و چه نباشی..من...اکنون سخت به تو نیازمندم...به این نیازمندم که باشی....دکتر شریعتی
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگیاتو بردار به روی قلبم بزار تکیه بده به شونه م تو این مسیر دشوار
Am F G Am G Am
اگه منو نمی خوای حرف دلم رو گوش کن فقط برای یک بار بعدش خدانگهدار
G F G Am
تنهایی خیلی سخته وقتی چشام به راهه وقتی که شب سیاهه وقتی بدون ماهه
G F G Am
تنهایی خیلی تلخه وقتی که بی تو هستم تنها می مونه دستم با این دل شکسته م
Am F G Am
دلتنگیامو بردار پیش خودت نگه دار هروقت که تنها شدی منو به یادت بیار
Am F G Am G Am
داری میری نمی خوام وقت تو رو بگیرم این حرف آخر من دوست دارم دوست دارم میمیرم
G F G Am
تنهایی خیلی درده اگه نیای تو خوابم وقتی تو اضطرابم توهم ندی جوابم
G F G Am
تنهایی خیلی سرده وقتی پیشم نباشی آتیشم نباشی بیدار میشم نباشی..تنهایی خیلی سردمه
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
file:///C:/DOCUME%7E1/TOPSYS%7E1/LOCALS%7E1/Temp/moz-screenshot-40.png
سلام به همه برو بچ باشگاه
 

شيته گيان

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنده باد عشق زنده باد هرچي جوانه عاشقه

زنده باد عشق زنده باد هرچي گل شقايقه

:surprised::surprised:
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اين کـُوله بار عشقو گذاشتی باز روُ دوُشم
هيچی نمونده تا من دوباره زيرو روُشم

آن تير که آن کمان چشم تو رها کرد ،
ديدی که چه ها کرد
ديدی که سراسيمه دل از سينه جدا کرد
ديدی که چه ها کرد
با خـود دوهزار غصه وُ درد تازه آورد
ديدی که فقط آمدو يک دَرد دَوا کرد

خيال نميکردم که تو ،يه روز عزيز من بشی
از اين خزون بی کـَسی ،راه گُريز من بشی
به فکر من نميرسيد ،اصلا بدونی عــشـق چيه
اُونی که دنبال هوس ،يا اُون که عاشقت کيه

مگه ميَشه تورو ديدو ،به تو از دو رَنگيا گفت
تورو بايد ديدو بايد به تو از قـَشنگيــا گفت
مگه ميشه که دُروغ گفت ،به توئی که نازنينی
تـو خودت ميشناسی عشقو ،هرکجا اُونو ببينی

خيال نميکردم که تو ،يه روز همه کـَسـَم بشی
با من بی کـَسو غريب ،يه روزی هم قـَسَم بشی
اصلا نمی اُومد بـِهـِت که عشقو حتی بشناسی
اما ديدم که مثل تو ،عاشق نميشه هيچ کـَسی


شبهای درازيست که در خلوت دل بيدارم
در بَزم غريبانه ای از عشق تو دعوت دارم
 

bahar_jo0on

عضو جدید
اين کـُوله بار عشقو گذاشتی باز روُ دوُشم
هيچی نمونده تا من دوباره زيرو روُشم

آن تير که آن کمان چشم تو رها کرد ،
ديدی که چه ها کرد
ديدی که سراسيمه دل از سينه جدا کرد
ديدی که چه ها کرد
با خـود دوهزار غصه وُ درد تازه آورد
ديدی که فقط آمدو يک دَرد دَوا کرد

خيال نميکردم که تو ،يه روز عزيز من بشی
از اين خزون بی کـَسی ،راه گُريز من بشی
به فکر من نميرسيد ،اصلا بدونی عــشـق چيه
اُونی که دنبال هوس ،يا اُون که عاشقت کيه

مگه ميَشه تورو ديدو ،به تو از دو رَنگيا گفت
تورو بايد ديدو بايد به تو از قـَشنگيــا گفت
مگه ميشه که دُروغ گفت ،به توئی که نازنينی
تـو خودت ميشناسی عشقو ،هرکجا اُونو ببينی

خيال نميکردم که تو ،يه روز همه کـَسـَم بشی
با من بی کـَسو غريب ،يه روزی هم قـَسَم بشی
اصلا نمی اُومد بـِهـِت که عشقو حتی بشناسی
اما ديدم که مثل تو ،عاشق نميشه هيچ کـَسی


شبهای درازيست که در خلوت دل بيدارم
در بَزم غريبانه ای از عشق تو دعوت دارم


ساحل افتاده گفت : « گر چه بسي زيستم
هيچ نه معلوم شد آه كه من كيستم .»
موج ز خود رفته اي، تيز خراميد و گفت :
« هستم اگر مي روم گر نروم نيستم . »
(( محمد اقبال لاهوري ))
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز

"تنهایی خیلی خوبه؛ ولی به اندازه‌اش. تنهایی آدم رو بزرگ میکنه ولی اگه از اندازه بگذره انسان نابود میشه
."
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
وقتی تنهاییم دنبال یک دوست می گردیم
وقتی پیداش کردیم دنبال عیب هاش می گردیم
وقتی از دستش می دیم دنبال خاطرهاش می گردیم
و باز تنهاییم.......!
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
به شقايق سوگند که تو برخواهي گشت
من به اين معجزه ايمان دارم ...
باغبان دلشاد کنج ايوان زمزمه کنان مي گويد:
" منتظر بايد بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "
ديرگاهيست که من روزنه را يافته ام
به اميد رويش لحظه سبز ديدار
بذر بودنت را در دلم کاشته ام ...
با خودم مي گويم :
" نکند بي خبر از راه رسي و من دلخسته
با آن همه گلهاي آرزو
در سحرگاه وصال جان خود را به تن خسته دشت بسپارم ... "
از نسيم خواسته ام مژده آمدنت را
به من عاشق رنگين بدهد ...
شک نبايد به دلم پاي نهد
من خانه قلبم را با اشک مژه گانم آب و جارو کردم
به اميد پيوند
به اميد لبخند
به اميد صحبت
آسمان مي خندد ، ماه همچون کودکي معصوم
سرسازش دارد ...
موجها مي رقصند، نسترن نيز چو آهوي دشت
به سرمه مشکي چشمانش مي نازد ...
عشق را مي بويم
زندگي مي پويم
آسمان مي جويم
دلم اما غمگين سبد شيشه اي نگاه مي بوسد ...
هيچ ترديدي نيست
من به اين معجزه ايمان دارم
که تو هم مي آيي
همراه چلچله ها، همصداي چکاوک ، هم پرواز قاصدک
هيچ ترديدي نيست
من به اين معجزه ايمان دارم
که تو هم مي آيي
تو مي آيي ...
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر شانه هایت باز دنبال چه میگردی؟
حس پرواز شاید در دلت باشد
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
شايد يه کسي شبها براي اينکه خوابتو ببينه به خدا التماس ميکنه!!

شايد يه کسي به محض ديدن تو دستش يخ ميزنه و تپش قلبش مرتب بيشتر ميشه!!

مطمِئن باش يکي شبها بخاطر تو تو دريايي از اشک ميخوابه!! ولي تو اونو نميبيني؟؟ شايدم هيچ وقت نبيني


 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در حسرت ديدار تو بگذار بميرم... دشوار بود مردن و روي تو نديدن... بگذار بدلخواه تو دشوار بميرم... بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ... در وحشت و انوده شب تار بميرم... بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب.... دربستر اشک افتم و ناچار بميرم... ميميرم از اين درد که جان دگرم نيست... تا از غم عشق تو دگر بار بميرم... تا بوده ام اي دوست وفادار تو هستم... بگذار بدانگونه وفادار بميرم
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
مورچه هاى نگران اطراف سنگ قبرت مى خزیدند و با هر خزش خود نبودنت را به یادم مى آوردند.
پرندگان قبرستان ده دور افتاده مان وقتى دختر بچه اى چون من را بالا سر قبرمادرش مى دیدند برایم مى خواندند.
انگارشعرپرنده ها، فصل ها را نمى شناخت. ردیف هایش اندوه داشت. مثل تمام ردیف هاى با نشان و بى نشان آدم هایى كه درهمسایگى ات دفن شده بودند.

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه سالمی یا مریضی.
اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده كه نگرانش باشی؛
اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه دست آخر خوب می شی یا می میری.
اگه خوب شدی كه دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛
اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه به بهشت بری یا به جهنم.
اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛
ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی كه وقتی برای نگرانی نداری!
پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره!!
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک مرد بود که تنها بود. یک زن بود که او هم تنها بود . زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود . مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود.
خدا غم آنها را می دید و غمگین بود .
خدا گفت :
شما را دوست دارم پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید .
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز امشب ای ستاره‌ی تابان نیامدی
باز ای سپیده‌ی شب هجران نیامدی


شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه‌ی خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه‌ی زندان نیامدی

با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل‌خوان نیامدی

گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی

خوان شکر به خون جگر دست می‌دهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی

نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی

گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

صبرم ندیده‌ای که چه زورق شکسته ایست
ای تخته‌ام سپرده به طوفان نیامدی

در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران


ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند
که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم


چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم


خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه‌ی دل روبرو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
آویخت چراغ فلک از طارم نیلی
قندیل مه‌آویزه‌ی محراب برآمد
دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم
یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد
چون غنچه دل تنگ من آغشته به خون شد
تا یادم از آن نوگل سیراب برآمد
ماهم به نظر در دل ابر متلاطم
چون زورقی افتاده به گرداب برآمد
از راز فسونکاری شب پرده برافتاد
هر روز که خورشید جهانتاب برآمد
دیدم به لب جوی جهان گذران را
آفاق همه نقش رخ آب برآمد
در صحبت احباب ز بس روی و ریا بود
جانم به لب از صحبت احباب برآمد
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی


شرمسار توام ای دیده ازین گریه‌ی خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی


ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی

وای از دست تو ای شیوه‌ی عاشق‌کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی

مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقه‌ی زنجیر جنون گیر نکردی

عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی

خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی

چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی

شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی‌نیست که تسخیر نکردی


http://www.www.www.iran-eng.ir/images/statusicon/user_online.gif http://www.www.www.iran-eng.ir/images/buttons/reputation.gif http://www.www.www.iran-eng.ir/images/buttons/report.gif http://www.www.www.iran-eng.ir/images/misc/progress.gif
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن‌چنان سوخم از آتش هجران که مپرس


گله‌ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا
ناله‌هائی است در این کلبه‌ی احزان که مپرس

سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر
منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس

گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود
آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس

عقل خوش گفت چو در پوست نمیگنجیدم
که دلی بشکند آن پسته‌ی خندان که مپرس

بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبز
که پلی بسته به سر چشمه‌ی حیوان که مپرس

این که پرواز گرفته است همای شوقم
به هواداری سرویست خرامان که مپرس

دفتر عشق که سر خط همه شوق است وامید
آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس

شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر
که چنانچم من از این جمع پریشان که مپرس
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله‌ی من خفت و نه ماهی


شد آه منت بدرقه‌ی راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی

آهسته که تا کوکبه‌ی اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

چشمی به رهت دوخته‌ام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی

دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی

تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی

تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم
افسانه‌ی این بی سر و ته قصه‌ی واهی
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی


هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی


آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی

سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی

سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پی‌گرمی بازار کسی

غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو من زار گرفتار کسی

تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید
بارالها که عزیزی نشود خوار کسی

آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی

گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی

شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه‌ی دیوار کسی

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا