اين عكسو چند روز پيش يه جايي ديدم save كردم
دقيقا" نميتونم بگم شايد براي سال81 باشه بوفه دانشگامونه
چرا از چندتاييشون باخبرم
ااااااااااي
دقيقا" نميتونم بگم شايد براي سال81 باشه بوفه دانشگامونه
چرا از چندتاييشون باخبرم
ااااااااااي
اين عكسو چند روز پيش يه جايي ديدم save كردم
دقيقا" نميتونم بگم شايد براي سال81 باشه بوفه دانشگامونه
چرا از چندتاييشون باخبرم
ااااااااااي







واااااي چقدر جالبه...اگه بقيه دوستان هم از اين دست عكسها دارن كه اجازه گذاشتنش تو سايت رو دارن خوشحال ميشيم ببينيم..( البته با هماهنگي با صاحبان عكس )
مرجاني جان خودت هم بين اين دوستان هستي؟؟؟
فكركنم عكسي سرشار از خاطرات باشه.
هستم ولي نميگم كدومم
مزه ش به همينه ديگه![]()




آخی چقدر باحال...يادش بخير...
![]()
آخی چقدر باحال...
حتما یاد خاطراتت افتادی؟؟؟
حالا کدومش هستی؟؟؟؟


خیلی کار جالبی کرد چون 2،3ردیف جلمون همرو بیدار کردیم
کلی پفک و خوراکی رسید عقب و واقعا کار ساز بود چون دیگه وقت خوندن نداشتیمبا سلاماین خاطره که الآن میخوام بنویسم ماله همین 2هفته اخیر میشه
واسه درس طراحی کاشتمون از طرف دانشگاه رفتیم باغ گلها(اصفهان)بماند همه شیطنت ها و شوخیهایی که کردیم چقدر هم از استادمون که دوست داشتنی ترین استاد دنیاست منفی گرفتیم
ولی قسمت آخرش از همه بیشتر چسبید:موقع برگشتن دیگه هوا تاریک شده بود و 1ساعتی داشتیم تا برسیم به شهر دانشجوییمون تقریبا همه تو اتوبوس خوابشون برده بود از خستگی.من و 2تا از دوستام که معمولا ازدیاد انرزی داریم اون ته نشسته بودیم عکس هایی که اون روز گرفتیمو نگاه میکردیم و از اینکه همه خواب بودن کلی متعجب بودیم که شدیدا احساس گشنگی کردیم ولی چیزی دمه دستمون نبود که بخوریم تا من بلند یکی از بچه هارو که جلوتر بود صدا کردم ببینم خوراکی داره بده به ما یا نه؟ بعد تازه یادم افتاد همه خواب بودندوست کنارم اومد درستش کنه با یه صدای بلند تر داد زد ببخشید بخوابید
خیلی کار جالبی کرد چون 2،3ردیف جلمون همرو بیدار کردیم
بعد یه ترفند زدیم که باعث شد دنیای خوراکی به دست بیاریم 3تایی باهم زدیم زیر آواز اونم با ناهنجارترین شکل ممکن تقریبا همرو بیدار کردیم چراغ اتوبوسم روشن شد و واسه اینکه ما نخونیم و صدامون در نیادکلی پفک و خوراکی رسید عقب و واقعا کار ساز بود چون دیگه وقت خوندن نداشتیم




چقدر حال ميده با شما سيزده به در رفتبا سلام
فکر کنم شما با جمع دوستان ما جور در بیاین فقط حیف که دانشگاهامون با هم فرق داره وگرنه دیگه هیچ کس توی سرویس نمی تونست بخوابه
آخه ما هم یه 10 نفری هستیم که برخلاف بقیه هیچ وقت تو سرویس نمی خوابیم و همش در حال خوردن و حرف زدن هستیم
حالا دیگه بقیه از سر صدای ما نمی تونن بخوابین به خودشون مربوطه ما که مشکلی نداریم
از اولی که تو سرویس می شینیم داریم میوه پوست می کنیم و می خوریم تا آخرش
خلاصه جای شما خالی![]()

با سلام
فکر کنم شما با جمع دوستان ما جور در بیاین فقط حیف که دانشگاهامون با هم فرق داره وگرنه دیگه هیچ کس توی سرویس نمی تونست بخوابه
آخه ما هم یه 10 نفری هستیم که برخلاف بقیه هیچ وقت تو سرویس نمی خوابیم و همش در حال خوردن و حرف زدن هستیم
حالا دیگه بقیه از سر صدای ما نمی تونن بخوابین به خودشون مربوطه ما که مشکلی نداریم
از اولی که تو سرویس می شینیم داریم میوه پوست می کنیم و می خوریم تا آخرش
خلاصه جای شما خالی![]()
آره حیف شد نیستین
این نظر لطف شماستچقدر حال ميده با شما سيزده به در رفت
توي راه دانشگاه كه اينجوري ....

دو تا پسر که روی صندلی جلوی ما نشسته بودن هر چی هی می خواستن بخوابن از سر و صدای ما خوابشون نمی برد
یهو یکیشون به اون یکی بلند یه جوری که ما هم بشنویم گفت واییییییییییییییی چقدر اینا صدا می دن
بعد ما یه ثانیه ساکت شدیم
بعد دوستش گفت چی داری می گی من حتی هندزفری هم تو گوشمه صدای آهنگ هم بردم آخرین حد بازم صداشون و می شنوم وای یهو ههمون از این حرفش زدیم زیر خنده 
بازدید که شکر خدا دانشگاه ما نمی ذارهآره حیف شد نیستین
عوضش هرکدوم به نمایندگی دانشگاهمونو آباد میکنیم
اصلا چه معنا داره تو بازدیدایی که میذارن کسس بخوابه یا بشینه
با متخلفین برخورد جدی صورت میگیره
حالا من دارم یه کاریکوتور ار جمع دوستام و تا حدودی ورودیای85 رشتمون که با هم خیلی مچ هستیم میکشم کامل بشه میذارم ایجا ببینین.
این گروه از هیچ شیطنتی در حق استادا دریق نکردیم
میبینن یه رفت و برگشت از دانشگاه به شهر این جوری هست دیگه وای به حال بازدید

)
رسیدیم به پارک بازی وااااااای چنان کردیم که تو تاریخه پارک ثبت شد... همچین وسایل رو همرو پرت کردیم کنار و دودیم به سمت وسیله ها که انگار یه قرنه سواره تاب و سرسره نشدیم...
cool:آخه ما بعضی وقتا یه گریز میزنیم) یک خنده ای بود که نگو واسه هیچکس قابل باور نبودمخصوصا پیمانکار پارک که خیلی مارو جدی گرفته بود. فکر کنم یک ساعتی بازی کردیم باز بعدش خانم شدیم جدی شدیم رفتیم سراغ کارای دیگه...ان شا اللهباشه نگوووو
خودم بالاخره كشفش ميكنم.![]()
تاپیک به این باحالی چرا نمیاین توش بنویسین؟؟؟؟؟؟؟؟
Dبقیه کلاس تقریبا عین بچه های خوب خودشون با فاصله نشسته بودن).استاد که اومد تو کلاس برگه هارو دادن ولی قبل از شروع یه نگاه به من کردو گفت خانم فلانی لطف کنین بیاین ردیف اول بشینین حالا فکر کن 4ردیف اول کاملا خالی بود
.منو میگی اصلا به روی خودم نیاوردم سرمو انداختم رو برگم که دوباره صدام کرد گفت زودتر لطفا تا امتحانو شروع کنیم
واسه همین گفتم: یعنی چی استاد بین این همه فقط اسم منو صدا میکنین شما با این کارتون به شخصیت من توهین کردین این واسه من خیلی گرون تموم شده و... بنده خدا کپ کرده بود چی بگه بعدشم با یه قیافه حق به جانب رفتم جلو یه نگاه به برگه کردم دیدم نصفشو بلدم ولی نصفش...
.اولیارو حل کردمو بعد رفتم تو فاز ناراحت. خودکارمو گذاشتمو مثلا دیگه خیلی داشتم ناراحتی میکشیدم چهره ای ناراحت به رخساره گرفته بودم
که استاد اومد بالاسرم که چی شده چرا نمینویسی گفتم شما با کاری که کردین باعث شدین من دیگه تمرکزمو از دست بدم و نتونم رو سوالا خوب فکر کنم
Dآره جوووونه خودم)وای یه چیزایی میگفتم در اون لحظه خودم نزدیک به انفجار بودم از خنده ولی واسه سرکار گذاشتن استاده خوب بود.بعدشم تا آخر امتحان 1001 بار اومد عذر خواهی کرد هی میگفت باور کنین من چنین قصدی نداشتم...
) و یه عده ای شدیدا بچه های خوابگاه رو از بیرون ترسونده بودن یادمه من وقتی رسیدم خوابگاه بچه ها بدجوری وحشت زده بودن دو روز بود با چاقو میخوابیدن و... دیگه تا آخر ترسشون برین دیگه منم که در این مواقع خوی شیطنتم گل میکنه کلی بچه هارو از جو ترس بیرون آوردم گفتم هر بلاییم باشه سر من میاد آخه تهدید کرده بودن از پنجره میان تو ماهم واحدمون طبقه اول بود حفاظم نداشت پنجرش منم تختم کناره پنجره بود. ایناش بماند.تو اون شرایط مثلا ترسناک ما یه سرپرستی داشتیم متولد 66 یعنی هم سن یا خیلی زیاد یک سال بزرگتر از بچه های خوابگاه میشد خیلی کوچولو بود واسه سرپرستیه 100نفر آدم مثل بید همش در حال لرزش بود من و نیوشا همش پیشش بودیم که کمتر بترسه تا اینکه.....
بیچاره همه بدنش از ترس میلرزید یکی از بچه ها گفت آره یکی از سنگاشونم خورد تو سر من...(یه خنده ای بود که نگو)که سرپرست گفت من میرم به 110 زنگ بزنم
حالا ما موندیم و چاخانمون ولی جالبترش این شد که 110 هم رفت سر کار چون ماشین فرستاد که اون شب اطراف خوابگاه کیشک بده و جالب تر از اون اینکه مجرمین رو گرفتن
(مثل اینکه واقعا اون اتفاقا افتاده بوده ما گرم بودیم نفهمیدیم)
.
.
)رفتم برگه ی ثبت نامو دادم بهش.حالا مکالمه رو حال کن

این در تمام این مدت به من یه جواب درست نداده و استاد یکی از درسهام هم بوده
من نیز فقط گفتم خواهیم دید.
بگذیرم که به خطر آن امضا چه خفتی کشیدم
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
خاطرات دوران دبیرستان و راهنمایی | ادبیات | 36 | |
|
|
من با خاطرات تو زنده خواهم ماند | ادبیات | 1170 | |
|
|
خاطرات آن روزها... | ادبیات | 109 | |
| ک | خاطرات کودکي (+ عکس) | ادبیات | 207 | |
|
|
ياد دوران كودكي | ادبیات | 1 |