روز پنجشنبه یکی از اقوام از ولایت تماس گرفت گفت میخواد برای امتحان دکتری باید تهران و دو روزی بیاد مزاحممون بشه!
گفتیم مراحمید! تشریف بیارید و مرسی که خبر دادید خونمون مثل بازار شامه!
گفت شاید شب نیان و صبح بعدش بیام چون دارم با یکی از دوستام میام که خونه خواهرش تهرانه شاید شب برم اونجا و فردا صبحش بیام!
از ما اصرار که خونه دوستت میری چیکار بیا دور هم باشیم و اینا!
گفت تا ببینم چی میشه! فردا خبرتون میکنم!
فردا شب بهمون زنگ زد که من فردوسی (محلمون) پیاده شدم کجا بیام؟ دوستم هم پیشمه!
ادرس دادیم تشریف اوردن! فهیمه (فامیلمون) و نسرین (رفیق فامیلمون)!
نشستیم به صحبت کردن! تا ساعت 2 شب زنده داری کردیم!
از نسرین خیلی خوشم اومد! فهمیه و نسرین فوق لیسانس حقوق دارند، تدریس میکنند و وکالت هم میکنند!
شب اول که بیشتر حکایت شوخی و خنده و جریانات جاری زندگانی بود.
شب دوم (هنوز بچه ها پیش ما بودند. نسرین به خاطر اینکه مسیر خونه خواهرش دور بود و کار اداری که داشت خیلی به خونه ما نزدیک بود موند)
شب دوم بحثمون سیاسی و اجتماعی شد! رسیدیم به جریانات و تجاربی که توی وقایع اخیر و یا قبل از اون داشتیم!
من برای اولین با در عمرم احساس کردم به شدت جلوی کسی دارم کم میارم (به معنی خوبش)
نسرین شعر (نو و کهنه!!!) میگه و دستی هم توی اواز خوندن داره! بی اغراق شعرش من رو میخکوب کرد!
منی که هرگز به جز دو سه تا قدر قدرت شعر نو هیچ شاعری رو نپسندیده بودم با شعر های نسرین مبهوت شدم!
دیشب باز هم تا ساعت 2 شب زنده داری کردیم و این بار از درهای جدی صحبت کردیم!
اولین چیزی که به ذهن من رسید این بود که چقدر باید اتفاق نادری باشه که نسرین تصمیم بگیره به خونه خواهرش نره و دو شب خونه ما بمونه و من برای اولین بار توی عمرم احساس خامی کنم!
از تجارب و خاطراتش توی زمینه کاریش بگذریم!
بدون شک دیشب از بهترین شبهای زندگی من بود! هرگز به کسی برخوردید که اولید دیدارش این قدر برای شما تکان دهنده باشه؟
و اینقدر غرق لذت بشید؟
تجربه من عالی بود! ببخشید که تاپیک من دوباره متری شد!
من هنوز غرق لذت دیشبم!
شاید ازش اجازه گرفتم یکی از شعرهاشو براتون اوردم! قراره دوباره عید دور هم جمع شیم.
گفتیم مراحمید! تشریف بیارید و مرسی که خبر دادید خونمون مثل بازار شامه!
گفت شاید شب نیان و صبح بعدش بیام چون دارم با یکی از دوستام میام که خونه خواهرش تهرانه شاید شب برم اونجا و فردا صبحش بیام!
از ما اصرار که خونه دوستت میری چیکار بیا دور هم باشیم و اینا!
گفت تا ببینم چی میشه! فردا خبرتون میکنم!
فردا شب بهمون زنگ زد که من فردوسی (محلمون) پیاده شدم کجا بیام؟ دوستم هم پیشمه!
ادرس دادیم تشریف اوردن! فهیمه (فامیلمون) و نسرین (رفیق فامیلمون)!
نشستیم به صحبت کردن! تا ساعت 2 شب زنده داری کردیم!
از نسرین خیلی خوشم اومد! فهمیه و نسرین فوق لیسانس حقوق دارند، تدریس میکنند و وکالت هم میکنند!
شب اول که بیشتر حکایت شوخی و خنده و جریانات جاری زندگانی بود.
شب دوم (هنوز بچه ها پیش ما بودند. نسرین به خاطر اینکه مسیر خونه خواهرش دور بود و کار اداری که داشت خیلی به خونه ما نزدیک بود موند)
شب دوم بحثمون سیاسی و اجتماعی شد! رسیدیم به جریانات و تجاربی که توی وقایع اخیر و یا قبل از اون داشتیم!
من برای اولین با در عمرم احساس کردم به شدت جلوی کسی دارم کم میارم (به معنی خوبش)
نسرین شعر (نو و کهنه!!!) میگه و دستی هم توی اواز خوندن داره! بی اغراق شعرش من رو میخکوب کرد!
منی که هرگز به جز دو سه تا قدر قدرت شعر نو هیچ شاعری رو نپسندیده بودم با شعر های نسرین مبهوت شدم!
دیشب باز هم تا ساعت 2 شب زنده داری کردیم و این بار از درهای جدی صحبت کردیم!
اولین چیزی که به ذهن من رسید این بود که چقدر باید اتفاق نادری باشه که نسرین تصمیم بگیره به خونه خواهرش نره و دو شب خونه ما بمونه و من برای اولین بار توی عمرم احساس خامی کنم!
از تجارب و خاطراتش توی زمینه کاریش بگذریم!
بدون شک دیشب از بهترین شبهای زندگی من بود! هرگز به کسی برخوردید که اولید دیدارش این قدر برای شما تکان دهنده باشه؟
و اینقدر غرق لذت بشید؟
تجربه من عالی بود! ببخشید که تاپیک من دوباره متری شد!
من هنوز غرق لذت دیشبم!
شاید ازش اجازه گرفتم یکی از شعرهاشو براتون اوردم! قراره دوباره عید دور هم جمع شیم.
آخرین ویرایش: