یکی از فانتزیام اینه که لحظه آخر که در مترو داره بسته میشه بپرم توش، حس جیمز باندی بهم دست میده،
بعد خیلی آروم برم یه جا وایسم ببینم همه دارن منو نیگاه میکنن، بعد من خودمو بزنم کوچه علی چپ

که یهو ببینم یکی دستش تو کیفمه
بعد هنر رزمی خودم را نشون بدم

، ناک اوتش کنم

و در حالیکه همه دهنشون چسبیده به کف و دارن فکر میکنن من دنبال این یارو پریدم تو قطار

به ایستگاه بعدی میرسیم، کیفم را که زمین افتاده بردارم و در که باز شد، از در خیلی آروم برم بیرون
بعد چون افقی تو مترو نیست، خیلی آروم در راه پله محو بشم