// ... به نفر بعدیتون یک شعر هدیه بدین ...\\

ariyana.1365

عضو جدید
رسم این شهر عجیب است بیا بر گردیم
قصد این قوم فریب است بیا برگردیم
عشق بازیچه شهر است ولی در ده ما
دختر عشق نجیب است بیا برگردیم
کرمها در دل هر کوچه اقامت دارند
روستا مامن سیب است بیا بر گردیم
چه حسابیست که در مبحث جبر
جای بعلاوه صلیب است بیا برگردیم...
 

متالیک

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم / تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود / مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات / در یکی نامه محال است که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود / کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
آن زمان کرزوی دیدن جانم باشد / در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد / دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی / من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ / چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم​
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهر خالیست زعشاق و جوانمردی نیست
پیر گلرنگی و لولی وش شبگردی نیست
ای شب آبستن او باش که نایافتنیست
ورنه هر مرد در این عرصه هماوردی نیست
گیرم عیسای دگر آید و دنیای دگر
دم گرمی که دمد در نفس سردی نیست
سر خود گیر که درمان دلم کار تو نیست
ای طبیب دل بیمار اگرت دردی نیست


 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاتون، خودم کتیبه ای از دردم، دیگر زتو ملال نمی خواهم
حرفی بزن سکوت تو پیرم کرد، من واژه های لال نمی خواهم
تردیدی آنچنان که تو می دانی مثل خوره به جان من افتادست
چیزی بگو که دلخوشی ام باشد، تقدیر و احتمال نمی خواهم
با اینچنین تبسم کمرنگی برگشتنت قشنگ نخواهد بود
سیب آن زمان که سرخ شود سیب است، من هدیه های کال نمی خواهم
روزی دلت گرفت و گمان کردی وقتش رسیده است که برگردی
پای همان درخت اساطیری، تقویم ماه و سال نمی خواهم
من دلخوشم به اینکه کنار تو یک عمر آشنای قفس باشم
پرواز را ز یاد نخواهم برد، اما دوباره بال نمی خواهم
آری اگر به خویش قبولاندم تو رفته ای و باز نخواهی گشت
دل می دهم به«هرچه که باداباد» از مرگ هم مجال نمی خواهم
 

azadeh_arch _eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوباره باز فكرم به سوي تو پريده است


دوباره باز عشقت به كنج دل خزيده است
به سويت، روي خود كردم كه يارب
چرا عشقم به اين زودي زياد او رميده است...:gol:
من از نهايت شب حرف ميزنم و از نهايت تاريكي و از نهايت شب حرف ميزنم هر وقت به خانه من امدي اي مهربان چراغ بيار و يك دريچه كه از ان به ازدحام كوچه خوشبخت بنگرم
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من
از میان واژه های زلال
دوستی رابرگزیده ام
آنجا که
برف های تنهایی
آب می شوند
در صدای تابستانی یک دوست
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز

اين دل اگر کم است بگو سر بياورم
يا امر کن که يک دل ديگر بياورم
خيلي خلاصه عرض کنم دوست دارمت
ديگر نشد عبارت بهتر بياورم
از کتف آشيانه اي ات با کمال ميل
بايد که چند جفت کبوتر بياورم
حتي اگر اجازه دهي سعي مي کنم
تا يا کريم هاي شناور بياورم
از هم فرو مپاش،براي بناي تو
بايد بلور چيني و مرمر بياورم
وقتي رسيده اين غزل نيم-سوز را
از کوه هاي خود خوريم در بياورم
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نیمه نانی را
با هم
دو نیمه کردیم
بی آنکه
سخن از برادری گفته باشیم
تا
تعبیر رقص گندمزار باشد
در فضیلت خوابها
و نگاه خود را
پرواز دادیم
به دنبال هر پرنده ای
تا در مسیر آن
زندگی را سرابی نبینیم
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
اينجا همه اينه ها بيدارند
از بستر سرد قابشان بيزارند
يك عمر به پاي خشم مشتي ماندند
تا مهر سكوت از لبشان بردارند
 

متالیک

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر در ارباب بی‌مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید
[/FONT]
 
  • Like
واکنش ها: vahm

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
چو گل هر دم ببویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا ابد من
تنت را دید گل کوئی در باغ
چو مستان جامه را بدرید برتن
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
.
..
...
تمامي‌ِ الفاظ ِ جهان را در اختيار داشتيم و
آن نگفتيم
که به کار آيد
چرا که تنها يک سخن
يک سخن در ميانه نبود:
ــ آزادی!
ما نگفتيم
تو تصويرش کن
!


شاملو:gol:
...
..
.
 

متالیک

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در حسرت روزای بهاری بُغ کرده قناری
اجاق خونه می سوزه و سرده
ببین سرما چه کرده
ای وای از اون روزی که گردونه به کام ما نگرده
یخ بسته گل گلدونها انگار
پاییز طبیعت رو ببین کرده چه بیداد
برگی دیگه نیست روی درختها
سرماست فقط میون حرفها
هرچی که بوده توی طبیعت
قایم کرده یکی میون برفها...
 

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز
◊ مردم از هیچ چیز به اندازه مسؤولیت وحشت ندارند؛ با وجود این هیچ چیز به اندازه مسوولیت در دنیا باعث پیشرفت انسان نمی‌شود. فرانک کرین ◊
◊ هیچگاه مگذار در کوهپایه‌های عشق کسی دستت را بگیرد که احساس نکنی در ارتفاعات آنرا رها خواهدکرد . .... ◊
 
  • Like
واکنش ها: vahm

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز
◊ هیچگاه مگذار در کوهپایه‌های عشق کسی دستت را بگیرد که احساس نکنی در ارتفاعات آنرا رها خواهدکرد . .... ◊
 

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز
◊ اگر دوستی‌ها نبود، دشمنی‌ها، دنیا را جهنم می‌کرد. مارک تواین ◊
◊ انسان! خودت به یاری خود برخیز! . بتهوون ◊
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفته بودی
خودت با دریا کنار بیا!
تمام دریاهای دنیا دو ساحل دارند
من کنار دریا می آیم ، من با دریا کنارمی آیم
من با باد ، با باران ، با ایینه و زمستان
من کنار تو می ایم ، من با تو کنار می آیم
من با هر چه آسمان سرکوب شده
و هر چه سنگسار آیینه و مهربانی
و هر چه منطق بی دلیل
کنار می آیم !

 

متالیک

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
 

farahikia83

عضو جدید
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
 
  • Like
واکنش ها: vahm

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از كوي تو ليكن عقب سرنگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي
تو بمان و دگران واي بحال دگران
مي‌روم تا كه به صاحبنظري باز رسم
محرم ما نبود ديده‌ي كوته‌نظران
دلِ چون آينه‌ي اهل صفا مي‌شكنند
كه ز خود بي‌خبرند اين زخدا بي‌خبران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
كاين بود عاقبت كار جهان گذران
شهريارا غم آوارگي و در بدري
شورها در دلم انگيخته چون نوسفران
 

Similar threads

بالا