از سر دلتنگی....

spow

اخراجی موقت
پشیمان

وفادار تو بودم تا نفس بود
دریغا همنشینت خار و خس بود
دلم را بازگردان
همین جان سوختن بس بود بس بود



فریدون مشیری
 

saraaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکوتم را به باران هدیه کردم, تمام زندگی را گریه کردم , نبودی در فراق شانه هایت , به هر خاکی رسیدم تکیه کردم
 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
بدترین نوع دلتنگی، لحظه‌ای‌ست که تو درش هیچ‌کس را نمی‌یابی

تا
حتی لحظه‌ای
به او
با مهر، با شوق، با حس فکر کنی
بدترین دلتنگی، لحظة حالاست
اینک و اکنون است که در حزن بی تویی
می‌سوزم و دم برنمی‌آرم
بی
تویی که
نمی‌دانم کیستی؟
کجایی؟
کی قرار است بیایی؟
از کدام راه
کدام سو
بدترین دلتنگی اینک است که ندانی آیا کسی هست؟
کسی که او هم به تو پر مهر بیاندیشد
و تلخ‌ترین لحظة جمعه غروبم اینک است
با کلی حرف و ترانه با خروارها مهر
بی‌نشانه...
 

spow

اخراجی موقت

سفسطه

صَد دَفه هـَم که لای انگشت ِ شَست ُ اِشاره م ُ گاز بگیرم
بازم این سوال ِ سِمِج میاد سُراغم که:
وقتی می شه وجود ِ هوا رُ
با فُرمولای فیزیک ُ شیمی ثابت کرد،
چرا یه فرمول ِ بی کـَلَک
واسه اثبات ِ خیلی چیزای دیگه نیست؟●
 

FarnazT

عضو جدید
کاربر ممتاز

سفسطه

صَد دَفه هـَم که لای انگشت ِ شَست ُ اِشاره م ُ گاز بگیرم
بازم این سوال ِ سِمِج میاد سُراغم که:
وقتی می شه وجود ِ هوا رُ
با فُرمولای فیزیک ُ شیمی ثابت کرد،
چرا یه فرمول ِ بی کـَلَک
واسه اثبات ِ خیلی چیزای دیگه نیست؟●
چون دلت کتک میخواد
 

saraaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی کمتر سزاوارم ، به من مهر بورز. زیرا در آن زمان نیازمند ترم.....
 

saraaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرگز از بی کسی خویش مرنج
هرگز از دوری این راه مگو
و از این فاصله ها ، که میان من و توست...
و هرآن گه دلت تنگ من است
بهترین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار
تا که تنهاییت از دیدن من جا بخورد
و بداند که دل با توست
و همین نزدیکیست.....
 

spow

اخراجی موقت
خسته شدم

از تنهايي

از فشاراي ديواراي اتاقم

از اين شهر غمزده و اين روزاي بي ذوق و شوق تكراري

دلم عشق مي خواد

دلم شوق و ذوق مي خواد

دلم اس ام اس ميخوادكه باهاش كلي ذوق كنم و دلم تاپ تاپ بزنه

+ ميدونم چي ميگي سخته دركت ميكنم ولي همه ي اينا باعث ميشه تو قوي بشي!!!

خب قوي شدم ، كه چي؟ مدال طلاي قويترين آدم زندگي رو به من ميدن مي خوام چيكارش كنم؟!

+ ببين تو آدم پاك و خوبي هستي بدون خدا برات يكي بهتر از اون رو ميفرسته

ببينم شما... اگه خدا رو نداشتين با چي همديگه رو خر ميكردين ؟! هان ؟
 

spow

اخراجی موقت
فلک کور است دل شوریده در شور است
صدای خنده و آواز می آید
ز کوی دلبرم امشب صدای ساز می آید
دلم بی وقفه می لرزد
نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد
قدم لرزان به سوی کوچه می آیم
و با خود زیر لب آهسته می گویم
خدا یا ترس من از چیست ؟
عروس جشن امشب کیست ؟

صدای همهمه با ورود شیخ عاقد می شود خاموش
صدای شیخ می آید وکیلم من ؟
جوابم ده وکیلم من ؟
صدای آشنایی بله می گوید و مردم یک صدا با هم مبارک باد می گویند .
خدای من صدای دوست صدای آشنای اوست !
دلم در سینه می لرزد، برای مدتی ساکت، برای مدتی خاموش
و ناگه نعره ام در کوچه می پیچد
مبارک نیست مبارک نیست
نگار من عروس جشن امشب نیست
بگوییدم دروغ است .
آنچه بشنیدم دروغ است
آنچه فهمیدم دروغ است
ولی افسوس صدای نعره ام در ساز می میرد
و داماد سر خوش از نگارم بوسه می گیرد .
فلک کور است، زمین و آسمان کور است .
خدای من چه کس می گوید این سان ساکت و آرام بنشینی ؟
چه کس می گوید این سان بی تفاوت بر لب این بام بنشینی ؟
اگر مردم نمی دانند تو که نادیده می دانی
همین دختر که امشب بله می گوید عروس ماست
عروسی را که امشب ره به سوی حجله می پوید
قسم می خورد عروس ماست
عروس حجله گاه ماست
چه شد آن عهد و پیمانش ؟
کجا رفت آن قسم هایش ؟
به یعنی عهد و پیمان هیچ
وفا و عشق و ایمان هیچ
قسم ها ، اشکها ، حتی خدا هم هیچ ؟
عجب دارم چرا یا رب تو خاموشی ؟
چرا در خود نمی جوشی ؟
گمان دارم تو هم با نو عروس خویش گرم عشرت و نوشی !
گرنه کسی این صحنه را می بیند و خاموش می ماند ؟
من امشب از خودم از تو از این دنیا که هیچش اعتباری نیست ، بیزارم .
من امشب سخت بیمارم ، رفیقان باده بردارید و بر بالین این بیمار بگذارید
شما آخر نمی دانید
عروسی را به حجله می رانید که تا دیروز نگارم بود
بهارم بود و در آغوشم قرارم بود .
نمی دانم چرا این آسمان امشب نمی بارد
برای گریه کردن یک بهانه لازم است
این هم بهانه پس چه می خواهد ؟
چرا مردم ره آن خانه را با شوق می پویند ؟
در آن خانه به جز نفرت چه می جویند ؟
بمیرند آن کسانی که امشب یک صدا با هم مبارک باد می گویند .
به عشق و عاشقی سوگند که امشب را مبارک نیست
فلک کور است ، دلم ویران و رنجور است .
نگارم شاد و خندان است
درون حجله گاه بوسه باران است
به دامادش بگویید نو عروسش با کسی هم عهد و پیمان است .
.....................................................................................................
(آن روی سکه !!! )
من این عفریته ی ننگین که روزی روزگاری قبله گاهم بود نمی خواهم
به دامادش بگویید این عفریته ی ننگین ارزانیت باد
من امشب سخت بیمارم رفیقان باده بردارید و بر بالین این بیمار بگذارید
من امشب از همه بیزار بیزارم .
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیرگاهیست که هر روز به تنهایی خويش بر سر جاده ي هجرت که وداعم دادی، منتظر می مانم
و در این تنهایی ، به دلم می گویم:که تو بر می گردی
جان من می سوزد ، از حقیقت آری که تو دیگر هرگزنزد من باز نخواهی آمد
در وجودم دیگر ،شوق و امیدی نيست خنده ام می گرید که چرا این همه سهل
باورم شد که تو میگفتی :"دوستت می دارم"
با دلی پر غصه ،به تمنای محالی که تو بر می گردی
منتظر خواهم ماندو اگر جسم مرا ، سر خاکی دیدی
یادگاری به سر سینه من،بنویس
"شانه ات تکیه گاه بی کسیم بود،کنون دیگر خاک......"
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي روزهاي خوب كه درراهيد!اي جادههاي گمشده درمه!
اي روزهاي سخت ادامه!ازپشت لحظه هابه دراييد!
اي روز افتابي! اي مثل چشمهاي خدا ابي!
اي روزامدن!اي مثل روز امدنت روشن!
اين روزها كه ميگذرد هرروز!درانتظار امدنت هستم!
امابا من بگوكه ايامن نيزدرروزگار امدنت هستم؟
 

hardihood

عضو جدید
دلتنگم خدا چه گویم از دلتنگی
که کاری جز این از دستم برنمی آید
دوست دارم شاد باشم و بخندم
ولی خنده ای از اجبار بر روی لبانم هست
آنم برای شادی دوستان و خانوادس
چه کنم ای خدا
می نویسم از دل که این چیست
آیا ما هم دلی برا زنده ماندن داریم
یا نفسی برا زندگی
مهم نیست که فکر تو چیست و چه گویی
من می خوام که تو شاد باشی
دل من همچنان دلگیر است از این وضع
ولی امیدوارم به روز خوب
به روزی که در آن همه شادیم
همه می خوانیم از روی شادی
نه از روی شاد کردن دیگران

ببخشید اگه بد بود از خودم بود
 

spow

اخراجی موقت
صاحب عکس فوق ، گم شده است
رفته از خانه و نیامده است
مادرش گریه می کند شب و روز
صاحب عکس فوق
چشمهایش درشت
دستهایش همیشه مشت
صاحب عکس فوق ، با خونش
روی آسفالت می کشد فریاد
سینه اش باغ لاله های غریب
صاحب عکس فوق
در خیابان آرزو جان داد
می روم پیش مادرش امروز
تا بگویم :
- صاحب عکس فوق من هستم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
.
.
.
ایستاده ایم کنار ِ یکی نبود ِ خدایی که بودنش را سالهاست خط زده ایم ...!
 
  • Like
واکنش ها: spow

spow

اخراجی موقت


تفنگت را زمین بگذار


که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار

تفنگ دست تو یعنی زبانِ آتش و آهن

من اما پیش این اهریمنی ابزارِ بنیان کن

ندارم جز زبان دل ، دلی لبریز ز مهر تو ،

تو ای با دوستی دشمن !

زبان آتش و آهن

زبان خشم و خونریزی ست

زبان قهرِ چنگیزی ست

بیا ، بنشین ، بگو ، بشنو سخن، شاید

فروغِ آدمیت راه در قلب تو بگشاید

برادر گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار

تفنگت را زمین بگذار،

تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو

این دیوِ انسان کش برون آید.

تو از آیین انسانی چه می دانی ؟

اگر جان را خدا داده ست

چرا باید تو بستانی ؟

چرا باید که با یک لحظه غفلت ، این برادر را

به خاک و خون بغلطانی ؟

گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی

و حق با توست ،

ولی حق را برادر جان به زور این زبان نافهمِ آتشبار

نباید جست !

اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار
.


.
.

شعر از ,فریدون مشیری
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
قرن ما شاعراگر داشت
هوا بهتر بود
خوار هم کمتر نبود از گل بسا گل تر بود
قرن ما شاعر اگر داشت که
کبوتر با کبوتر باز با باز
نبود شعر پرواز
واي بر ما که تصور کرديم عشق را بايد کشت
در چنين قرني که دانش حاکم است
عشق را از صحنه دور انداختن
ديوانگيست
درماندگيست
شرمندگيت...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
گاهي وقتها از سر دلتنگي ميرم كنار پنجره و زير نم نم بارون بهاري ميزنم زير آواز...صداي خيلي خوبي ندارم اما اينكار خيلي بهم انرژي ميده...شايدم انرژيهاي مضر رو ازم دور ميكنه به هرحال نميدونم چيكار ميكنه اما حال خوبي بهم ميده...
ميدوني حال خوب يعني چي؟ گاهي وقتها ......نميدونم شايدم هميشه.....وقتي آوازي رو كه شروع كردم تمومش ميكنم...چشمام با همون نم بارون همنوايي ميكنن و خيس خيس ميشن...اونوقت انگار هواي دلم تازه تر ميشه...راحتتر نفس ميكشم و آه بلندي سر ميدم و نگاهم رو به ابرهاي تيره آسمون ميدوزم...
اينجور وقتها هميشه آرزو ميكنم كه كاش خدا از يكي از فرشته هاش دوتا بال قرض ميگرفت و ميداد به من...كاش منم ميتونستم فقط يه دور تو آسمونش بزنم ...شايد ميتونستم قدم به سرزمين ابرها بذارم...شايد اونوقت ميتونستم سر از اين دلتنگيشون دربيارم ...كه هروقت دل اونا ميگيره دل منم مثل اونا باروني ميشه...
بازم آه بلندي ميكشم و روي بخار شيشه ها مينويسم.....

