داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

sahar68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial (arabic)]بچه[/FONT][FONT=arial (arabic)]که بودم اغوش مادرم را دوست داشتم"چون انجا بهترین مکان برای من بود.[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)] که بودم پول را اصلا نمیشناختم.[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم چیزی به نام فردا را نمیشناختم.[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم فکر میکردم فقط یک حرف است ان هم حرف راست.[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم تنهااز یک چیز بیزار بودم ان هم دادوفریادبود.[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم قهرهایم فقط یک دقیقه طول میکشید.[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم فقط عاشق بودم و از همه چیز لذت میبردم.[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم گریه های من کوتاه بود وخنده هایم بلند[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]حالا که بزرگ شدم میبینم دنیای [/FONT]
[FONT=arial (arabic)]بچگی[/FONT][FONT=arial (arabic)] چه سرمایه [/FONT][FONT=arial (arabic)]بزرگی[/FONT][FONT=arial (arabic)] بوده.[/FONT]
 

sahar68

عضو جدید
کاربر ممتاز
دارم میرم نگو نروهوا هوای رفتنه هرچی بوده تموم شده چاره ی ما گذشتنه دارم میرم تا سرنوشت ، مار و به بازی نگیره خوب میدونم این عاشقی ، از یاد هردومون میره....از یاد هردومون میره دارم میرم نگو نرو دارم میرم نگو بمون وقت خداحافظیه قصه ی عاشقی نخون تورو خدا گریه نکن ، غصه ی رفتنو نخور بهتره که تموم کنیم ، تو هم دلو ازم ببر....تو هم دلو ازم ببر یادم میاد روزی رو که ، ما دوتا دل داده بودیم اما حالا میخندمو ، میگم چقدر ساده بودیم یادم میاد روزیرو که پرمیکشیدیم واسه هم اما حالا نشسته جاش یه عالمه غصه و غم شاید دیگه نبینمت ، شاید نگاه آخره چشمای بی گناه تو آتیش به جونم میزنه سادگی اشتباه ما ، گناه ما دل بستنه جدایی سرنوشت تو ، تنهایی تقدیر منه....تنهایی تقدیر منه
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیا می دانید؟
بدن انسان می تونه تا 45 واحد درد رو تحمل کنه.
اما زمان تولد، یک زن تا 57 واحد درد رو احساس می کنه
این معادل شکسته شدن همزمان 20 استخوانه!
مادرتون رو دوست داشته باشید
 

leila2204

عضو جدید
برايت آرزومندم

برايت آرزومندم

اول از همه برایت آرزومندم كه عاشق شوی،
و اگر هستی، كسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت كوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از كسی نیابی.
آرزومندم كه اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی كنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
كه دست كم یكی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم كه دشمن نیز داشته باشی،
نه كم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
كه دست كم یكی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا كه زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن كافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با كسانی كه اشتباهات كوچك میكنند
چون این كارِ ساده ای است،
بلكه با كسانی كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میكنند
و با كاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان كه هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا كه هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم حیوانی را نوازش كنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یك سَهره گوش كنی
وقتی كه آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا كه به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم كه دانه ای هم بر خاك بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یك درخت وجود دارد..
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینكه سالی یك بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینكه روشن كنی كدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
كه اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه ی اینها كه گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو كنم.
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 
من ندیدم اما ...

من ندیدم اما ...

مردی با اسلحه وارد یك بانك شد و تقاضای پول كرد.

وقتی پولهارا دریافت كرد رو به یكی از مشتریان بانك كرد و پرسید : آیا شما دیدید كه من از این بانك دزدی كنم؟

مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم.

سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا كشت.


او مجدداً رو به زوجی كرد كه نزدیك او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید كه من از این بانك دزدی كنم؟


مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید ...


نتیجه اخلاقی :


خانم ها : هیچوقت نگذارید همسرتان از شما ناراضی باشد ، شاید شما هم روزی شاهد یک دزدی باشید !!!


آقایان : فرصت ها را از دست ندهید !!!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

زندگی ...


Life is happiness
زندگی شادی است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is joy
زندگی لذت است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is love
زندگی عشق است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is unity
زندگی وحدت است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is care
زندگی مراقبت است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is faith
زندگی اعتقاد است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is freedom
زندگی آزادی است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is peace
زندگی آرامش است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is creation
زندگی خلقت است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is fantasy
زندگی خیال است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is art
زندگی هنر است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is a dream
زندگی یک رویاست

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is a fairy tale
زندگی یک افسانه است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is a mystery
زندگی یک راز است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is knowledge
زندگی دانستن است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is delight
زندگی شوق است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is rest
زندگی آسایش است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is splendour
زندگی باشکوه است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is nature
زندگی گوهر است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is elegance
زندگی لطافت است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Life is Feelings
زندگی احساس است

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/


Isn't it
آیا چنین نیست؟

http://www.cheshmnavaz.mihanblog.com/

زندگی زیباست ...
 

proof

عضو جدید
خود را خانه ای زنده تصور کنید. خداوند به درون می آید تا آن خانه را بازسازی کند، ابتدا شاید متوجه باشید چه می کند؛ لوله های آب را تعمیر می کند و چکه ی سقف را بند می آورد و ...می دانستید این کارها باید انجام می گرفت،پس متعجب نیستید، اما او خیلی زود خانه را در هم می ریزد، طوری که به طرز وحشتناکی آزار دهنده است و بی معنی به نظر می رسد. منظورش از این کارها چیست؟
توضیح این است که او دارد خانه ای کاملا متفاوت با آنچه در ذهن داشته ای می سازد. قسمتی جدید اینجا، طبقه ای دیگر آنجا، برج هایی می سازد و حیاط هایی.
خیال می کردید قرار است به کلبه ی کوچک آراسته ای بدل شوید، اما او دارد قصری می سازد. قصد دارد بیاید و خود در آن سکنی گزیند.
 

proof

عضو جدید
بر آنچه نیکوست چنگ بزن،
حتی اگر مشتی خاک باشد.
بر آنچه معتقدی چنگ بزن،
حتی اگر درختی است که به تنهایی ایستاده است.
و بر آنچه باید انجام بدهی استوار باش،
حتی اگر راهی است دور از اینجا.
به زندگی ات بچسب،
حتی اگر راحت تر آن است که رهایش کنی.
به من تکیه کن،
حتی اگر من از کنارت به دور ها رفته باشم.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرشته بيكار

مردي خواب عجيبي ديد.
او در عالم رويا ديد كه نزد فرشتگان رفته و به كارهاي آنها نگاه مي كند.
هنگام ورود ، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند و تند تند نامه هايي را كه توسط پيك ها از زمين مي رسند، باز مي كنند و آنها را داخل جعبه هايي مي گذارند.
مرد از فرشته اي پرسيد: « شما داريد چكار مي كنيد ؟»

فرشته در حاليكه داشت نامه اي را باز مي كرد، جواب داد:« اينجا بخش دريافت است، ما دعا ها و تقاضاهاي مردم زمين را كه توسط فرشتگان به ملكوت مي رسد به خداوند تحويل مي دهيم»
مرد كمي جلوتر رفت . باز دسته بزرگ ديگري از فرشتگان را ديد كه كاغذهايي را داخل پاكت مي گذارند و آنها را توسط پيك هايي به زمين
مي فرستند.
مرد پرسيد: « شماها چكار مي كنيد ؟»
يكي از فرشتگان با عجله گفت : « اينجا بخش ارسال است ، ما الطاف و رحمات خداوند را توسط فرشتگان به بندگان زمين مي فرستيم.»
مرد كمي جلوتر رفت و يك فرشته را ديد كه بيكار نشسته.
مرد با تعجب از فرشته پرسيد:« شما اينجا چكار مي كني و چرا بيكاري؟»
فرشته جواب داد:« اينجا بخش تصديق جواب است . مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب تصديق دعا بفرستند . ولي تنها عده بسيار كمي جواب مي دهند.»
مرد از فرشته پرسيد:«مردم چگونه مي توانند جواب تصديق دعاهايشان رابفرستند؟»
فرشته پاسخ داد:« بسيار ساده است، فقط كافيست بگويند: خدايا متشكريم !»
 

leila2204

عضو جدید
الفبای زندگی ...

الفبای زندگی ...

الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها

ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم

پ: پویایی برای پیوستن به خروش حیات

ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها

ث: ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها

ج: جسارت برای ادامه زیستن

چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه

ح: حق شناسی برای تزكیه نفس

خ: خودداری برای تمرین استقامت

د: دور اندیشی برای تحول تاریخ

ذ: ذكر گویی برای اخلاص عمل

ر: رضایت مندی برای احساس شعف

ز: زیركی برای مغتنم شمردن دم ها

ژ: ژرف بینی برای شكافتن عمق درد ها

س: سخاوت برای گشایش كارها

ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج

ص: صداقت برای بقای دوستی

ض: ضمانت برای پایبندی به عهد

ط: طاقت برای تحمل شكست

ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف

ع: عطوفت برای غنچه نشكفته باورها

غ: غیرت برای بقای انسانیت

ف: فداكاری برای قلب های دردمند

ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل

ك: كرامت برای نگاهی از سر عشق

گ: گذشت برای پالایش احساس

ل: لیاقت برای تحقق امیدها

م: محبت برای نگاه معصوم یك كودك

ن: نكته بینی برای دیدن نادیده ها

و: واقع گرایی برای دستیابی به كنه هستی

ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها

ی: یك رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک
 

m@hn@z.d

عضو جدید
کاربر ممتاز

امید
شخصی را به جهنم می بردند.در راه بر می‌گشت و به عقب خيره می‌شد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببريد.
فرشتگان پرسيدند چرا؟پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد... او اميد به بخشش داشت..​



عاشق
امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام.شاهزاده گفت:زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.
امیر برگشت و دید هیچکس نیست .شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمی کند .



زیبایی
دخترک طبق معمول هر روز جلوي کفش فروشي ايستاد و به کفش هاي قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته هاي چسب زخمي که در دست داشت خيره شد و ياد حرف پدرش افتاد :اگر تا پايان ماه هر روز بتوني تمام چسب زخم هايت را بفروشي آخر ماه کفش هاي قرمز رو برات مي خرم"دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:يعني من بايد دعا کنم که هر روز دست و پا يا صورت 100 نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هايش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمي خوام


عملیات
پنج بار دیگه نقشه رو مرور کرد.منتظر فرصت مناسب بود.دیگه موقع عملی کردنش بود.حرکت کرد و آروم آروم از بین چندتا مانع رد شد.کسی نبود بلاخره رسید.تا دستش رو دراز کرد....اون سیب زمینی ها مال شامه، ناخنک نزن بچه.عملیات لو رفته بود.



بیمه ی عمر
پسر جلوی باجه بانک می ایسته، پدر دستی روی شونه اش میکشه و با لبخند نگاهش میکنه.با بیمه ی عمر سینا، آینده فرزندانتان را تضمین کنید. پسرم نگاهش رو از تلویزیون به سمت من میدوزه ولی هیچ نمیگه.
به دخترم که سرش رو روی شونه های پدر معلولش گذاشته، نگاه میکنم ولی هیچ نمیگم.توی خیابون اطرافم رو با خجالت نگاه میکنم، کسی دور و برم نیست.پنجاه تومانی رو داخل صندوق صدقات میندازم و خیالم راحت میشه ؟!
بچه هام رو بیمه ی عمر کردم..



یاد دوران
چارده سال است که میخندی در این قاب ..هنوز جوان مانده ای .. !چارده سال است که می گریم بر این قاب ..چه قدر پیر شده ام . . . !


دوران کودکی
دوچرخم رو در زیرزمین قایم کردم تا هیچکی نتونه اونو بدزده مداد رنگیم رو در جامدادی گذاشتم که گم نشه
لباسم رو در گنجه گذاشتم و درش رو قفل کردم که دست کسی به اونا نرسه توپم رو تو کیسه توری گذاشتم و به دیوار زدم تا هیچکی اون رو بر نداره سالها و سالها از اونا مواظبت کردم ولی نمیدونم چه وقت , کی , از کجا اومد و روزای کودکیم رو برد .

خجالت
میخوام ببرمت آسایشگاه، جاییکه پیرپاتالای همسن و سال خودت هستن همشون مثل خودت دندون شیری هاشون افتاده.منم دیگه مجبور نیستم عذاب دیدن صورت چروکیده ات رو تحمل کنم.اما من هروقت تو رو نگاه کردم، لحظه ی تولدت رو به یاد آوردم و از داشتنت به خودم بالیدم. نبینمت دلم میگیره..​
 

m@hn@z.d

عضو جدید
کاربر ممتاز





يک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد.






او برروي يک صندلي دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

در کنار او يک بسته بيسکوئيت بود و مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند.

وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت.

پيش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.»

ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برمي‌داشت ، آن مرد هم همين کار را مي‌کرد. اين کار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنش نشان دهد.

وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد: «حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چکار خواهد کرد؟»

مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش را خورد.
اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست!
او حسابي عصباني شده بود.
در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خيلي شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بيسکوئيت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد...
در صورتي که خودش آن موقع که فکر مي‌کرد آن مرد دارد از بيسکوئيت‌هايش مي‌خورد خيلي عصباني شده بود. و متاسفانه ديگر زماني براي توضيح رفتارش و يا معذرت‌خواهي نبود.
- چهار چيز است که نمي‌توان آن‌ها را بازگرداند...
1. سنگ ... پس از رها کردن!
2. حرف ... پس از گفتن!
3. موقعيت... پس از پايان يافتن!
4. و زمان ... پس از گذشتن!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی دو حالت داره

فقط دو چيز وجود داره كه نگرانش باشی: اينكه سالمی يا مريض. اگر سالم هستی، ديگه چيزی نمونده كه نگرانش باشی؛ اما اگه مريضی، فقط دو چيز وجود داره كه نگرانش باشی: اينكه دست آخر خوب می شی يا میميری. اگه خوب شدی كه ديگه چيزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ اما اگه بميری، دو چيز وجود داره كه نگرانش باشی: اينكه به بهشت بری يا به جهنم. اگر به بهشت بری، چيزی برای نگرانی وجود نداره؛
ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قديمی می شی كه وقتی برای نگرانی نداری پس در واقع هيچ وقت هيچ چيز برای نگرانی وجود نداره.
 

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
هميشه
هميشه اينطوري كه ميخواهيم نيست گاهي اوقات اون چيزي رو كه ميخواهي به دست نمياريم
هميشه اون آرامشي رو كه ميخواهيم نداريم
بعضي اوقات انقدر در مشكلات زندگي غرق ميشويم كه همه چيز را حتي خودمون رو هم از ياد مي بريم
گاهي وقتا پيش امدهاي زندگي رو درك نميكنيم اون موقع هستش كه ميبيني خواه نا خواه اسير زندگي هستي ....انوقته كه ميبيني اختيار زندگي دست ما نيست
و اين زندگيه كه ما رو هرجا كه بخواد ميكشونه
تموم روز رو به خيال يه لحظه آرامش شب ميگذروني
اما شب هم كه ميشه ميبيني يه دم آروم نداري...... فكر و خيال راحتت نميذاره
تو همين لحظه هاست كه احساس نياز ميكني
به يه همزبون ........يه همراه........به يكي كه تورو انجوري كه هستي دركت كنه
به يكي كه بتوني بهش تكيه كني
نياز داري به يكي كه بتوني در كنارش احساس آرامش كني
به يه همنفس
اما من فك ميكنم كه جور ديگه اي هم بشه زندگي رو گذروند
با اميد به فردا.............یا با سر زدن به باشگاه مهندسان
هميشه اينو به خاطر داشته باش..
اگرچه امروز سخته......اما فردا روز ديگريست .......آري فردا روز ديگرييست
 

saghar 64

عضو جدید
کاربر ممتاز
من او را رها کردم

تا او خود را در یابد
و چقدر سخت است عزیزترینت را رها کنی
اما من انقدر او را دوست دارم
که او را رها میخواهم برای همیشه
رها از تمامی بندهاوزنجیرها
هر چند او هیچگاه در بند من گرفتار نبود
چرا که من خود اینگونه خواستم
و هیچگاه بخاطر همیشه بودن با او برای او بندی نساختم
اما او .......
در بند خود گرفتار بود ....
ای کاش از خود رها شود
همانگونه که من با او از بند خود رها شدم
 

masoudica

عضو جدید
خـــدا و آرايـشــگـر !


مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت در بين کار گفت و گوي جالبي بين آنها در گرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفي صحبت کردندوقتي به موضوع خدا رسيد
آرايشگر گفت: من باور نمي کنم که خدا وجود دارد.
مشتري پرسيد: چرا باور نمي کني؟
آرايشگر جواب داد: کافيست به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت اين همه مريض مي شدند؟ بچه هاي بي سرپرست پيدا ميشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجي وجود داشت؟ نمي توانم خداي مهرباني را تصور کنم که اجازه دهد اين همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتري لحظه اي فکر کرد اما جوابي نداد چون نمي خواست جر و بحث کند. آرايشگر کارش را تمام کرد و مشتري از مغازه بيرون رفت به محض اينکه از مغازه بيرون آمد مردي را ديد با موهاي بلند و کثيف و به هم تابيده و ريش اصلاح نکرده ظاهرش کثيف و به هم ريخته بود.
مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت:ميدوني چيه! به نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند.
آرايشگر گفت: چرا چنين حرفي ميزني؟ من اينجا هستم. من آرايشگرم. همين الان موهاي تو را کوتاه کردم.
مشتري با اعتراض گفت: نه آرايشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هيچکس مثل مردي که بيرون است با موهاي بلند و کثيفو ريش اصلاح نکرده پيدا نمي شد.
آرايشگر گفت: نه بابا! آرايشگرها وجود دارند موضوع اين است که مردم به ما مراجعه نميکنند.
مشتري تاکيد کرد: دقيقا نکته همين است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نميکنند و دنبالش نمي گردند.
براي همين است که اين همه درد و رنج در دنيا وجود دارد.!
;):smile::gol::gol:
 

masoudica

عضو جدید
پيامدهاي زلزله در نقاط مختلف دنيا

ونزوئلا:
زلزله مي‌آيد. ايران ضمن همدردي با ملت فهيم ونزوئلا، براي آن‌ها حدود دو ميليون خانه‌ي پيش‌ساخته و مقادير خفني بيسکويت و کلوچه‌ي لاهيجان و کنسرو ارسال مي
‎کند. قرار مي‌شود تمام مردم ايران يا يک لقمه از غذايشان را به آن‌ها بدهند يا دولت خودش به زور يک لقمه از غذاي ملت بزند و به آن‌ها بدهد. رئيس جمهور ونزوئلا هم لبخند مي‌زند و با اوباما دست مي‌دهد!

اسپانيا:
زلزله مي‌آيد. هيچ‌کس بر اثر آن کشته و زخمي نمي‌شود و فقط چند تا گاو به خيابان مي‌آيند. مردم پارچه‌ي قرمز نشان مي‌دهند و براي تفريح مي‌دوند. گاوها صد و هشتاد نفر را کشته و دو هزار نفر را زخمي مي‌کنند!

افغانستان:
زلزله مي‌آيد. سيصد هزار نفر کشته مي‌شوند. القاعده مسئوليت زلزله را بر عهده مي‌گيرد. نيروهاي آمريکايي تمام کوهستان‌هاي افغانستان را بمباران مي‌کنند و سيصد هزار نفر ديگر از جمله بن‌لادن را در اين درگيري‌ها از بين مي‌برند. بعد از چهار ساعت پس‌لرزه‌ي فسقلي ديگري مي‌آيد و بن‌لادن مسئوليت آن را هم بر عهده مي‌گيرد!

ژاپن:
اخبار ژاپن اعلام مي‌کند که از امروز به مدت يک ماه، هر روز زلزله‌اي به بزرگي هشت و نيم ريشتر، توکيو را خواهد لرزاند. ساکنان توکيو زير لب مي‌گويند سوسکي بابا و براي امتحان کردن مقاومت ساختمان‌ها، سه ريشتر هم خودشان به صورت دستي به زلزله اضافه مي‌کنند. يک دستگاه هم درست مي‌کنند که جو را تبديل به آب‌جو کند و موقع زلزله بيشتر سر حالشان بياورد!

امارات:
زلزله مي‌آيد. نيمي از کشور نابود مي‌شود. دور ساختمان‌هاي مخروبه نوار زرد مي‌کشند و آن‌ها را به مکان توريستي تبديل مي‌کنند. ايراني‌ها از اين مکان‌ها ديدن مي‌کنند و اماراتي‌ها با پول حاصل از صنعت توريسم، يک کشور ديگر درست مي‌کنند!

فرانسه:
زلزله قرار است تا چند روز ديگر بيايد. تمام مردم اعتصاب مي‌کنند و خواستار منع وقوع زلزله در کشورشان مي‌شوند. حمل و نقل عمومي مختل مي‌شود. در نهايت زلزله تسليم خواست مردم مي‌شود و ديگر نمي‌آيد!

آمريکا:
زلزله مي‌آيد. هيچ‌کس کشته و زخمي نمي‌شود اما دو نفر و نصفي بي‌خانمان مي‌شوند. تلويريون ايران ده بار اين خبر را پخش مي‌کند و سياست‌هاي باراک اوباما، جرج بوش، کلينتون و ... و کريستف کلمب مورد انتقاد شديد قرار مي‌گيرد! وزير خارجه‌ي آمريکا خطر تروريسم را گوشزد مي‌کند و دوباره افغانستان را بمباران مي‌کنند!

فلسطين:
زلزله مي‌آيد. کسي خانه ندارد تا بي‌خانمان شود! يازده هزار نفر از نيروهاي غيرنظامي کشته مي‌شوند. قطعنامه‌اي توسط تمام کشورهاي جهان با امضاي ايران صادر شده و کشتار غيرنظاميان محکوم مي‌گردد. در انتهاي اين قطعنامه تأکيد مي‌شود که در صورت تکرار زلزله، عواقب بسيار بدي در انتظار رژيم صهيونيستي خواهد بود! ششصد ميليون دلار کمک مالي هم توسط همان تمام کشورهاي جهان صورت مي‌گيرد!

سوئيس:
زلزله مي‌آيد. دسته‌ي عينک چهار نفر از ساکنان مي‌شکند. از سوي دولت به تمام شهروندان سوئيس مبلغ سه ميليون يورو وام بلاعوض پرداخت مي‌شود. کل کابينه از مردم عذرخواهي کرده و ضمن پذيرش مسئوليت تمام اتفاقات، دسته‌جمعي استعفا مي‌دهند!

کلمبيا:
زلزله مي‌آيد. تمام جمعيت کشور به جز نود و يک نفر کشته مي‌شوند. درگيري مسلحانه رخ مي‌دهد. يک نوجوان 14 ساله با آر.پي.جي نود نفر ديگر را مي‌کشد. بعد به خودش هم مظنون مي‌شود و آر.پي.جي را توي حلقش فرو مي‌کند!

هند:
زلزله مي‌آيد. تمام خانه‌ها خراب مي‌شود. مردم آواره‌ي کوچه و خيابان مي‌شوند و از گرسنگي در آستانه‌ي مرگ قرار مي‌گيرند. بعد در يک اقدام همگاني مرتاض مي‌شوند و از مرگ حتمي نجات پيدا مي‌کنند!

ايران:
زلزله مي‌آيد. شصت هزار نفر کشته و زخمي مي‌شوند. آمار آسيب‌ديدگان زلزله در اين دولت با آمار دولت‌هاي قبلي مقايسه و از عدم افزايش آن به عنوان يکي از مفاخر دولت ياد مي‌شود. مخالفان دولت هم به شدت سرکوب مي‎شوند ... در نهايت تمام ماجراي زلزله و سرکوب تکذيب مي‎شود، ابطحي به فريب‌خورده بودن خود اعتراف مي‌کند و ريشتر را هم رمز آشوب مي‌داند!

:smile::D:gol::gol:
 

3252982

کاربر فعال
پيامدهاي زلزله در نقاط مختلف دنيا



ونزوئلا:
زلزله مي‌آيد. ايران ضمن همدردي با ملت فهيم ونزوئلا، براي آن‌ها حدود دو ميليون خانه‌ي پيش‌ساخته و مقادير خفني بيسکويت و کلوچه‌ي لاهيجان و کنسرو ارسال مي ‎کند. قرار مي‌شود تمام مردم ايران يا يک لقمه از غذايشان را به آن‌ها بدهند يا دولت خودش به زور يک لقمه از غذاي ملت بزند و به آن‌ها بدهد. رئيس جمهور ونزوئلا هم لبخند مي‌زند و با اوباما دست مي‌دهد!

اسپانيا:
زلزله مي‌آيد. هيچ‌کس بر اثر آن کشته و زخمي نمي‌شود و فقط چند تا گاو به خيابان مي‌آيند. مردم پارچه‌ي قرمز نشان مي‌دهند و براي تفريح مي‌دوند. گاوها صد و هشتاد نفر را کشته و دو هزار نفر را زخمي مي‌کنند!

افغانستان:
زلزله مي‌آيد. سيصد هزار نفر کشته مي‌شوند. القاعده مسئوليت زلزله را بر عهده مي‌گيرد. نيروهاي آمريکايي تمام کوهستان‌هاي افغانستان را بمباران مي‌کنند و سيصد هزار نفر ديگر از جمله بن‌لادن را در اين درگيري‌ها از بين مي‌برند. بعد از چهار ساعت پس‌لرزه‌ي فسقلي ديگري مي‌آيد و بن‌لادن مسئوليت آن را هم بر عهده مي‌گيرد!

ژاپن:
اخبار ژاپن اعلام مي‌کند که از امروز به مدت يک ماه، هر روز زلزله‌اي به بزرگي هشت و نيم ريشتر، توکيو را خواهد لرزاند. ساکنان توکيو زير لب مي‌گويند سوسکي بابا و براي امتحان کردن مقاومت ساختمان‌ها، سه ريشتر هم خودشان به صورت دستي به زلزله اضافه مي‌کنند. يک دستگاه هم درست مي‌کنند که جو را تبديل به آب‌جو کند و موقع زلزله بيشتر سر حالشان بياورد!

امارات:
زلزله مي‌آيد. نيمي از کشور نابود مي‌شود. دور ساختمان‌هاي مخروبه نوار زرد مي‌کشند و آن‌ها را به مکان توريستي تبديل مي‌کنند. ايراني‌ها از اين مکان‌ها ديدن مي‌کنند و اماراتي‌ها با پول حاصل از صنعت توريسم، يک کشور ديگر درست مي‌کنند!

فرانسه:
زلزله قرار است تا چند روز ديگر بيايد. تمام مردم اعتصاب مي‌کنند و خواستار منع وقوع زلزله در کشورشان مي‌شوند. حمل و نقل عمومي مختل مي‌شود. در نهايت زلزله تسليم خواست مردم مي‌شود و ديگر نمي‌آيد!

آمريکا:
زلزله مي‌آيد. هيچ‌کس کشته و زخمي نمي‌شود اما دو نفر و نصفي بي‌خانمان مي‌شوند. تلويريون ايران ده بار اين خبر را پخش مي‌کند و سياست‌هاي باراک اوباما، جرج بوش، کلينتون و ... و کريستف کلمب مورد انتقاد شديد قرار مي‌گيرد! وزير خارجه‌ي آمريکا خطر تروريسم را گوشزد مي‌کند و دوباره افغانستان را بمباران مي‌کنند!

فلسطين:
زلزله مي‌آيد. کسي خانه ندارد تا بي‌خانمان شود! يازده هزار نفر از نيروهاي غيرنظامي کشته مي‌شوند. قطعنامه‌اي توسط تمام کشورهاي جهان با امضاي ايران صادر شده و کشتار غيرنظاميان محکوم مي‌گردد. در انتهاي اين قطعنامه تأکيد مي‌شود که در صورت تکرار زلزله، عواقب بسيار بدي در انتظار رژيم صهيونيستي خواهد بود! ششصد ميليون دلار کمک مالي هم توسط همان تمام کشورهاي جهان صورت مي‌گيرد!

سوئيس:
زلزله مي‌آيد. دسته‌ي عينک چهار نفر از ساکنان مي‌شکند. از سوي دولت به تمام شهروندان سوئيس مبلغ سه ميليون يورو وام بلاعوض پرداخت مي‌شود. کل کابينه از مردم عذرخواهي کرده و ضمن پذيرش مسئوليت تمام اتفاقات، دسته‌جمعي استعفا مي‌دهند!

کلمبيا:
زلزله مي‌آيد. تمام جمعيت کشور به جز نود و يک نفر کشته مي‌شوند. درگيري مسلحانه رخ مي‌دهد. يک نوجوان 14 ساله با آر.پي.جي نود نفر ديگر را مي‌کشد. بعد به خودش هم مظنون مي‌شود و آر.پي.جي را توي حلقش فرو مي‌کند!

هند:
زلزله مي‌آيد. تمام خانه‌ها خراب مي‌شود. مردم آواره‌ي کوچه و خيابان مي‌شوند و از گرسنگي در آستانه‌ي مرگ قرار مي‌گيرند. بعد در يک اقدام همگاني مرتاض مي‌شوند و از مرگ حتمي نجات پيدا مي‌کنند!

ايران:
زلزله مي‌آيد. شصت هزار نفر کشته و زخمي مي‌شوند. آمار آسيب‌ديدگان زلزله در اين دولت با آمار دولت‌هاي قبلي مقايسه و از عدم افزايش آن به عنوان يکي از مفاخر دولت ياد مي‌شود. مخالفان دولت هم به شدت سرکوب مي‎شوند ... در نهايت تمام ماجراي زلزله و سرکوب تکذيب مي‎شود، ابطحي به فريب‌خورده بودن خود اعتراف مي‌کند و ريشتر را هم رمز آشوب مي‌داند!
:smile::D:gol::gol:
عالی بود عالی
 

leila2204

عضو جدید
پيامدهاي زلزله در نقاط مختلف دنيا



ونزوئلا:
زلزله مي‌آيد. ايران ضمن همدردي با ملت فهيم ونزوئلا، براي آن‌ها حدود دو ميليون خانه‌ي پيش‌ساخته و مقادير خفني بيسکويت و کلوچه‌ي لاهيجان و کنسرو ارسال مي ‎کند. قرار مي‌شود تمام مردم ايران يا يک لقمه از غذايشان را به آن‌ها بدهند يا دولت خودش به زور يک لقمه از غذاي ملت بزند و به آن‌ها بدهد. رئيس جمهور ونزوئلا هم لبخند مي‌زند و با اوباما دست مي‌دهد!

اسپانيا:
زلزله مي‌آيد. هيچ‌کس بر اثر آن کشته و زخمي نمي‌شود و فقط چند تا گاو به خيابان مي‌آيند. مردم پارچه‌ي قرمز نشان مي‌دهند و براي تفريح مي‌دوند. گاوها صد و هشتاد نفر را کشته و دو هزار نفر را زخمي مي‌کنند!

افغانستان:
زلزله مي‌آيد. سيصد هزار نفر کشته مي‌شوند. القاعده مسئوليت زلزله را بر عهده مي‌گيرد. نيروهاي آمريکايي تمام کوهستان‌هاي افغانستان را بمباران مي‌کنند و سيصد هزار نفر ديگر از جمله بن‌لادن را در اين درگيري‌ها از بين مي‌برند. بعد از چهار ساعت پس‌لرزه‌ي فسقلي ديگري مي‌آيد و بن‌لادن مسئوليت آن را هم بر عهده مي‌گيرد!

ژاپن:
اخبار ژاپن اعلام مي‌کند که از امروز به مدت يک ماه، هر روز زلزله‌اي به بزرگي هشت و نيم ريشتر، توکيو را خواهد لرزاند. ساکنان توکيو زير لب مي‌گويند سوسکي بابا و براي امتحان کردن مقاومت ساختمان‌ها، سه ريشتر هم خودشان به صورت دستي به زلزله اضافه مي‌کنند. يک دستگاه هم درست مي‌کنند که جو را تبديل به آب‌جو کند و موقع زلزله بيشتر سر حالشان بياورد!

امارات:
زلزله مي‌آيد. نيمي از کشور نابود مي‌شود. دور ساختمان‌هاي مخروبه نوار زرد مي‌کشند و آن‌ها را به مکان توريستي تبديل مي‌کنند. ايراني‌ها از اين مکان‌ها ديدن مي‌کنند و اماراتي‌ها با پول حاصل از صنعت توريسم، يک کشور ديگر درست مي‌کنند!

فرانسه:
زلزله قرار است تا چند روز ديگر بيايد. تمام مردم اعتصاب مي‌کنند و خواستار منع وقوع زلزله در کشورشان مي‌شوند. حمل و نقل عمومي مختل مي‌شود. در نهايت زلزله تسليم خواست مردم مي‌شود و ديگر نمي‌آيد!

آمريکا:
زلزله مي‌آيد. هيچ‌کس کشته و زخمي نمي‌شود اما دو نفر و نصفي بي‌خانمان مي‌شوند. تلويريون ايران ده بار اين خبر را پخش مي‌کند و سياست‌هاي باراک اوباما، جرج بوش، کلينتون و ... و کريستف کلمب مورد انتقاد شديد قرار مي‌گيرد! وزير خارجه‌ي آمريکا خطر تروريسم را گوشزد مي‌کند و دوباره افغانستان را بمباران مي‌کنند!

فلسطين:
زلزله مي‌آيد. کسي خانه ندارد تا بي‌خانمان شود! يازده هزار نفر از نيروهاي غيرنظامي کشته مي‌شوند. قطعنامه‌اي توسط تمام کشورهاي جهان با امضاي ايران صادر شده و کشتار غيرنظاميان محکوم مي‌گردد. در انتهاي اين قطعنامه تأکيد مي‌شود که در صورت تکرار زلزله، عواقب بسيار بدي در انتظار رژيم صهيونيستي خواهد بود! ششصد ميليون دلار کمک مالي هم توسط همان تمام کشورهاي جهان صورت مي‌گيرد!

سوئيس:
زلزله مي‌آيد. دسته‌ي عينک چهار نفر از ساکنان مي‌شکند. از سوي دولت به تمام شهروندان سوئيس مبلغ سه ميليون يورو وام بلاعوض پرداخت مي‌شود. کل کابينه از مردم عذرخواهي کرده و ضمن پذيرش مسئوليت تمام اتفاقات، دسته‌جمعي استعفا مي‌دهند!

کلمبيا:
زلزله مي‌آيد. تمام جمعيت کشور به جز نود و يک نفر کشته مي‌شوند. درگيري مسلحانه رخ مي‌دهد. يک نوجوان 14 ساله با آر.پي.جي نود نفر ديگر را مي‌کشد. بعد به خودش هم مظنون مي‌شود و آر.پي.جي را توي حلقش فرو مي‌کند!

هند:
زلزله مي‌آيد. تمام خانه‌ها خراب مي‌شود. مردم آواره‌ي کوچه و خيابان مي‌شوند و از گرسنگي در آستانه‌ي مرگ قرار مي‌گيرند. بعد در يک اقدام همگاني مرتاض مي‌شوند و از مرگ حتمي نجات پيدا مي‌کنند!

