غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن..... وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد و نفس و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده به بازیش میگیریم و هر چه او عاشق تر ما سرخوش تر هر چه او دلنازکتر ما بی رحم تر
چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را, خاطره را, زیر باران باید برد با همه مردم شهر, زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید دید عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت, حرف زد, نیلوفر کاشت.
گاهی اوقات
بد هوس میکنم
کاش کنارم
بودی
مینشستی
سر بر شانه ات میگذاشتم
و تمام گلایه هایم را
میکردم
انوقت تو
تنها
با انگشت مانع از حرف زدنم میشدی
و اهسته میگفتی
دوستت دارم
دیوونه
جای نگاهت ...توی چشمام .... عزیزدل...چقدر دلم تنگ .... برای بعضی ها هیچ نوشته ای نمیتونه درمون باشه .... هیچ قلمی نمیتونه ان همه دلتنگی رو بنویسه فقط اینکه... چه زود گذشت ... چقدر این فاصله ها مارو عاشق تر میکنه... چقدر این فاصله هارو دوست دارم..... همه حرف های کنایه امیز رو با خون دل میخرم .... فقط به خاطر جای نگاهت توی چشمام ... راستی چی باید بگم.؟؟؟ گاهی سکوت طولانی هم نه ...حتی یه سکوت کوتاه.. بهتر از هزار و یک حرف نگفته هست ولی تو این مورد نه.... سکوت... قبل از فریاد... قبل ازنگاه ....
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …
دستت را در دستم بگذاری
نگاهت را درچشمان غمگینم بدوزی
صدای نامنظم تپیدن قلبم رابشنوی
بغض را از صدایم بگیری وعاشقانه در گوشم زمزمه کنی که دوستم داری
به هیچ کدام نیازی نیست
فقط به من اطمینان بده که قلبت تا ابد مال من است
همین برایم کافی ایست....