تويي كه سايه ات رو به سايه ها سپردي ...بازم دلتنگتم...مثل هميشه ...منتظرتم ...برگرد.
 

ستاره-ماه

عضو جدید
سلام دوستان عزيز:gol::gol:
صبح علي الطلوع افتاب نزده زنگ زدن که دهه بده بياد اون برق خوشگله رو:D
ماهم که گردن از مو نازکتر يه چشم درست ودرمون وفرتي در خدمت مردم

بعد شال وکلاه کرديم که برگرديم ولايت وکاراي اداري که مونده رو انجامش بديم اما اي دل غافل جاده هارو برف گرفته اين هوارمگه ماشين سرويس راه ميره
راننده هم مثل همه ما شاکي از زمين وزمان

تاير جفتيش شده اينقدر -برا تعويض روغن فلان قدر دادم - بچم مريض شده واله وبله
ماهم مطابق معمول عادت به شنيدن وتکان سري از سر تاسف که باري اي برادر همين هست که بود!
ميرسم به ميدان خروجي شهر سرما تا مغز استخوان نفوذ ميکنه راه 45دقيقه اي رو 1.5 ساعته اومده واز حالا مطمئنم که به کارام نميرسم واينم ميره پيش هزاران کاري که بايد ميکردم وفرستادمش تاريکخانه اشباح تا در فراموشي من بلولند
ميرم به همون اژانس مسافرتي بين راهي (دل خوشي از اتوبوسهاي اين مسير ندارم ولي...) با بيشتر راننده ها بعد دوسال رفت وامد مداوم رفيق شدم بيشترشون منو ميشناسن . سلام واحوالپرسي وبعدش سخن جمع ادامه پيدا ميکنه
-:اقا يعني چي اين کارامن اين برج 1200 تا بنزين سوزوندم مگه ميشه سهميه مارو بکنن 750 تاوپشت سرش اعتراض وناله وفحش و....بماند!!! دراين گير ودار ميبينم تنها مسافر اژانسي که هميشه شلوغ بود انگار منم از يکي از بچه ها که بيشتر باهاش رفيقم ميپرسم وميگه امروز کلا مسافر کم بوده
اي دل غافل ...شانس مارو ببين
سيگاري تعارف ميکنه ومن نگاهي سراسر هوس بهش ميندازم ولي لطف ودلگرمي دوستان ...همکاران...خانواده ...وحتي دوستاني که يکبار هم مرا نديده اند رو بخاطر ميارم واز خيرش ميگذرم!!
نبايد اينقدرهم بيمعرفت بود
تشکري ميکنم وميگم چندروزيه که گذاشتمش کنار
ميخنده!
ميگه تعطيل کردي داداش
ميخندم !

ميگم سعي ميکنم ترکش کنم
ياد حرف يکي از عزيزترينها ميافتم
:حاجي بعد اين همه مدت ميبينم که هيچي رو از دست ندادم ودرواقع درست ترين حرف رو همين عزيز ميزنه

اخرين چاره يا حساب کردن دربستيه يا اتوبوسهاي درپيت اين مسير
عنکبوتايي که تو جيبم لونه کردن از درد شيکمشون مينالن وبالاجبار راهي اتوبوس ميشيم
يه بنز مدل 1978 با يه راننده قديمي تر از خودش
کرايه هاشونو 30% افزايش دادن
کاري که تو سه سال اخير کلا 25% بوده
مگه ميشه به کسي هم شاکي شد اقا تخم مرغ شده 2100 تومن
بقال محله رييس جمهور هم ديگه ياد گرفته 100 تومن بالاتر ميده حالا اين وسط پرتقال فروش کي بوده الله واعلم
تو اتوبوس هم که خلوت خلوت سه چهارتا پيرمرد وپيرزن ويه سرباز ويه دانشجوي از دنيا بيخبر که صداي خروپفش همه جا رو برداشته ويه خانم جوان رديف اول
رديف سوم ولو ميشم ولو تو درياي افکارناتمامم
يخورده که طي طريق ميکنيم همون خانم جوون رديف اولي با لهجه اي که نشون ميده مال ايران نيست سوالي در مورد اينترنت وايرلس واينکه با لب تاپش نميتونه متصل بشه از همون سربازه که رديف اول نشسته ميپرسه
سرباز هم درحال سبک سنگين کردن لغات تازه اي هست که الان شنيده
بهش سلامي ميکنم وميگم تو ايران فعلا دسترسي ازاد نيست ....جواب سلاممو ميده وبا چشمايي که گرد شده دليل ميخواد
چي بگم؟!!!
سر صحبتمون گرم ميشه واز هر دري سخني
ميگه داره وکيل ميشه...اهل باکو هستش وبرا يه برناکه کاري وديدار با دوستان سابقش اومده وحالا هم داره همينجوري برا دلش ميگرده تا دوسه روز ديگه برگرده
ميگه ما کمتر از ايرانيها داريم ولي از اوني که داريم خوب وبه بهترين شکل استفاده ميکنيم
تلخندي ميزنم وميگم جوابم هيچ هست
از مکاري سياست ميگه ومشکلاتي که با علي اف ها داشتند مردمش
هم از خوبيش ميگه هم بجاش انتقاد ميکنه ومن ميمونم ودنيايي از تشويق وحمايت!!!از دولتم!!!!
به جنگشون با ارمنستان گريز ميزنه وسياست دوگانه ايران ومن ميگم همينه
سياست يعني همين
ارمنستان
کشوري که به درازاي تاريخ به ايران نارو زده واکنون مصلحتي دوست هست پس اذربايجان دوست امريکا ميشه
همه به دنبال منفعت خودشونن
شالي رو به رسم حجاب ما ايراني جماعت به سرش بسته تا جاي روسري رو بگيره واونم هي سر ميخوره
ناشي بودنش تو حفظ اون کاملا خنده داره ومنم دريغ نميکنم اين خنده رو
تيپ کاملا ساده اي داره واخلاقي گرم ودوستانه
درمورد حجاب وپوشش ميگهواينکه اونا هم مسلمونن ولي هيچ اجباري براشون نيست ومن هيچي نميگم چون اصلا ديدي ندارم که دفاعي هم بکنم کاش ماهم مثل اکثر کشورهاي مسلمون يا دوسال اول انقلاب مردم رو مختار ميزاشتيم براي انتخاب
کاش....
چندتا فايل ازش ميگيرم که مطمئنم پيدا کردنشون تو نت کاريست در حد شق القمر ومتعجبانه به تشکر مسلسل وار من ميخندد
از اون مسافرتها بود که سيرزمان درش گم ميشه
من بايد زودتر پياده بشم اخه از اين يکي اتوبان بايد برم خونه وازش خداحافظي ميکنم
کارتشو ميده ومشتاقانه دعوتم ميکنه براي ديدن کشور زيباشون
دستش رو دراز ميکنه تا رسميت ببخشه خداحافظيمونو ومن زير نگاههاي سنگين ومتعصبانه پيران اتوبوس وبالاخص شاگرد شوفر که ازاول تا اخرراه چپ چپ نگاهم ميکرد دستش را ميفشارم
فارغ از هرنگاهي وفقط با حس انسان بودن

که کاش هميشه کارهايمان رنگ وبوي انسانيت داشت
تغيير چهره اش نشان ميدهد مثل اغلب دوستانم از فشاردادن دستش ناراحت است(اي خدا پدر اين کارگري رو بسوزونه) ومن بلافاصله دستش را با يک عذرخواهي مختصر رها ميکنم واز اتوبوس پياده ميشوم
ولي
دنيايي از سوال جلو چشمانم رژه ميرود
چرا؟؟؟
موفق باشيد
بابا اي ول
حتما الان اگه دوباره ببينيش باهاش روبوسي ميكني اره داداشي
 
  • Like
واکنش ها: spow

spow

اخراجی موقت
گاهي وقتها از سر دلتنگي ميرم كنار پنجره و زير نم نم بارون بهاري ميزنم زير آواز...صداي خيلي خوبي ندارم اما اينكار خيلي بهم انرژي ميده...شايدم انرژيهاي مضر رو ازم دور ميكنه به هرحال نميدونم چيكار ميكنه اما حال خوبي بهم ميده...
ميدوني حال خوب يعني چي؟ گاهي وقتها ......نميدونم شايدم هميشه.....وقتي آوازي رو كه شروع كردم تمومش ميكنم...چشمام با همون نم بارون همنوايي ميكنن و خيس خيس ميشن...اونوقت انگار هواي دلم تازه تر ميشه...راحتتر نفس ميكشم و آه بلندي سر ميدم و نگاهم رو به ابرهاي تيره آسمون ميدوزم...
اينجور وقتها هميشه آرزو ميكنم كه كاش خدا از يكي از فرشته هاش دوتا بال قرض ميگرفت و ميداد به من...كاش منم ميتونستم فقط يه دور تو آسمونش بزنم ...شايد ميتونستم قدم به سرزمين ابرها بذارم...شايد اونوقت ميتونستم سر از اين دلتنگيشون دربيارم ...كه هروقت دل اونا ميگيره دل منم مثل اونا باروني ميشه...
بازم آه بلندي ميكشم و روي بخار شيشه ها مينويسم.....

تويي كه سايه ات رو به سايه ها سپردي ...بازم دلتنگتم...مثل هميشه ...منتظرتم ...برگرد.

گلابتون عزیز:gol:
سفری داشتم با گفته هایت درطول زمان
شاید بیست وسه یا چهارسال برگشتم عقب....ونمیدانی گاهی زیرورو کردن خاطرات چقدر میتوانند قشنگ باشند
نه تو میدانی
تو هم از همان پنجره ها به بیرون مینگری ومنتظری
شادباشی عزیز بسیار عالی بود:gol::gol::gol:
 

spow

اخراجی موقت
شاعر بلند شد هوس شعر ناب كرد
يك مصرع از تبسم گل انتخاب كرد

شعری سرود شاعر عاشق برای گل
با ذكر عشق، سجده به بوی گلاب كرد

شاعر سپس كنار دل لاله‌ها نشست
مشك دو چشم را زغمش پر ز آب كرد

وقتی شنيد «هل من...» خورشيد عشق را
خط زد به شب، دلشده پا در ركاب کرد

بيرون زد از خودش رفت تا كجا؟!
سمت نگاه آبی دريا شتاب كرد

او رفت و رفت تا به جنون خودش رسيد
مجنون شد و به لاله‌های عاشق خطاب كرد

«هرگز نميرد آن‌كه دلش زنده شد به عشق»
ليلا كجاست؟ شاعر ما انتخاب كرد...
 

farshid618524

عضو جدید
شاعر از كوچه مهتاب گذشت . . . ولي شعر نگفت!
نه كه معشوقه نداشت . . . نه كه او شعر نداشت!
سالها بود دگر كوچه مهتاب خيابان شده بود!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر خواستی بیا ...

من همانجایم که بودم !

همانجایی که رهایم کردی ...!
 

wwwolf

عضو جدید
از سر آغازه دلتنگیم به پایان بی نهایت رسوایی، که نبود و نخواهد بود می رسم. بر سر آغاز آواز جان افزای وجودم گوش فرا می دهم و دلم را به همان که بود و رفت و ماندم می سپارم.
به ندایی چشم می دوزم که از درونش می آید و درونم را دگرگون می کند چون غوغای پرواز پرندگان رها و چون خروشانی امواج دریا خشم گین و همانند چشمان کم سویم بی رمق و....
نه آه نمی کشم،شاید هراسم از آن باشد که روزی،جایی و مکانی آهی که نباید سر می دادم هستی هستم را که نیست لحظه ای مشوش کند....
 
بالا