ايران:
زلزله مي‌آيد. شصت هزار نفر کشته و زخمي مي‌شوند. آمار آسيب‌ديدگان زلزله در اين دولت با آمار دولت‌هاي قبلي مقايسه و از عدم افزايش آن به عنوان يکي از مفاخر دولت ياد مي‌شود. مخالفان دولت هم به شدت سرکوب مي‎شوند ... در نهايت تمام ماجراي زلزله و سرکوب تکذيب مي‎شود، ابطحي به فريب‌خورده بودن خود اعتراف مي‌کند و ريشتر را هم رمز آشوب مي‌داند!
:smile::D:gol::gol:


خيلي عالي و باحال بود...مخصوصا آخري:biggrin:
 

sahar68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در همان نقطه مجدداً زمین خورد![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))،[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]شیطان در ادامه توضیح می دهد:
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید،[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]داستان:[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.[/FONT]
 

Ali Talash

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معجزه ي عشق را امتحان كن !

معجزه ي عشق را امتحان كن !

سالها پيش ' در كشور آلمان ' زن و شوهري زندگي مي كردند. آنها هيچ گاه صاحب فرزندي نمي شدند.
يك روز كه براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر كوچكي در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب كرد.
مرد معتقد بود: نبايد به آن بچه ببر نزديك شد.
به نظر او ببرمادر جايي در همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت. پس اگر احساس خطر مي كرد به هر دوي آنها حمله مي كرد و صدمه مي زد.
اما زن انگار هيچ يك از جملات همسرش را نمي شنيد ' خيلي سريع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زير پالتوي خود به آغوش كشيد ' دست همسرش را گرفت و گفت :
عجله كن! ما بايد همين الآن سوار اتوموبيلمان شويم و از اينجا برويم.
آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به اين ترتيب ببر كوچك ' عضوي از ا عضاي اين خانواده ي كوچك شد و آن دو با يك دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي كردند
سالها از پي هم گذشت و ببر كوچك در سايه ي مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهر حالا تبديل به ببر بالغي شده بود كه با آن خانواده بسيار مانوس بود.
در گذر ايام ' مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهي پس از اين اتفاق ' دعوتنامه ي كاري براي يك ماموريت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسيد.
زن ' با همه دلبستگي بي اندازه اي كه به ببري داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ' ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگي اش دور شود.
پس تصميم گرفت: ببر را براي اين مدت به باغ وحش بسپارد. در اين مورد با مسوولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزينه هاي شش ماهه ' ببر را با يك دنيا دلتنگي به باغ وحش سپرد و كارتي از مسوولان باغ وحش دريافت كرد تا هر زمان كه مايل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدار ببرش بيايد.
دوري از ببر' برايش بسيار دشوار بود.
روزهاي آخر قبل از مسافرت ' مرتب به ديدار ببرش مي رفت و ساعت ها كنارش مي ماند و از دلتنگي اش با ببر حرف مي زد.
سرانجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يك دنيا غم دوري ' با ببرش وداع كرد.
بعد از شش ماه كه ماموريت به پايان رسيد ' وقتي زن ' بي تاب و بي قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند ' در حالي كه از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد :
عزيزم ' عشق من ' من بر گشتم ' اين شش ماه دلم برايت يك ذره شده بود ' چقدر دوريت سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حين ابراز اين جملات مهر آميز ' به سرعت در قفس را گشود: آغوش را باز كرد و ببر را با يك دنيا عشق و محبت و احساس در آغوش كشيد.
ناگهان ' صداي فريادهاي نگهبان قفس ' فضا را پر كرد:
نه ' بيا بيرون ' بيا بيرون: اين ببر تو نيست. ببر تو بعد از اينكه اينجا رو ترك كردي ' بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد. اين يك ببر وحشي گرسنه است.
اما ديگر براي هر تذكري دير شده بود. ببر وحشي با همه عظمت و خوي درندگي ' ميان آغوش پر محبت زن ' مثل يك بچه گربه ' رام و آرام بود.
اگرچه ' ببر مفهوم كلمات مهر آميزي را كه زن به زبان آلماني ادا كرده بود ' نمي فهميد ' اما محبت و عشق چيزي نبود كه براي دركش نياز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصي باشد. چرا كه عشق آنقدر عميق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالي است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود.
براي هديه كردن محبت ' يك دل ساده و صميمي كافي است ' تا ازدريچه ي يك نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هديه كند.
محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرماي ياس و نا اميدي را در چشم بر هم زدني بهار كند.
عشق يكي از زيباترين معجزه هاي خلقت است كه هر جا رد پا و اثري از آن به جا مانده تفاوتي درخشان و ستودني ' چشم گير است.
محبت همان جادوي بي نظيري است كه روح تشنه و سر گردان بشر را سيراب مي كند و لذتي در عشق ورزيدن هست كه در طلب آن نيست.
بيا بي قيد و شرط عشق ببخشيم تا از انعكاسش ' كل زندگيمان نور باران و لحظه لحظه ي عمر ' شيرين و ارزشمند گردد.
در كورترين گره ها ' تاريك ترين نقطه ها ' مسدود ترين راه ها ' عشق بي نظير ترين معجزه ي راه گشاست.
مهم نيست دشوارترين مساله ي پيش روي تو چيست ' ماجراي فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترين قفل ها با كليد عشق و محبت گشودني است.
پس :معجزه ي عشق را امتحان كن !
:smile:http://www.iran-eng.com/showthread.php?p=1923632#post1923632
 

sahar68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]همیشه آن که با شما هم آوا می شود و سخن شما را بازگو می کند نمی تواند هم اندیش شما نیز باشد . ارد بزرگ[/FONT]
 

sahar68

عضو جدید
کاربر ممتاز
پروفسور مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چندشیء رو روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون
هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ سس مایونز روبرداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف
کرد.بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ و همه موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی
از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها
در بین مناطق باز بین توپهای گلف قرار گرفتند؛و سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف
پر است؟ و باز همگی موافقت کردند. بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه
ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی روپر کردند. او یکبار دیگر پرسید که آیا ظرف پر
است و دانشجویان یکصدا گفتند: بله . بعدپروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز
برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد.در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر
می کنم! همه دانشجویان خندیدند. در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: حالا من
می خوام که متوجه این مطلب بشین که : این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین
چیزها در زندگی شما هستند: خدا، خانواده تان،فرزندانتان، سلامتیتان، دوستانتان و مهمترین
علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر ازبین بروند ولی اینها بمانند، باز زندگیتان
پای برجا خواهد بود. سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و
ماشینتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده. پروفسور ادامه داد: اگر اول ماسه ها
رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست
عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پاافتاده صرف کنین،
دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای
شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ
پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین. همیشه
زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین. اول مواظب توپهای
گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه
چیزها همون ماسه ها هستند. یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه
معنی داشتند؟ پروفسور لبخند زد و گفت: خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به
شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدرشلوغ و پر مشغله ست، همیشه در اون جایی برای دو
فنجان قهوه ، برای صرف با یک دوست هست.
 

sahar68

عضو جدید
کاربر ممتاز
چيزهايي كه دردنياست همگي موقتي وگذراست ...فقط خداست كه ماندگاره!!
در هيچ لحظه اي از زندگي نبايد عشق به خدا رو از دست داد.
 

m@hn@z.d

عضو جدید
کاربر ممتاز
نکته های کوچک زندگی
* وقتی به شدت عصبانی شدی دستهایت را در جیبهایت بگذار.
* یادت باشد بهترین رابطه میان تو و همسرت زمانی است که میزان عشق و علاقه تان به هم بیش از میزان نیازتان به یکدیگر باشد.
* مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.
* اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.
* هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی .
* یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
* هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.
* از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.
* در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.
* وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو: "برای چه می خواهید بدانید؟"
* هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.
* هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.
* با زنی که با بی میلی غذا می خورد ازدواج نکن.
* وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.
* هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.
* راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.
* هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.
* شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.
* سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "
* هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.
* چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.
* وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.
* هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.
* وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.

* در حمام آواز بخوان.
* در روز تولدت درختی بکار.
* طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.
* بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.
* فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.
* ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.
* هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.
* شیر کم چرب بنوش.
* هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.
* فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.
* از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.
* فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند.

منبع: کتاب نکته های کوچک زندگی. اچ جکسون براون. ترجمه: زهره زاهدی
 
استادان بزرگ من ...

استادان بزرگ من ...

استاد بزرگی در بستر مرگ بود و شاگردانش به دور او حلقه زده بودند. یکی از شاگردان از او پرسید: استاد در طول زندگی چه کسی استاد شما بوده است؟
او جواب داد: من هزاران استاد داشته ام و اگر بخواهم اسم آنها را به شما بگویم، ماهها طول خواهد کشید ولی میتوانم سه نفر از استادانم را به شما معرفی کنم.

یکی از آنها یک سارق بود. در یکی از سفرهایم نیمه شب به دهکده ای رسیدم و همه جا در خاموشی فرو رفته بود. هیچکسی در دهکده نبود. وقتی از کوچه ها عبور میکردم مردی را دیدم که در حال سوراخ کردن دیوار یک خانه بود. از او پرسیدم آیا جایی سراغ دارد که من بتوانم شب را در آنجا استراحت کنم، او جواب داد در این موقع شب این کار ممکن نیست ولی میتوانی پیش من بمانی البته اگر بتوانی با یک دزد به سر ببری.
من مدت یک ماه با او بودم، هر شب به من میگفت: حالا من باید سر کار بروم، تو در خانه بمان و دعا کن و زمانی که بازمیگشت من از او میپرسیدم آیا چیزی به دست آوردی و او جواب میداد امشب نه، ولی فردا باز هم سعی میکنم و اگر خدا بخواهد موفق میشوم. او هیچ گاه ناامید نمیشد و همیشه خوشحال بود. بعدها هرگاه که در زندگی احساس ناامیدی و شکست میکردم به یاد آن روز میافتادم و کلام او را تکرار میکردم اگر خدا بخواهد فردا اتفاق خوبی خواهد افتاد.

دومین استاد من یک سگ بود. روزی برای رفع تشنگی به سمت رودخانه میرفتم، سگی هم که تشنه به نظر میرسید کنار رودخانه آمد، وقتی به آب نگاه کرد تصویر خودش را در آب دید و ترسید. پارس کرد و از رودخانه دور شد ولی چون خیلی تشنه بود دوباره کنار آب آمد. به رغم ترسی که در وجودش بود درون آب پرید و تصویرش ناپدید شد و از آن به بعد من همیشه در خاطرم بود که از هرچه میترسم به دورن آن بروم.

سومین استاد من یک کودک بود. وارد شهری شدم و کودکی را دیدم که شمع روشنی در دست داشت. او شمع را به زیارتگاه میبرد تا نذرش را ادا کند. به شوخی از او پرسیدم: آیا آن شمع را خودت روشن کردی؟ و او پاسخ داد: بله. از او پرسیدم : قبل از اینکه شمع را روشن کنی آن را دیده ای، بعد از روشن کردن هم آن را دیده ای، میتوانی به من نشان بدهی آن روشنایی از کجا آمده؟ کودک خندید و شمع را فوت کرد و گفت: دیدی که خاموش شد، میتوانی به من بگویی که روشنایی کجا رفت؟ ناگهان تمام باورهایم فرو ریخت و به نادانی خود پی بردم.

درست است که من استاد مشخصی نداشتم ولی این به معنای بی استادی نیست. تمامی مخلوقات جهان استادان منند. ابرها، درختها، پرندگان و گلها استادان من بودند. من استادی نداشتم ولی میلیونها مخلوق جهان به من درس دادند. انسان خودساخته ممکن است استاد مشخصی نداشته باشد ولی توانایی آموختن و باور آموختن در او زنده است.

در هر کاری میتوان از دیگران آموخت. گاه کسی که از نظر شما شایسته و بایسته نیست میتواند در حکم استاد شما باشد و به شما آنچه را که نمیدانید بیاموزد؛ نکته های دیگران را کوچک نشمارید.
 

Similar threads

بالا