يكشب آخر رو به صحراي عدم خواهم نهادســراغـی کـن ،ز جـان دردنـاکـی
بـر افــکن پـرتـويـي، بـر تيــره خـاکی
دوستِ عزیزم:با پوزش کلیدِ تشکرم فعال نیست.فردا جبران میکنم.
وين سراي غم فزا را پشت سر خواهم گرفت
يكشب آخر رو به صحراي عدم خواهم نهادســراغـی کـن ،ز جـان دردنـاکـی
بـر افــکن پـرتـويـي، بـر تيــره خـاکی
دوستِ عزیزم:با پوزش کلیدِ تشکرم فعال نیست.فردا جبران میکنم.
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخورســراغـی کـن ،ز جـان دردنـاکـی
بـر افــکن پـرتـويـي، بـر تيــره خـاکی
دوستِ عزیزم:با پوزش کلیدِ تشکرم فعال نیست.فردا جبران میکنم.
يكشب آخر رو به صحراي عدم خواهم نهاد
وين سراي غم فزا را پشت سر خواهم گرفت
تو میگفتی که چشمانت مرا آتش مجسم کرديكشب آخر رو به صحراي عدم خواهم نهاد
وين سراي غم فزا را پشت سر خواهم گرفت
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
اختیار دارید.. اصلا ایرادی نداره.. اما ممنون از لطفتون
تو میگفتی که چشمانت مرا آتش مجسم کرد
به رسمی آتشین امشب خودم را شعله خواهم کرد
ولی این را بدان هرگز نمیخواهم بسوزانم
نگاهی را که در غربت دلم را با تو محرم کرد
ممنون دوستِ عزیز از همراهی و اشعارِ زیبا تون.ای بابا نمیدونم چرا امشب همه پاسخ های من بی موقع میرسه.. امشب سرور پیشگامان کند شده.. بهتره من پاسخ ندم.. اینجوری فقط دارم اختلال ایجاد میکنم
با عرض پوزش از همه دوستان
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
یک اسم یادگار کسی که تو نیستیممنون دوستِ عزیز از همراهی و اشعارِ زیبا تون.
گاهی پیش میاد.مشکلی نیست.
یک اسم یادگار کسی که تو نیستی
عکس شماره دار کسی که تو نیستی
زندان.. هزار و سیصد و پنجاه و هشت... مرد
یک زن در انتظار کسی که تو نیستی
ممنونم از لطفتون.. شبتون بخیر
یک بار چون نسیمِ صبا از چمن گذشت
می آید از بنفشه و گل بویِ او هنوز
ممنون.شبتون خوش
با درود
ز کوی آن پری دیوانه رفتم
نکو کردم خردمندانه رفتم
وحشی
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
سلام.منم هر از گاهی شعر می گم. شعرای قشنگی دارم.
دریا و من چقدر شبیهیم گرچه باز من سخت بی قرارم و او بی قرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت دریا که از اهالی این روزگار نیست
امشب ولی هوای جنون موج می زند دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین دریا هم این چنین که منم بی قرار نیست...
شعر از محمد علی بهمنی
مرد از تمام شوکت جمشید کم نداشتتا خار غم عشق تو در پای دلم شد
بیروی تو گلهای چمن خار شمارم
نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد
نی فرصت آن تا نفسی با تو برآرم
تو سر گرمي كه در جمعي منم تنهاي سر گردانمرد از تمام شوکت جمشید کم نداشت
منهای اینکه تخت جم و جام جم نداشت
گفتند بشکن آینه های غرور را
فرصت نداشت بشکند _آیینه هم نداشت_
با اینکه در سراسر عمرش هزار بار
با مرگ نحس پنجه در افکند غم نداشت
هرچند در تلالو چشمان آبی اش...
چیزی شبیه آنچه که من داشتم، نداشت!
سنگینی نگاه غریبش به دوش قرن
از کوله بار غربت من دست کم نداشت
ما که از سوزِ تو در گریۀ زاریم چو شمعتو سر گرمي كه در جمعي منم تنهاي سر گردان
تو تنها نيستي من بخت تنها آفرين دارم
عشق شوري در نهاد ما نهادما که از سوزِ تو در گریۀ زاریم چو شمع
خبر از سوختنِ خویش نداریم چو شمع
عشق شوري در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته سودا نهاد
عشقبازي را تحمل بايد اي دل پايداردر شبِ هجران گدازم هم چو شمع
روزِ وصلت سر فرازم هم چو شمع
عشقبازي را تحمل بايد اي دل پايدار
گر ملاي بود بود و گر خطايي رفت رفت
شبي كه ماه مراد از افق طلوع كندتو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
شبي كه ماه مراد از افق طلوع كند
بود كه پرتو نوري به جام ما افتد
ما را همه شب نمي برد خوابدفتر به مقابل و قلم در دستم
در نیم شبی خیالِ او می بستم
گفتم که خدا کجاست ؟در گوشِ دلم
آهسته کسی گفت :من اینجا هستم
ما را همه شب نمي برد خواب
اي خفته روزگار در ياب
اي ديده عاشقان به رويت
چون روي مجا وران به محراب
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزندبه چشمان خود هم غمت را مگو
که می گرید و سر نگهدار نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنيدم سحري نيست كه نيست
مصلحت نيست كه از پرده برون افتد رازتا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است.مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبري نيست كه نيست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |