*** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ ***

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک دسته می روند و در حسرتِ داشتنشان می مانی …
دسته دیگر از چشمت می افتند و از زندگیت بیرونشان می کنی …
خودت را از چشم کسی نینداز …
بگذار همیشه در حسرت بودنت بمانند … !
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]زود رسیده ام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سر قرار که[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]هنوز ایستگاه نیست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منتظر می مانم اینجا[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کنار این کوره راه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]تا تو به دنیا بیایی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif](مریم فتحی)[/FONT]
 

OMID ALAIE

عضو
دست تقدیر ...
دست قسمت....
منو از دلم جدا کرد ...
این جدایی ...
بی بهونه ...
همه هستیمو فدا کرد...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدانی عشقم
میدانی فقط
تو را دوست دارم
و تا ابد
پایبند میمانم
به تو که
همه
هستی من هستی
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم باران می خواهد...

فقط باران..با یک بغض به اندازه تمام دلتنگی هایم..

بعد تو هم بنشینی کنار پنجره

و هردو باهم..قطره های باران را بشماریم..


یک

دو

سه
...

و بعد اصلا یادمان برود

که همه اینها خیال است..
تو
باران
...؟!
من
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشمهای خویش را باز می کنم، آرام به قاصدک کنار پنجره می نگرم، اشکهایم دوباره جاری می شود. هر قاصدکی که برایت فرستادم
تنها خبرشان این بود:پرده های اتاقت کشیده است و تو با او شاد هستی. اشکهایم از روی دل تنگی جاریست، نه شاد بودنت. کاش
گاهی قاصدکهایم را میدیدی که می ایند و بر میگردند. دیگر نامه نمینویسم،آخر نشانت را تغییر داده ای و پستچی نیز فقط با دیدن نگاهٍ
منتظرم به آرامی سر تکان میدهد.


 

mahsa jo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﻋﺸــــﻖ ” ﯾﻌﻨﯽ..
حـــــتی اگه …
ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩﺕ !!
بدونی نمیشه !!

ﺍﻣﺎ ﻧﺘﻮﻧﯽ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﯽ!
ﻧﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮ…
ﻧﻪ ﻓﮑﺮﺷﻮ.
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از آכم هــا مـے گـذرم؛

כلــــم را گُـنـכه تـر مـے ڪنـــم…
نـاراحـت ایـטּ نیـωــﭡــم ڪـﮧ چـرا جـاכه ے رفـاقـﭡـــم
بــا مــرכم همیـشـﮧ یـڪ طـرفــﮧ اωــﭞْ…!!
مـهــــم نیـωــﭞْ اگــر همیشـﮧ یـڪ طـرفـﮧ ام…(!)
همیشـﮧ شــاכ مـے مـانـــم ڪـﮧ چیـزے ڪــم نگـذاشـﭡـﮧ ام؛
و بـﮧ خـــوכم ، رفـاقـﭡـــم و “خُــכاے خــوכم ” بـכهڪــار نیـωـﭡـــم…



 

maryam**n

عضو جدید
مادر، تنها کسی است که می شود دوستت دارم هایش را باور کرد...

حتی اگر نگوید...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـــ ه هــــیچ عشقـــ ی دیگــــر ایــــمان ندآرمـ

کــــآفـر شدـه اَم…
گـــناهش پــــآیِ تـــو..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بغض امانم را بریده است ..امانم نمیدهد ...میترسم اخر با این بغض ها و اشک ها به گور بروم
بدون اینکه کسی حرفهایم را شنیده باشد
_​
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﺑﺮﺍ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻫﻤﻪ ﺁﺩﻣﺎ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻣﺮﮒ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﻮﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ
ﺯﻥ ﺗﻨﺎﺭﺩﯾﻪ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢﮐﻪ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺩﺭ
ﻫﺎﭺ ﮔﻢ ﻧﺸﻪ
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﻤُﻞ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻢ ﺍﺯ
ﻧﺠﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺷﺘﻢ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻤﯽ
ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻭﺭﻭﺟﮏ ﺑﻮﺩﻡ
ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺴﺮﺗﻢ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭﺑﻮﺩ
ﺑﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﯽﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﺼﺎﻧﻪ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓِ ،
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ تنگه........
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بزرﮒ ﮐﻪ ﻣﯿﺸــــﻮﯼ
ﻏُﺼـﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺯﻭﺩﺗـﺮ ﺍﺯ
ﺧـﻮﺩﺕ
ﻗـَﺪ ﻣﯽ ﮐِﺸــﻨﺪ ...
ﺩَﺭﺩ ﻫـﺎﯾﺖ ﻧــﯿﺰ
ﻏــﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻟﺒﺨــﻨﺪﻫـﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻟﺒــﻮﻡ

ﮐـﻮﺩﮐــﯽ ﺍﺕ


ﺟــﺎ ﮔــُﺬﺍﺷﺘــﯽ......
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رویاهایم را که ورق می زنم

به تو می رسم

و می ترسم از

پس کوچه های بی انتهای آرزو

و پایان های همیشگی ...

دفتر را می بندم

بیدار می شوم

چشم ها را می شویم

و همچنان

به هر کجا می نگرم

حضور داری...
 

eelhamm

عضو جدید

بــــاز هـــــم خیال تــــو
مــــرا
“برداشــــت”
کجــــا می بــــرد نمــــی دانــــم!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
در کودکی در کدام بازی ، راهت ندادند ،
که امروز ، اینقدر دیوانه وار ،
تشنه ی “بازی کردن” با آدم هایی؟!

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
مُهم نیست دوستم دارے یا نَـﮧ

مُهم ایـטּ استـــ کِـﮧ مـَـטּ هَــستـــَم ؛

عـِشق هـَست وَ هَواے اِحساسَــم هَنــوز آبے ست . . .!

 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشق که می شوی
لالایی خواندن هم یاد بگیر

شب های باقیمانده ی عمرت

به این سادگی ها

صبح نخواهند شد...!
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند

مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

من به آن محتاجم !
.
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مدتهاست چهره ات را

عاشقانه در ذهنم نقاشی میکنم
کارم را خوب بلدم
هیـــــــــــــس
بین خودمان باشد
بدجور سر کشیدن چشمانت گیر کرده ام!
 

maryam-25

عضو جدید
صدای زمزمه ی دلم از ناودانِ شیروانی شنیده می شود ...

زمزمه ها اوج می گیرند ...

ببین این دلم فریاد می کشـــد ...

بیا زیر باران ... این زمزمه ها تماشاییستــــ ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه شوقی در اخرین نیمکت پارک هست
انجا که بیدی نشسته و تو منتظرم هستی
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کودکیهایمان بخیر...
انگشت هایم را سمت تو غلاف میکردم ...
تو هفت سنگ ِ مرا به سینه ات میزدی ...
من از گرگ های تو به هوا میپریدم ...
دوچرخه سواری را روی زانوی زخم شده ی هم آموختیم....
آنقدرخوب رکاب زدیم که جایی برای برگشت نبود ...
حالا بیا تمام ِ بی کسی های مراسُک سُک کن..
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پشت این روزها، فردایی اگر نباشد! ...


و


پشت این ابرها، اگر خورشیدی! ...
پشت پلک های تو!


اما!!!


"""نگاهی""" هست که دوستش دارم ...
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عــــجیـبـــــ استــــ پــــایـــیـــز ،

سـبــــزتــــر مــیکــــنــد انـــدوهتـــــ را
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای گفتن حسم هنوز یک واژه کم دارم
که توشعرام بجای اون همیشه نقطه میزارم
منی که باهمین احساس یه عمره زندگی کردم
نه میتونم نه میدونم که بچشمات بفهمونم
متن شعر رضا صادقی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
لبخند بزن انجا که
میبینی خدا
تو را در اغوش گرفته و
ارام
در گوشت نجوا میکند
من کنارت هستم
 

محدثه یوسفی

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کوچه


بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست براورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران ات
تا فراموش کنی چندی ازاین شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق؟ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پرزد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدن نه گسستم
باز گفتم که:تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که گر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم.نه رمیدم.
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم... فریدون مشیری
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نجوا میکرد
پیرمرد
در کنار قبر پیرزن
ارام نشسته بود
و بی انکه کسی بداند
با محبوبه اش
دردو ودل میکرد
هر بار شاخه گلی رز برای
محبوبش میاورد
بهترین لباسش را میپوشید
و هر بار در
پایان حرفهایش
فقط یک خواهش میکرد
بیا و مرا با خود ببر
که سخت دلم تنگ توست
روزی از روزها
انگاه که
همچون همیشه به سراغ محبوبه اش میرفت
میدانست
رازی را
او ان روز
به وصال دوباره میرسید
همین
او را مشعوف کرده بود

عشق ستودنیست
قدرش را بدانیم
 
Similar threads

Similar threads

بالا