زینبم من زینت بابا شدم
در مصیبت یکه وتنها شدم اولین داغم برایم سخت بود
داغدار هجرت طاها شدم
داغ پیغمبر برایم تازه بود
سوگوار مادرم زهرا شدم
پنج ساله دختری بودم ولی
خانه دار خانه بابا شدم
سالهای بعد در شهر صیام
با یتیم کوچه هم آوا شدم
دیدم آن فرق زخون سیراب را
خواستار هجرت از دنیا شدم
بعد بابا دلخوشیم شد حسن
با کلامش فارغ از غمها شدم
آه از روزی که اوشد خون جگر
شاهد دفن گل زهرا(س) شدم
سالها رفت ورسیدم کربلا
همره خیل حسینی ها شدم
روز عاشورا در آن میدان خون
ناظری برآن مصیبت ها شدم
چیده شد گلهای باغ فاطمه (س)
جملگی رفتند ومن تنها شدم
جسم بی سر را گرفتم در بغل
بوسه زن بر گردن ورگها شدم
بعد تاراج گلستان رسول (ص)
من نمی دانم چسان بر پا شدم
شد اسیری قسمت آل خدا
همسفر با نیزه ها، سرها شدم
خطبه ها خواندم به مانند پدر
باعث رسوایی اعدا شدم
بر مدینه من رساندم کاروان
بی حسینم ساکن آنجا شدم
طول هجرانم بشد یک سال ونیم
اوفتاده در رجب از پا شدم
نیمه مه وصل شد هجران من
عازم از دنیا سوی عقبی شدم