گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

water.87

کاربر بیش فعال
اون همیشه با نگاه گرم و مهربونش مواظب ماست و هوامونو داره، شاید ما غرق دنیای خودمون باشیم ولی اون همیشه غرق ماست....:gol:
 

a30r

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر وقت هرجايي هستي و روي پله اي ايستادي بدون خدا يه پله جلو تر از تو هست ن بخاطر اين كه خداست و از ماها بزرگتره نه بخاطر اينكه اگه خواستيم پرت شيم هوامونا داشته باشه
خدا جون دوست دارم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمان باز ایستادو من

به چیزی نیاندیشیدم.

یا حتی

به چیزی نتوانستم بیاندیشم.

خنده دار است،

درست در لحظه ای که نباید،

درست در جایی که نباید،

به مسئله ای که نباید پی می بری.

ادراکی که به هیچ می ارزد.

و همین پوچی آشکار است

که تو را از اندیشیدن باز می دارد.

اصلا آیا ارزشی فرا زمانی یا فرا مکانی وجود دارد؟!



زمان باز ایستاد و من

بر آستانه ای از سقوط

اجبار و اختیار را

بر صورت خود لمس کردم.

آسان است که برای پیش آمدها،

برای ماضی مطلق، استمراری یا بعید،

دلایلی با ظاهری منطقی بتراشی.

این توانایی بی بدیل انسان است

که درعین روزمرگی

مضحک است و بی حاصل،

مثل همین واقعیت ساده.

توجیه می کنم یا نه ؟

مهم نیست
...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهم نیست.



زمان باز ایستادو من

خود را باز نیافتم.

که شاید همین تعریف من از "من"

تمام این سالها

اشتباهی بیش نبوده است.

آنجه که فهم دلایل آموخته شده بود

از لحظه های هنوز،

انتزاع مطلق را

با ساده لوحی تمام "خود" نامیدم

و اکنون که زمان را نداشتم،

تناقضی بیش در دستام نبود.

تمامی ما، کم و بیش،

دچار همین اشتباهیم.

آیا به آنچه که از خود می پنداریم، ایمان داریم؟



زمان باز ایستاد و من

در دو قدمی انگشتانم

حس لامسه را گم کردم.

حجمی که چشمها

از حضور نگاه می سازند

هیچگاه کامل نیست.

حتی اگر کامل را نپسندی،

دیگر گونه ای نیز همیشه خواهد بود،

فارغ از هر آنچه که می بافیم.

و این حس انکار

این حس انکار همیشگی،

کجا ها که نجاتمان نمی دهد.

انگار میخکوبمان کرده اند به زمان

که بگذریم،

که هر چه ناخوشایند را،

بی آنکه نامی از فرار آوریم،

جا گذاریم.

و این سعادت ابدی افتخاری است،

اینطور نیست؟



زمان باز ایستاد و من

در اتاقی شیشه ای

انتظاری همیشه را محکوم شدم.

حداقل این حسی بود

که حضور داشت،

بدون مقابله و استدلال.

من نمی دانستم،

سرنوشت محتوم را

دستان نادانسته هایی رقم می زند،

که دانسته می انگاریم.

می ترسیم که این خلاء بی پایان را

دیگرانی کشف کنند که نباید،

و انسان

همواره از کاشفان سرزمین خود هراسان است.

ترسی که گاه با عشق در می آمیزد،

با احساس خوش آشنایی.

سعی بیهوده در اکتشاف چیزی بیهوده تر.

راست و دروغ را برایم معنی می کنی؟



زمان بازایستاد و من

در اوهامی خاکستری

جا ماندم.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چه اشتباه بود نگاه به چشمی که بی گناه به نظر میرسید..

چه اشتباه بود اعتماد به قلبی که مهربان به نگاه میرسید..

چه اشتباه بود مهری که از قلب عاشق به سراب میرسید..

چه اشتباه بود اشکی که از چشم بیتاب به تباه میرسید..
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیبا شده ایی عروسکم
چقدر هم !
چشمانم بی هیچ بهانه ایی می خندند
چشمان تو نیز
و لبت
شاد ِ شاد ِ شاد
از با هم بودنی چنین نو
...
« پیر شدیم دختر »
« نه؟! »
در گوشت با قهقهه می گویم
صورتم را می بوسی
« پیر بودی ! »
تو کنون
بی هیچ دغدغه ایی در نگاهت
بی هیچ درنگی در کلامت
با لباسی که گویی برای گام نهادن بر عرش بر قامتت دوخته اند
خرامان خرامان
دست در دست پناهگاهی که امن می پنداریش
از روبرویم می گذری
و من
آرام و بی صدا
غرق می شوم در این همه سپیدی
...
زیبا شده ایی عروسکم
زیباتر از همه زیبایی ها
....
دست در دست ِ هم
دور ِ اتاق را
با صدای کف و موسیقی می چرخیم
من با صدای بلند می خندم
تو نیز
 

noosh_l

عضو جدید
تمام خوشيم ديدن لبخند زيباي تو ه
لبخندت رو ازم نگير
بيا و دوباره تنهايي مو پركن
منتظرتم
هر وقت بياي حرفاتو فراموش ميكنم
دلتنگتم
لحظاتم رو با نبودنت سياه نكن
بيا و روشني بخش زندگي م باش
سخت نگير
ببخش منو
فقط بيا........
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه ، من هرگز نمی نالم .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قرن ها نالیدن بس است .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می خواهم فریاد کنم .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگر نتوانستم ، سکوت می کنم .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خاموش مردن بهتر از نالیدن است .[/FONT]
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]باز آن شب، مثل هرشب، خوابم نبرد. در آن شهر دور.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]
خودم را به کنار پنجره کشیدم.
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
بیرون تاریک بود. نه درختی پیدا بود و نه دیواری و نه هم کوهی.
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
احساسی غریب دستم داد. حالا که هیچ چیز سر راهم را نگرفته است، نگاهم را بفرستم به اعماق.
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] تا دورترین اعماق. تا برسم به حقیقت خودم[/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی که دلتگ می شم و
همراه تنهایی می رم،
داغ دلم تازه می شه
زمزمه های خوندنم
وسوسه های موندم
با تو هم اندازه می شه
قد هزارتا پنجره
تنهایی آواز می خونم
دارم با کی حرف می زنم؟
نمی دونم، نمی دونم
این روزا دنیا واسه من از خونم کوچیک تره
کاش می تونستم بخونم قد هزار تا پنجره
طلوع من، طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتن منه
طلوع من، طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتن منه
حالا که دلتنگی داره
رفیق تنهاییم می شه
کوچه ها نارفیق شدن
حالا که می خوان شب و روز
به هم دیگه دروغ بگن
ساعت ها هم دقیق شدن
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ کس نمی داند
بی آنکه به شب درود بگویم دیگر بار
کوله بار خاطرات دردناکم را
به دوش می کشمو
در هر بارقه امید تازه ای
چهره های غم اگین گذشته ها
به پیشوازم میآیند
و هیچ کس نمی داند
این اشک ها
این همه اشک مثل باران
از کجا می آیند
.
.
.
قلبم در هم فشرده می شودکه
اشک هایم بر چهره ام می دوند دیگربار
قصه ای که می خواستم بنویسم از نو
همان ترانه کهنه غم بار قدیمی شد
و من تکرار رنج های آدمی
از لحظه خلقت..
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد من تنهایی یك لحظه نیست
یا كه ماندن در كنار جاده بی انتها
درد من درد دل وتنهایی است
درد آن رسوای شهر خالی است
درد آن جسمی كه از صبح تا غروب
در پی یك لقمه ی نان می دوید
انتهای روز دستش خالی است
درد ظلمت سخت نیست
درد غربت درد نیست
درد آن است كه تو شرمنده طفلت شوی
درد من این است باور می كنید
عمری اندر حسرت یك لقمه نان
عمری اندر آرزوی لحظه ایی آرام وخواب
درد من درد تمام مردم بیچاره است
درد من درد دو چشم اشك بار كودك بی مادر است
در سیاه سرد زمستانی غریب
در میان كوچه تاریك ونمناك زمین
دم به دم مادر تقاضا می كند
درد من یك خانه خالی ز روحی آدمیست
درد من مرگیست عظیم در خیابانی غریب
حال میدانی كه درد من چیست باور می كنم
درد من درد تمام مردم بیچاره است ...
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود
خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این
گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند.
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دستهایت تکیه گاهم بود و نیست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق تو پشت و پناهم بود و نیست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حیف!آن وقتی که عاشق شد دلم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چیز سبزی در نگاهم بود و نیست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق این سرمایه بازار دل[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آب این روی سیاهم بود و نیست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یاد ان ایام مشتاقی بخیر[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عاشقی تنها گناهم بود و نیست.[/FONT]​
 

noosh_l

عضو جدید
وقتي تمام وجودم رو از احساس پر كردي و يكدفعه از تو خالي شدم
تنهاي تنها
خالي تر از هميشه....
در انتظار روزي خواهم ماند كه تنهاييم دوباره از احساس تو پر شود
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
كاش رویاهایمان روزی حقیقت می شدند


تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند


سادگی مهر وفا قانون انسان بودن است


كاش قانون هایمان یكدم رعایت می شدند


اشك های همدلی از روی مكراست وفریب


كاش روزی چشم هامان با صداقت می شدند


روزی ازغم می شود ویران دلم ای كاشكی


بین دلها غصه ها مردانه قسمت می شدن
 

م.سنام

عضو جدید
میخواهم دلتنگیهایم رابه دست قاصدکها بسپارم.
میدانم انها به سوی تومی ایند تاحدیث عشق را
برایشان زمزمه کنی.
می خواهم غصه هایم رادرگوش اسمان نجوا کنم
هرچندمی دانم دل اسمان خواهدگرفت وگواهش
اشکهای پاک ابرهاخواهدبود
می خواهم به کنارم بیایی هرچندلحظه ای کوتاه
تاباچشمهای بارانی ام به استقبالت بیایم وتوازچشمهایم
حرفهای ناگفته دلم را بخوانی.:heart:
 

Shokatabadi

عضو جدید
دلم تنگ است مثل همیشه ... از همان وقتی که تو را دیدم... نمی دانم سرنوشت این عشق چه خواهد شد ... می ترسم ...می ترسم از آن روزی که مرا به دستان سرد خاک بسپارند و من هنوز نتوانسته باشم به او بگویم که چقدر دوستش دارم... من خاطراتش را... عشقش را... نگاههایش را... به خدا سپرده ام تا شاید روزی همسفرم را در آغوش بگیرم و خدا هم بال پرواز مان باشد... تا با هم اوج بگیریم............
عزیز من ! نمی دانی که چقدر دلم برایت تنگ است ...نمی دانی که چقدر چشمانم بهانه تو را می گیرند:gol::gol:
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ستاره های دریغ

کم سو شده اند

برای بوسه چینی در ضیافت پادشاهی ماه

دل آسمان تنگ است!

ای پیاله های ناب غزل

بر آستان سرخ عاشقی اثر کنید
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ي ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا وگل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ

يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه ي عشق گذران است
تو كه امروزنگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا گه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن...

با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي
من نه رميدم نه گسستم

باز گفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتم
همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم

اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد

يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم نرميدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نكني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم؟...
 

meh_61

عضو جدید
در اين شب سياه غم آلوده
من هستم و سكوت غم انگيزي
وز اين سياه چال ،نصيبم نيست ـــ
جز واي واي شوم شباويزي.

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا