مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر **چنان اسیر گرفتی که باز تیهو رااز آن بیمار و حیران و نزاریم
که ما از ریشه فکر مرده داریم
مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر **چنان اسیر گرفتی که باز تیهو رااز آن بیمار و حیران و نزاریم
که ما از ریشه فکر مرده داریم
مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر *چنان اسیر گرفتی که باز تیهو رااز آن بیمار و حیران و نزاریم
که ما از ریشه فکر مرده داریم
مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر *چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را
در این کشور اندیش کردم بسی
پریشان تر از خود ندیدم کسی
یارب چه جرم کرد صراحی که خون خم
بل نغمه های غلغلش اندر گلو ببست
تو شهــي و كشــور جــان ترا ، تو مهي و جـان جهـان ترا
ز ره كــرم چـه زيــان ترا ، كه نظــر به حــال گدا كني
یاد آن روز که در بازی شطرنج غمت
شاه عشق بودم و در کیش رخت ماه شدم
من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت
این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی
یارب این نوددلتان را بر خر خودشان نشان
کاینهمه ناز از غلام ترک واستر می کنند
حضرت حافظ
در مجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره ، اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا ، خالق زیبایی
و سراینده ی عشق ، آفریننده ی ماست
تماشا کن هوس بازی ما را
در آغوش قفس بازی مارا
وطن آتش گرفتی بس که دیدی
بهر ناکس و کس بازی ما را
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروزدر مجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره ، اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا ، خالق زیبایی
و سراینده ی عشق ، آفریننده ی ماست
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
حافظ
اي غمت آخرين ترانه ي من
عشق شيرين تو فسانه ي من
تو توانا شده ای ای دوست که باری بکشینگاه جاده بوی رنگ خون داشت
هوای کوچه ها اهنگ خون داشت
نگاه جاده بوی رنگ خون داشت
هوای کوچه ها اهنگ خون داشت
تو توانا شده ای ای دوست که باری بکشی
نه که بر دوش ، گرانبار نهی باری چند
پروین اعتصامی
تو مرو تا ز دست من نرود
زندگي – اي غمت بهانه ي من
تو توانا شده ای ای دوست که باری بکشی
نه که بر دوش ، گرانبار نهی باری چند
پروین اعتصامی
نشاط سرو وشور یاسمن شو
سرود نرگس و یاس و سمن شو
درو دیوار فریادم بهاری است
دوباره رودبار دیده جاری است
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
با درود
یاران قدیم ما در موسم گل رفتند
خون جگر خود را از دیده فرو ریزید
عطار
مكن كاري كه فردا سنگت آیو
جهان با اين فراخي تنگت آيو
مكن كاري كه فردا سنگت آیو
جهان با اين فراخي تنگت آيو
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
تو بزرگي ، خاك ميدان تو نيست
آسمان را تاب جولان تو نيست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |