شبي ياد دارم كه چشمم نخفتتهمتِ عشق به پروانه مبندید ،اگر
آتش از سوزِ دلِ خویش بگیرد به پرش
شنيدم كه پروانه با شمع گفت
كه من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گريه سوز باري چراست
شبي ياد دارم كه چشمم نخفتتهمتِ عشق به پروانه مبندید ،اگر
آتش از سوزِ دلِ خویش بگیرد به پرش
شبي ياد دارم كه چشمم نخفت
شنيدم كه پروانه با شمع گفت
كه من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گريه سوز باري چراست
آنكه هلاك من همي خواهد من سلامتشتو ای ستارۀ خندان ،کجا خبر داری؟
ز نالۀ سحر و گریۀ شبانۀ ما
آنكه هلاك من همي خواهد من سلامتش
هرچه كند به شاهدي كس نكند ملا متش
زان شبي كه وعده دادي روز وصلشب کوته و تو ملول و افسانه دراز
شمعی و رخِ خوبِ تو، پروانه نواز
زان شبي كه وعده دادي روز وصل
روز شب را مي شمارم روز و شب
دل دروفای صحبت رودکسان مبند
گرجلوه می نمايی وگرطعنه می زنی
حافظ
با درود
یار در آمد ز باغ بیخود و سرمست دوش
توبه کنان توبه را سیل ببردست دوش
مولوی
یا رب دل پاک و جان آگاهم دهشد غرقه بشر یکسر ، در شهوت و خودخواهی
نابودی خود جوید ، بیچاره به رسوایی
یا رب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در خود اول ز خودم بی خود کن
بی خود که شدم زخود به خود راهم ده
هزار دست، هزاران هزار دست تهی
پی گشودن درها ز شانه ها رویید
هزار چشم، هزاران هزار چشم امید
زبانه ای شد و بر آستانه ها رویید
يادباد آن که چوچشمت به عتابم می کشت
معجزعيسويت درلب شکّرخاب
دم که می زد ز نیستان می زد
ناله می کرد گره رازی داشت
شاخه در شاخه هم آغوش نسیم
چون شباویز شب آوازی داشت
غصه با جام جهان بین می گفت
قصه با مست سراندازی داشت
تا کی در انتظار گذاری به زاریم
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم
شهریار
دلا تا كي در اين زندان فزيب اينو ان بيني
يكي زين چاه ظلماني برونا تا جهان بيني
به چه کار آیدت ز گل طبقی ؟يادباد آن که چوچشمت به عتابم می کشت
معجزعيسويت درلب شکّرخاب
به چه کار آیدت ز گل طبقی ؟
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
دو صد رش فزونست بالای اوی
همان سی و پنچست پهنای اوی
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شمايک کوزه شراب تا بهم نوش کنيم
زان پيش که کوزهها کنند از گل ما
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
یکی درد و یکی درمون پسندداي آنکه ز فردا خبرت نيست که هستي
مغرور مشو هيچ گراز خود خبر هستي
یکی درد و یکی درمون پسندد
یکی وصل و یکی هجرون پسندد
یکی زود سازد یکی دیرتردر كوی عشق شوكت شاهی نمیخرند
اقرار بنـدگی كن و اظهـار چاكـری
یکی زود سازد یکی دیرتر
سرانجام بر مرگ باشد گذر
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسروز گندم دروند، ارچه به شب جوكارند
دلبرانند كه بيرون ز سر و دستارند
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
آنچنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
رهبرم شو زانکه گمراه آمدمسیلاب گرفت گرد ویرانه ء عمر
و آغاز پرى نهاد پیمانه ء عمر
رهبرم شو زانکه گمراه آمدم
دولتم ده گرچه بیگاه آمدم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |