•۩❖۩• روز هشتم محرم الحرام•۩❖۩•
مرد مي خواند:
تازه جوانم علي
سر روانم علي
ما سينه مي زديم براي جواني كه نامش علي اكبر بود و جواني سرو قامت بوده.
مرد مي خواند:
اي شبه پيغمبر علي...
و ما گريه مي كرديم براي جواني كه سرو قامت بوده و شبيه پيامبر اسلام بوده است لابد كسي كه شبيه پيامبر بوده خيلي زيبا و دوست داشتني بوده. و چون يك تنه به دل دشمن زده لابد شجاعت را از پدر بزرگوارش علي (عليه السلام) به ارث برده.





حسین دارد اکبرش را آماده ی نبرد میکند....
اما در دلش آشوب است...
آخر چگونه پدر خود فرزند را به میدان جنگ بفرستد؟
اکبر که میرود پدر چند قدم به دنبالش میرود...
میخواد چند قدم بیشتر ببیندش....
آخر وداع آخر است... آه وداع آخر پدر با پسر, چقدر غمگین انگیز است...
آخر مگر میشود پسر زودتر از پدر شهید شود؟؟؟
آنوقت دل پدر چه میشود؟؟؟
علی اکبر فکر دل پدر را کرده ای؟؟؟
.
.
.
صدای یا ولدی کربلا را میلرزاند..
آری پیکر پسر است بی جان در دشت کربلا افتاده...
اکبر بلند شو... بدون تو پدر زنده نمی ماند...
پدر چگونه پیکر تکه تکه شده ات را به خیمه باز گرداند؟؟
پدر که دیگر از غمت حتی توان بلند شدن ندارد...
اکبر لااقل این آغوش آخری یک بار دیگر بابا بگو....
اما در دلش آشوب است...
آخر چگونه پدر خود فرزند را به میدان جنگ بفرستد؟
اکبر که میرود پدر چند قدم به دنبالش میرود...
میخواد چند قدم بیشتر ببیندش....
آخر وداع آخر است... آه وداع آخر پدر با پسر, چقدر غمگین انگیز است...
آخر مگر میشود پسر زودتر از پدر شهید شود؟؟؟
آنوقت دل پدر چه میشود؟؟؟
علی اکبر فکر دل پدر را کرده ای؟؟؟
.
.
.
صدای یا ولدی کربلا را میلرزاند..
آری پیکر پسر است بی جان در دشت کربلا افتاده...
اکبر بلند شو... بدون تو پدر زنده نمی ماند...
پدر چگونه پیکر تکه تکه شده ات را به خیمه باز گرداند؟؟
پدر که دیگر از غمت حتی توان بلند شدن ندارد...
اکبر لااقل این آغوش آخری یک بار دیگر بابا بگو....

روز هشتم
1. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشتهاند كه در روز هشتم محرم امام حسین علیهالسلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیهالسلام كلنگی برداشت و در پشت خیمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه ميكَند و آب بدست ميآورد. به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیهالسلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.
==============================
2. در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیهالسلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان ميپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفتهای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مينوشند از آنان مضایقه ميكنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من ميدانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفتهام و نميدانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش ميسوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه ميدانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نميبینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیهالسلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.
==============================
3. امام علیهالسلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علياكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیهالسلام كه فرمود: آیا ميخواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: ميترسم خانهام را خراب كنند! امام علیهالسلام فرمود: من خانهات را ميسازم. ابن سعد گفت: ميترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناكم و ميترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نميگردد، از جای برخاست در حالی كه ميفرمود: تو را چه ميشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من ميدانم كه از گندم عراق نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.
فهرست مطالب :
زندگینامه
شبه رسول الله
حکایت آشنا
وارث حیدر
شهادت
دانلود روضه علی اکبر
علی اکبر از نگاه معاویه
آخرین ویرایش: