سلام دوستان
به مطلبی زیبایی برخوردم که شاید بی ربط به تاپیک باشه ولی جالب بود..بد ندیدم دوستانم بخونن
كجا مىتوان «خود» را شناخت؟
آلودگىهاى درونى و ضعفهاى نفسانى چيست؟
اگر «تكبر»، نمىگذارد در برابر «حق»، سر تسليم فرود آورى،
اگر «دل»، رضا نمىدهد كه «عدالت» را، آنجا كه به زيان توستبپذيرى، درونى ناسالم و تصفيه نشده دارى.
اگر سراغ نقطه ضعفهاى مردم مىگردى تا روزى به رخ آنان بكشى وپيش ديگران تحقيرشان كنى، گرفتار نوعى خودپسندى و تفاخرى.
چرا به خدا و «محبتخدا» ميدان ندهيم كه دلمان را در اختيار داشتهباشد؟
«محبت»، اكسيرى دگرگون كننده است، مس وجود را طلا مىكند،بخيلان را بخشنده مىسازد و ترسوها را شجاع، و خستگان را نشاطمىبخشد،
دستبسته را به كرم مىگشايد، پاى خسته را، «رفتن» مىآموزد،
و... چشم خواب گرفته را، از شب تا سحر بيدار نگه مىدارد.
آيا طعم شيرين «عشق به خدا» را چشيدهاى؟
آيا براى نجوا با خدا، شبها بيدارى كشيدهاى؟
فداكارىها، فرزند عشقها و محبتهاست.
تا اين علاقه، نسبتبه چه باشد!
«محبت» هم، فرزند «معرفت» و شناخت است.
محبتبىمعرفت، در تاريكى راه رفتن است و عشق بى «فداكارى»،فقط يك ادعاست!
راستى... چگونه مىتوان عاشق خدا شد و از «حب نفس» رها گشت؟و... نسخه «محبتخدا» را چه كسى مىنويسد؟
هرگاه «زيبايى» را تنها در «چهره» نجستى و «جمال» را فقط در «تن»خلاصه نكردى، مىتوانى اميدوار باشى.
«جمال باطنى»، مقولهاى است، فراتر از چشم سر. و «زيبايى معنوى»چشمى مىطلبد كه از سطح به عمق نفوذ كند و از ظاهر به باطن و از«محسوس» به «معنى».
از كجا بشناسيم كه گرفتار «حب نفس» هستيم يا نه؟
بعضىها خود را «بىعيب» مىپندارند، در حالى كه بىعيب، خداست.
برخىها خويشتن را «واجد كمالات» مىدانند، در صورتى كه «كمالمطلق» پروردگار است.
كسى كه تحمل يك «انتقاد» را ندارد و از يك «تذكر» مىرنجد،
كسى كه عيبهايى را كه در ديگران است، اگر در خودش باشد، آن راعيب نمىشناسد، بلكه شايد فضيلت هم بداند و دفاع كند. اينها همه، ازنشانههاى «خودخواهى» است.
راستى كه عشق به هر چيز، انسان را كر و كور مىسازد، حتى عشق بهخود!
از سخنان امام امت است كه:
«حب نفس، تمام عيوب انسان را به خود مىپوشاند».
خود را كامل و بى نقص دانستن، بزرگترين نقص و عيب است. شگفتاكه همه به اين عيب دچاريم!
«خدا» را تنها در زبان گفتن، ولى دل را خالى از خدا كردن، اگر نوعىنفاق نيست، پس چيست؟
خدا، در كجاى وجود ما جارى است؟ بر زبان، يا در دل و جان؟
وقتى مىگوييم «الله اكبر»، يعنى خداوند را برتر و بزرگتر و مهمتر از هرچيز و هر كس مىدانيم. آيا دلمان، گواه زبانمان است؟
واى... كه اگر روزى بخواهند از دلها و درونها براى گفتههاى زبان وجلوههاى برون «استشهاد» بگيرند، گرفتار چه غربتى خواهيم شد!
مشكل اينجاست كه گاهى كار، بر خود انسان هم مشتبه مىشود.
خسارتى بالاتر از اين نيست كه عمرى گرفتار «ريا» باشيم و خود راخالص و صالح بدانيم.
آينه، نبايد دروغ بگويد! آينه وجود خود باشيم و سيماى خويش راآنگونه كه هستببينيم