won-a-pa-lei
عضو جدید
ای صبح امید دمیده بنا گوش کیستی ؟
وی چشمه حیات لب نوش کیستی ؟
وی چشمه حیات لب نوش کیستی ؟
ای صبح امید دمیده بنا گوش کیستی ؟
وی چشمه حیات لب نوش کیستی ؟
من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست
یک چند بکودکی باستاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
شرمنده تشکرام تموم شده!
شیرین بتم ای خسرو خوبان زمانه/در عشق تو گشتیم چو فرهاد فسانه
دیری است که دلدارپیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
تو را من زهر شيرين خوانم اي عشق
كه نامي خوش تر از اينت ندانم
وگر هر لحظه رنگي تازه گيري
به غير از زهر شيرينت نخوانم
تو زهري، زهر گرم سينه سوزي
تو شيريني، كه شور هستي از توست
شراب جام خورشيدي كه جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستي از توست
فريدون مشيري
تو را من زهر شيرين خوانم اي عشق
كه نامي خوش تر از اينت ندانم
وگر هر لحظه رنگي تازه گيري
به غير از زهر شيرينت نخوانم
تو زهري، زهر گرم سينه سوزي
تو شيريني، كه شور هستي از توست
شراب جام خورشيدي كه جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستي از توست
فريدون مشيري
شهري است در كناره آن شط پر خروشتکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست/راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش...
شهري است در كناره آن شط پر خروش
با نخل هاي در هم و شب هاي پر ز نور
شهري است در كناره ي آن شط و قلب من
آنجا اسير پنجه ي يك مرد پر غرور
فروغ (يادي از گذشته)
ربــایــد هـمی این از آن آن از این / ز نـــفـــریــــن نــــدانــنـــــــد باز آفرین
هــمــه گنــج ها زیر دامــن نــهنـد / بـــمیــــرند و کوشش به دشمن نهند
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن/یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن...
نخل نوخیز گلستان جهان بسیار است
گل این باغ بسی سرو روان بسیار است
جان من همچو تو غارتگر جان بسیار است
ترک زرین کمر موی میان بسیار است
تمییز نیک و بد روزگار کار تو نیست/چو چشم آینه در خوب و زشت حیران باش...
شوق میگوید که آسان نیست بی او زیستن
صبر میگوید که باکی نیست گو دشوار باش
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان/تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت
تو گل را باش تا شاداب داری
چو گل داری ز بلبل کم نیاری
دل من کیست که لطف از تو کند گستاخی
بر دهانش زن اگر نام تمنا ببرد
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک
تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود
این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است
گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود
بايد امشب برومدوش در خوابم در آغوش آمدی/وین مپندارم که بینم جز به خواب
وفای شمع را نازم که بعداز سوختن هر دمبايد امشب بروم
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه ي پيراهن تنهايي من جا دارد، بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست
رو به آن وسعت بي واژه كه همواره مرا مي خواند
يك نفر باز صدا زد سهراب
كفش هايم كو؟
بايد امشب بروم
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه ي پيراهن تنهايي من جا دارد، بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست
رو به آن وسعت بي واژه كه همواره مرا مي خواند
يك نفر باز صدا زد سهراب
كفش هايم كو؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |