تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
سعدی
			
			کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
سعدی
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
سعدی
در کوی ما شکسته دلی میخرند وبسدرختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بیشمار آرد
حافظ
تا بوی زلف یار در آبادی من استیا رب این شمع دل افروز ز کاشانهٔ کیست؟
جانِ ما سوخت، بپرسید که جانانه کیست؟
حافظ
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکردتو را به حاتم طایی مثل زنند و خطاست
گل شکفته که گوید به ارغوان ماند؟
«سعدی»
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهىیارب دل ماراتو به رحمت جان ده
دردهمه را به صابری درمان ده
این بنده نداند که چه می باید خواست
داننده تویی هر آنچه خواهی آن ده
تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است
طالع مگو که چشمه خورشید خاورست
استاد شهریار
دو چشم در سر هر کس نهاده اند ولیتَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد
حافظ
چو دست بر سرِ زلفش زنم به تاب رَوَدماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ …!
“عرفی شیرازی”
زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایتدیدمت دورنمای در و بام ای شیراز
سرم آمد به بر سینه سلام ای شیراز
استاد شهریار
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزمتو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
حافظ
شعرت ناقصه عزیزیک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
خود را چو فرو ریزم باخاک در امیزم...
وگرنه من همان خاکم که هستم...
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ | 
|---|---|---|---|---|
| 		
									
										
			 | 
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
| 		
									
										
			 | 
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |