*** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ ***

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کاش کمی میفهمیدی
احساس مرا
انگاه که
سرم را پایین میاندازم
و تو خیلی ساده گذر میکنی
درونم چیزی فریاد میزند
ولی لبانم بر هم قفل شده
چرا که انکه بخواهد
بماند خودش
راهی برای ماندن پیدا میکند
و انکه بخواهد برود
هزار دلیل هم برای ماندنش
بیاورم میرود

ایناز
 
  • Like
واکنش ها: imah

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 
  • Like
واکنش ها: imah

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقط چند لحظه مانده بود به تو برسم
اگر …
آن خواب لعنتی دیشب ادامه داشت !


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
متنفـــــــرم از عقب مانده هایـــــــی که بــــــ امروزی بودن میگویند : فاحشگی! وروشنفکرانی که بــــــــــ فاحشه میگویند " امروزی "!! متنــــــــــــــفرم از افراط و تفریط! ✔ مــــــــــــن همینم! نظرتو برای خودت نگه دار! این منم! با تمام خوبی هـــــــــــا! با تمام ضعفــــــــ هــــا! بــــــــی نقص نیستم ، ولی سعی میکنم بی نقص زندگی کنم! . . . من هستم... زنده ام. نفس می کشم... هنوز گاهی اوقات دیوانه می شوم و بی هوا به سرم می زند تمام مسیر را تا خانه پیاده بیایم.. هوس می کنم تنها قدم بزنم... تنها گریه کنم... تنها گوشه ای ساعت ها بنشینم و زندگی ام را مرور کنم. اما هنوز هستم.. هنوز عاشق بارانم... هنوز بوی اقاقیا... بوی نعنا.. بوی چای تازه دم مادرم را دوست دارم ....... نگران من نباش...زنده ام نفس میکشم... و دلتنگی هایم را دیگر بغض نمی کنم ... میگذارم چشم هایم ببارند.. زمستان اگر دلت را سبک نکنی اگر با درخت ها ی بی برگ با غروب سخت اش هم دردی نکنی تمام فصل های دیگر حس می کنی چیزی را ....حسی را گم کرده ای... حالا رفیق آمده ام بگویم... خوبم. نفس می کشم... هنوز شعر می خوانم... شعر می گویم..... می نویسم.. . با صدای خش خش جاروی رفتگر... با صدای درویش محله... با صدای باد... با صدای باران. .. با صدای قدم های خسته رهگذری که سایه خمیده اش آنقدر درد دارد که برای شاعر شدن کافیست.. من با هر بهانه ای این روزها می بارم با هر برگ که از شاخه فرو می افتد و با هر پرنده ای که می خواند هر قطره بارانی که میبارد و هر نسیم خنکی که به صورتم می وزد .. زنده می شوم و امیدوارتر که خداوند هنوز از بشر نا امید نشده است......
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کاش می توا نستم

با دستانی که محکوم به نوشتنند
تنهاییم ،دلتنگیم
و سکوت سرد فاصله ها را
برایت نقاشی کنم
کاش می دانستی عشق چه رنگی دارد
تا می توانستم از دلتنگی هایم
با همان رنگ برایت بوم بسازم
کاش می توانستی شب هنگام
با بالهای شیشه ای خیالت
تا رویاهای شکستنی خیالم پرواز کنی
دستانم را بگیری
و تا ته زمان با من سخن گویی
کاش می دانستی هر شب
در تکرار لحظه ها
خسته از سکوتی بی انتها
با ماه ، با ستاره از تو می گویم
کاش می دانستی در نبودن هایت
به جای تو،
برای شب بو ها
قاصدکها
و یاس های دلتنگ حیاط
شعر می خوانم
در انتظارت می مانم
تا یخ های زمان ذوب شود
تا پرستوها به پرواز در آیند
پس فعلاً محکومم
و محکوم یعنی دلباخته دچار
و دچار یعنی عاشق
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در این شب پر از سکوت ، واژه ها یاری ام نمیکنند ، کاش تو بودی تا سکوتی مرگبار

بر لحظاتم سایه نمی افکند ، کاش تو بودی تا در دریای مهربانیت غرق میشدم

تو زیباترین ترانه ام هستی[/FONT]
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق ان زمان زیباست که در مشق زیباییها قلبی را تسخیر شود ....

ارامش تداعی و وفا سرلوحه ای برای جاودانگی قلمداد شود ....

سپیدی برف ببارد بر قلب و احساس ...

صداقت مایه ی همه ی بوسه ها و دلدادگیهای از سر عشق شود .....

زمانی زندگی چون رود میبالد .....که میرود میرود و جریان همه ی روزها را در خود همراه میسازد ..

طلوع عشق را پر بار میسازد ....

عشق زیباست ان زمان که این طلوع هرگز به غروب رها نگردد ....


نرگس
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق ان زمان زیباست که در مشق زیباییها قلبی را تسخیر شود ....

ارامش تداعی و وفا سرلوحه ای برای جاودانگی قلمداد شود ....

سپیدی برف ببارد بر قلب و احساس ...

صداقت مایه ی همه ی بوسه ها و دلدادگیهای از سر عشق شود .....

زمانی زندگی چون رود میبالد .....که میرود میرود و جریان همه ی روزها را در خود همراه میسازد ..

طلوع عشق را پر بار میسازد ....

عشق زیباست ان زمان که این طلوع هرگز به غروب رها نگردد ....


نرگس

هیچکس مثل تو نیست

وقتی آغوش می شوی و زمستانی ترین غم ها در گرمای مهربانی ات ذوب می شوند

وقتی بوسه می شوی و گونه هایم را مهمان می کنی به بارش شکوفه های بوسه

وقتی واژه می شوی و از دوست داشتن می گویی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در کتابها و فیلمها زیاد از عشق میگویند ولی انگار من عاشقم فقط من معشوقم کنارم هست نزدیک تر از رگ گردن خودش به همه میگوید مال من فقط نیست اما گفتگو عاشقانه مان منحصر به خودمان است بعد از او کسی را هم دوست دارم ولی او نمیداند شاید هم میداند نمیدانم تنها معشوقم رازهایم را میداند راستی معشوقت فانیست یا ابدی معشوقم ابدی و من فانی چه تفاهمی داریم
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
وقتی یه آدم رو دنیای خودت میکنی ، کوچکترین اشتباه اون آدم تمام دنیای تو رو داغون میکنه !
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ﺧﺴﺮﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﮔﻔﺖ :
ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ
ﻋﻠـﺎﻗﻪ ﻣﻨﺪش ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺴﺌﻮﻟﯽ...
مسئولى در برابر اشك هايش
در برابر غم هايش در برابر تنهايش.
اگر روزى فراموشش كنى دنيا به يادت خواهد اورد.
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گاهی می توان همه زندگی را در آغوش گرفت کافیست یک نفر تمام زندگیت باشد!
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حس قشنگیه یکی نگرانت باشه یکی بترسه از اینکه یه روز از دستت بده سعی کنه ناراحتت نکنه وقتی ازش جدا میشی:پیام بده
عزیزدلم رسید
.قشنگه:
یهوتوی جمع درگوشت بگه دوست دارم
بگه که حواسم بهت هست.ازت حمایت کنه
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نه نميدانى! هيچكس نميداند!
پشت اين چهره ى آرام در دلم چه ميگذرد!
نميدانى كسى نميداند!
اين آرامش ظاهرواين دل ناآرام چقدر خسته ام ميكند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشمانم را می بندم

سیاه پوش خاطرات شده ام

چشمانم را می گشایم

سوگوار حقیقت به جا مانده ام

پناهی می شناسید از این برزخ بی پایان؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگي يعني بازي!
سه ، دو ، يک … سوت داور............ بازي شروع شد!!!
دويدي ، دست و پا زدي ، غرق شدي ، دل شکستي ، عاشق شدي ،
بي رحم شدي ، مهربان شدي…
بچه بودي ، بزرگ شدي ، پير شدي.
سوت داور!بازي تمام شد...
زندگي را باختي.
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی که نیستی
بادیدن هر صحنه عاشقانه ای
احساس یک پرانتز را دارم
که همه ی اتفاقات خوب خارج از آن می افتد

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چــایــت را تــلــخ نـــنـــوش

یــک بــارنــگــاهــم کــن،

تـــمــام قــنــدهــای دلــم را بــرایــت آب مـیـکـنــم ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]
از اعماق وجود فریاد می کشم نه برای شنیدن
تنها برای مبارزه، مبارزه با سکوت
فریاد میکشم از اعماق قلبم بر ساحل دریای نیلگون چشمانت
در ساحل بارانی چشمانت تنها رنگ غم را میبینم
آرام شکست می خورم
و سکوت دنیایم را در بر میگیرد
فریاد، سکوت، غم و چشمانت به کناره میروند و تنها من میمانم
چگونه فریاد کشم وقتی در بند سکوت اسیرم ؟
کاش در زندان قلبت زندانی بودم و اسارت در بند سکوت را نمیدیدم
اسارتم در بندیست که قطورتر و محکم تر از تمامی بندهای دنیاست
سلولم کوچکتر از دلتنگترین قلبهای عاشق دنیاست
دیوارهایش به بلندای امواج ترانه عشاق و میله هایش به قطوری پیوند دو عاشق
خسته ام، خسته تر از همه مسافران دره دلتنگی
به کناری میروم، آرام و تنها مینشینم و فقط به امید فریاد یک نفر هستم، که مرا از بند این اسارت برهاند
فریاد از آن من نیست اما برای من و فقط من طنین انداز میشود
میدانم فاصله سکوت من تا فریاد تو خیلی زیاد شده است
اما منتظر می مانم، چون می دانم عاقبت فریاد تو در سکوت من طنین انداز خواهد شد
به امید رهایی یک اسیر از بند اسارت سکوت …

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیوار احساس من را

همه…

کوتاه می پندارند ،

اما چه می دانند ،

در پس این دیوار کوتاه ،

زمینش عمق فراوان دارد…
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در لحظاتی
دلتنگی
انگاه که
یادت
همراهم
میشود
انگاه که
.............
ارام تماشا میکنم
چشمانی
که
در اینه
میبارد را
a.m
 
  • Like
واکنش ها: A.8

پسر بهاری

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ازچوپان پیری که دیگر توان چوپانی نداشت پرسیدند

چهخبر؟؟

بالهن تلخی گفت:

گرگ شد!
… آن بره ای که نوازشش میکردم…
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در زمینی که ضمیرِ من و توست از نخستین دیدار، هر سخن، هر رفتار دانه هاییست که می افشانیم برگ و باریست که می رویانیم آب و خورشید و نسیمش «مِهـــر» است گر بدان گونه که بایست به بار آیـَد زندگی را به دل انگیزترین چهره بیــارایَد... "فریدون مشیری"
 
Similar threads

Similar threads

بالا