من ان شکوفه اندوهم
کز شاخه های یاد تو میرویم
شبها تورا به گوشه تنهایی
در یاد اشنای تو می جویم
آب رو می رود ای ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
من وتو چه دنيای پهناوری آفريديم
من و تو به سوی افقهای نا آشنا پر کشيديم
چنان شادوخوش...گرم وپويا
که گفتی به سر منزل آرزوها رسيديم
فریدون مشیری
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماندمی توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی
من انم به مستی بگردم هلاکیادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلبِ عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم
من انم به مستی بگردم هلاک
به ائین مستان بریدم بخاک
دیشب جمال رویت تشبیه ماه کردمکس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدندکس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد
من بی می ناب ریستن نتوانمدیشب جمال رویت تشبیه ماه کردم
تو به ز ماه بودی من اشتباه کردم
من نگاهم مثل نوپرواز گنجشک سحرخیزیمن بی می ناب ریستن نتوانم
بی باده کشیده بار تن نتوانم
زسر غیب کس اگاه نیست قصه مخوانمن نگاهم مثل نوپرواز گنجشک سحرخیزی
پله پله رفته بی پروا به اوجی دور و زین پرواز
لذتم چون لذت مرد کبوترباز!
دخترکها همه یک مشت شقایق در دستزسر غیب کس اگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره درین حرم دارد
دلا تا کی در این کاخ مجازیدخترکها همه یک مشت شقایق در دست
رهسپارند که در دشت امید
زندگی کشت کنند...
یک جلوه کند ماه در آیینه صد موجدلا تا کی در این کاخ مجازی
کنی مانند طفلان خاک بازی
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنمیک جلوه کند ماه در آیینه صد موج
جز نقش تو بر سینه صد پاره ندارم
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفتمن ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
ترا چنانکه توئی هر نظرکجا بیندمی خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
کرم کاندر چوب زاید سست حالترا چنانکه توئی هر نظرکجا بیند
بقدر دانش خود هر کس کند ادراک
لاله ساغر گیر ونرگس مست و بر ما نام فسقکرم کاندر چوب زاید سست حال
کی بداند چوب را وقت نهال؟!
می خروشد دریالاله ساغر گیر ونرگس مست و بر ما نام فسق
دواری دارم بسی یا رب کرا داور کنم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناختمی خروشد دریا
هیچکسی نیست به ساحل پیدا
لکه ای نیست به دریا تاریک
که شود قایق اگر آید نزدیک
من همان به که از او نیک نگه دارم دلکوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی بچه طالع زادم
شرابی تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورشمن همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیدست و ندارد نگهش
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفرشرابی تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم زدنیا و شر و شورش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |