دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
صد در صدم راسته ، شما باور کنید
که چقدر این پسرها از خود گذشته ان ، پس خیلیا خودشونو قایم میکنن برای اینه
میترسن دیگه کسی تحویلشون نگیره.جالبه ها

اینم نمونه ای از از خود گذشتگی پسرا :w15:
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل خوش عشق شما نیستم ای اهل زمین به خدا معشوقه ی من بالایی است
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر نو شنفتنم هوس است
طمع خام بین که قصه ی فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را من چشم در راهم شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم شباهنگام
در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم

 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز

تو می روی ز پیش من

می روی و دور می شوی

می روی و چشم های من منتظر بهراه جاده ها

می روی و من دلم بی تاب تمام لحظه ها


بروعزیز من برو

سفر به خیر

ولی...

ولی هیچ فکر کردهای

بعد از این دل شکسته ام چه می کند؟

ز دوریت دل غمیده ام چه میکند؟


عزیز من برو ولی بدان

خاطره نرفتنی است

خاطره همیشه ماندنی است


تو می روی ولی بدان که تا ابد

تارسیدن ستاره ها به آسمان

تا انتهای کوچه های بی امان

تاغروب بی طلوع روزها

از دلم سفر نمی کنی، نمی روی

نه عزیزمن

تو هرگز از این دلم نمی روی

 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینم نمونه ای از از خود گذشتگی پسرا :w15:
چه پسر با نجابتی به به آدم کیف می کنه

اصولا در جامعه اسلامی بخاطر موانع جنگ وجهاد و عوامل دیگر ، تعداد آقایون از خانمه کمتر است و این مزیت که مردها قادر هستند با چند زن ازدواج کنند برای زنها در نظر گرفته شده ، و همه نباید خودشونو به جای زن اول بزارن (من بی تقصیرم جملات گهربار استاد معارف 2 در دانشگاه)

امیدوارم از طرف یه دوست خوبم که شما نمی شناسید به عناد با زنان متهم نشم
ببخشید
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالا که من دربه در عشق تو ام کو به کو
قصه تنهایی من رو می دونی مو به مو

محض خدا پشت سر من همه جا بد نگو
بد نگو بد نگو بد نگو نگو نگو نگو...........
 

majid.ph

عضو جدید
نقل قول

نقل قول

اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟

کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟

چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری...​

بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود !​

« دکتر علی شریعتی »​
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر روح محتاج فرصت هایی است که در آن هیچ کس نباشد.دکترشریعتی
 

majid.ph

عضو جدید
نقل قول

نقل قول

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست. فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ، طلا و غذا نیست .[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفته ی یك كتابفروشی می نشیند . فقر ، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود .[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فقر ، همه جا سر میكشد. فقر ، شب را " بی غذا " سر كردن نیست . فقر ، روز را " بی اندیشه" سر كردن است .[/FONT]
(معلم شهید،دکتر علی شریعتی)
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مجید و کژال عزیز
ممنون از پستهای قشنگتون
خواهش میکنم حالا که از دکتر علی شریعتی نوشتید یه سری هم به تاپیک دوستداران دکتر علی شریعتی که استارترش خودمم هم بزنید
ممنون از لطفتون
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
مجید و کژال عزیز
ممنون از پستهای قشنگتون
خواهش میکنم حالا که از دکتر علی شریعتی نوشتید یه سری هم به تاپیک دوستداران دکتر علی شریعتی که استارترش خودمم هم بزنید
ممنون از لطفتون


آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی
من این همه اینجا جون کندم حالا از اون دوتا فقط تشکر کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه دیگه پامو گذاشتم تو تاپیکات
:w00::w00::w00:
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی
من این همه اینجا جون کندم حالا از اون دوتا فقط تشکر کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه دیگه پامو گذاشتم تو تاپیکات
:w00::w00::w00:
روزی صد بار از نگین عزیز تشکر می کنم
ما که ارادت خاصی داریم ، شما که از خودمونی
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی
من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بررررررررررررررررو دیگه فایده نداره
دیگه هیچی نمینویسم تو تاپیکت
:razz:
به چه زبونی بگم تاپیک خودته ؟
اصلا اگه نبودی این تاپیکو تا حالا ول کرده بودم ، چون با هم شروعش کردیم ، منم ادامه میدم
چرا تو ازمن تشکر نمیکنی ؟

قهر نکن بهت نمیاد دیگه دلم .............
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقتی است که هر شب به تو می اندیشم

به تو آری ، به همان منظر دور


به همان سبز صمیمی ، به همان باغ بلور

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیش

می توان یک شَبه پی برد به دلدادگیش

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سبزی او

می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

ای بی رنگ تر از آینه ، یک لحظه بایست

راستی آن شبح هر شبه تصویر تو نیست

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

عاشقی جرم قشنگی است به انکار مپوش
...........................................................
نمیدونم شاعرش کیه:(
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من اگه هنوز میخونم واسه خاطر دل توست
شعر من صدای غم نیست هم صدای حسرت توست
عزیزم اگه خزونم واست از بهار میخونم
تو رو تنها نمیذارم گرچه تنها جا میمونم
اگه تو شبای سردت با خودت تنها میشینی
من برات میخونم از عشق تا که فردا رو ببینی
اگه هم صدای اشکی واسه آرزوی بر باد
من برات میخونم ای گل نو بهارو نبر از یاد
همه دلخوشیم به اینه که تو یادت موندگارم
گر چه عمریه تو این دشت یه خزونه بی بهارم
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
گفتمش بي تو چه مي بايد كرد ؟
عكس ِ رخساره ي ماهش را داد
گفتمش همدم ِ شبهايم كو ؟
تاري از زلف ِ سياهش را داد
وقت ِ رفتن همه را مي بوسيد
به من از دور نگاهش را داد
يادگاري به همه داد و به من
انتظار ِ سر ِ راهش را داد
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
گلي را که ديروز
به ديدار من هديه آوردي اي دوست
دور از رخ نازنين تو

امروز پژمرد
همه لطف و زيبايي اش را
که حسرت به روي تو مي خورد و
هوش از سر ما به تاراج مي برد
گرماي شب برد
صفاي تو اما گلي پايدار است
بهشتي هميشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بي خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقتی است که هر شب به تو می اندیشم

به تو آری ، به همان منظر دور


به همان سبز صمیمی ، به همان باغ بلور

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیش

می توان یک شَبه پی برد به دلدادگیش

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سبزی او

می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

ای بی رنگ تر از آینه ، یک لحظه بایست

راستی آن شبح هر شبه تصویر تو نیست

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

عاشقی جرم قشنگی است به انکار مپوش
...........................................................
نمیدونم شاعرش کیه:(
میخواستم ازت تشکر کنم بگم ممنون که بزرگتر نوشتی دیدم میگی ماله خودت نیست
چرا شعرهای خودتو ریز میتوشتی ، شعر بقیه رو بزرگ
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
میخواستم ازت تشکر کنم بگم ممنون که بزرگتر نوشتی دیدم میگی ماله خودت نیست
چرا شعرهای خودتو ریز میتوشتی ، شعر بقیه رو بزرگ

خواهش می کنم آخه شعرهای خودمو تو word سیو
کردم کپی که می کنم نمی دونم چرا اینجا فنتش کوچیک می شه:redface:
 

majid.ph

عضو جدید
هر روز صبح در آفریقا آهویی از خواب بیدار می‏شود که می‏داند باید از شیر تندتر بدود و گرنه طعمه او خواهد شد! و شیری که می‏داند باید از آهو تندتر بدود و گرنه گرسنه خواهد ماند! مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است که با طلوع آفتاب با تمام وجود بدوی!
 

majid.ph

عضو جدید
نقل قول

نقل قول

در جزیرهای زیبا تمام حواس , زندگی می کردند: شادی,غم,غرور,عشق و......
روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر اب خواهد رفت.
همه ی ساکنین جزیره قایق هایشان را اماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تا اخرین
لحظه بماند,چون عاشق جزیره بود.
وقتی جزیره به زیر اب فرو می رفت , عشق ازثروت که باقایقی با شکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت (ایا می توانم با تو همسفرشوم؟)
ثروت گفت: نه , من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.)
پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود, کمک خواست.
غرور گفت:( نه,نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد)
غم در نزدیکی عشق بود . پس عشق به او گفت:(اجازه بده من با تو بیایم)
غم با حزن گفت :(اه, عشق, من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم .)
عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او انقدرغرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.
اب هر لحظه بالا و بالا تر می امد و عشق دیگر نا امید شده بود . که ناگهان صدایی سالخورده گفت:
(بیا عشق من تو را خواهم برد)
عشق انقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق
انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند, پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود, چقدر بر گردنش حق دارد.
عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود رفت و از او پرسید:(ان پیرمرد کی بود؟)
علم پاسخ داد:( زمان)
عشق با تعجب گفت:(زمان)؟ اما چرا او به من کمک کرد؟
علم لبخندی خردمندانه زد و گفت
:( زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.)
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرف از تجربه که میشه همه میگن تجربه ها رو باید به خاطر سپرد
باید ازشون درس گرفت
...
ولی اگه تجربه ها بد باشن
اگه درس گرفتن ازشون بدبینت کنه
...
بنداز بیرون تجربه هاتو:w11:
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا