Reza.P
کاربر فعال
رفتی زپیش دیده و برجان نشسته ای
در خاطرم چو اشک به دامن نشسته ای
یکی می گوید , سر انجام این روزگار
تو را کز خدایت شدی رستگار ...
رفتی زپیش دیده و برجان نشسته ای
در خاطرم چو اشک به دامن نشسته ای
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروانه بجان گو درگیر
دانی که چنگ وعود چه تقری میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
بسیار بسیار زیبامن از خودم ميگم با اجازه
ديريست كه من بر در اين ميكده مستم
گوييد مرا اين همه مستي از بهر كه هستم
اينم از سروده هاي خودم
تو کز محنت دیگران بی غمیدوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی تو از خواب خوشترست
من از خودم ميگم با اجازه
ديريست كه من بر در اين ميكده مستم
گوييد مرا اين همه مستي از بهر كه هستم
اينم از سروده هاي خودم
اگر ان ترگ شیرازی بدست ارد دل ما رامن از روییدنِ خارِ سرِ دیوار دانستم
که نا کس ؛ کس نمی گردد بدین بالا نشینی ها
اگر ان ترگ شیرازی بدست ارد دل ما را
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشتدرین جهان غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی!
چنین عبث نگهم داشتی به عمر دراز
که از ملازمت همرهان جدام کنی!
دو دستم؛ ساقۀ سبزِ دعایتدل ضعیفم از ان میشکند بطرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد
دو دستم؛ ساقۀ سبزِ دعایت
گلِ اشکم ؛نثارِ خاکِ پایت
دلم در شاخۀ یادِ تو پیچید
چو نیلوفر شکفتم ؛ در هوایت
تو امیدی؛تو نویدی؛تو بهشتی؛تو بهارهنوز عشق تو امید بخش جان من است
خوشا غمی که ازو شادی جهان من است
چه شکر گویمت ای هستی یگانه عشق
که سوز سینه خورشید در زبان من است
تو امیدی؛تو نویدی؛تو بهشتی؛تو بهار
به چه تشبیه کنم چهرۀ زیبایِ تو را؟
الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولهاتو امیدی؛تو نویدی؛تو بهشتی؛تو بهار
به چه تشبیه کنم چهرۀ زیبایِ تو را؟
وانکه گیسوی ترا رسم تطاول اموختاز آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار وجود عمر ما پودی کو
در چنبر چرخ جان چندين پاکان
می سوزد و خاک می شود دودی کو
در وصل هم ز عشقِ تو ای گل در آتشموانکه گیسوی ترا رسم تطاول اموخت
هم تواند کرمش داد من غمگین داد
من بگوش خود از دهانش دوشدر وصل هم ز عشقِ تو ای گل در آتشم
عاشق نبوده ای که ببینی چه می کشم
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسسخن به سینه تنگم نمیزند چنگی
که گور گریه خاموش شد سرای سرود
مباد سایه که جانت بماند از رفتار
که در روندگی دایم است هستی رود
سخن به سینه تنگم نمیزند چنگی
که گور گریه خاموش شد سرای سرود
مباد سایه که جانت بماند از رفتار
که در روندگی دایم است هستی رود
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانهدیدم سحری درخت ارغوانی را
کشیده سر به بام خسته جانی را
آنقدر نالم در این کنجِ قفس کز صیدِ خویشدیدم سحری درخت ارغوانی را
کشیده سر به بام خسته جانی را
من از روییدنِ خارِ سرِ دیوار دانستمالا ای صبح آزادی به یاد آور درآن شادی
کزین شبهای ناباور منت آواز میدادم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |