می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسبتا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسبتا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
مزن بر سر ناتوان دست زوردل كه خونـــابه غــم بود و جگـــر گوشه درد....بــر ســـر آتــــش جـــور تــو كبابش كردم
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی بیفتی به پایش چو مور
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خالراندم چو از مهرت سخن گفتي بسوز و دم مزن
ديگر بگـو از جان مــن جانا چه ميخواهي؟ بگو
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شدتو را من چشم در راهم
شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخورتو را من چشم در راهم
شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
دردم نهفته به ز طبیبان مدعییاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند
نازنینا ما جوانی را به نازت داده ایم
حال دیگر با جوانان ناز کن با ما چرا
شهریار
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست
هر كجا هست خدايا به سلامت دارش
خیلی شعری که نوشته بودی قشنگ بود!!!!
روزها فکر من اینست و همه شب سخنمبا درود
شب گشت ولیک پیش اغیار
روزست شب من از رخ یار
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
هرچند ما بدیم تو مارا بدان مگیربا درود
من مست و تو دیوانه
ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم
کم خور دو سه پیمانه
هرچند ما بدیم تو مارا بدان مگیر
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباددر جام شراب عشق تو هر چه که هست
دلم از باده ی عشقت شده مست
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
دل در تف عشق افروخت گردون لباس سيه دوخت
از آتــش و آه مــن ســوخـت در آسمــان اختر من
با درود
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
یکی در بیابان سگی تشنه یافت
برون از رمق در حیاتش نیافت
دل من آینه توست ، مصفا دارش
از پی عکس رخ خویش مهیا دارش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |