یک جمله برای او که دوستش داشتید/دارید:

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با من میرقصی در گوشم حرف میزنی
کلماتی میگویی که به هیچ حرفی نمی ماند
دستم را میگیری و بر فراز ابرها مینشانی
مرا با خود میبرد
مرا با خود تا میهمانی گلهای شب بو میبرد
و من همچون طفلی در دستان او
و مثل پری که نسیم آنرا با خود می برد
و من در دستانش همچون پری که نسیم با خود میبرد
دستانش....
و به من افتاب را می بخشد
و به من تابستان را می بخشد
دسته پرستوهای مهاجر را
و به من می گوید که من شاهکار او هستم
و می گوید که با ستارگان برابری میکنم
نزار قبانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
#مولانا


جانِ تو و جانِ من
گویی که یکی بوده است
سوگند بدین یک جان
کز غیر تو بیزارم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یادته کوچه خاکی، کوچه خاطره هامون
یادته همسایه بودیم، یادته پنجره هامون

یادته وقتی که از دل برات خونه می ساختم
وقتی با اسب خیالی برای بردنت میتاختم

من برات بهانه بودم وقتی دنبالم می کردی
بی خبر می رفتی اما می دونستم برمیگردی

شب رو از من می گرفتی مثل یک چهارشنبه سوری
با صدات بود یا نگاهت؟ من نفهمیدم چجوری
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم‌هایی خسته از ترس ،
در هنگامِ آخرین دعا ؛
که سرانجام
دعایی واقعی است،
دعایی که خواهنده‌ی
هیچ چیز نیست.
با بیچارگی ،
روی همه‌ی چیزهایی که
زمانی‌دراز
طلب ‌کرده‌اند؛
درنگ می‌کنند؛
و در این موقع است
که اندک‌نفَسی از فیض ،
به آرزوهای مُرده
جانی دوباره می‌بخشد
و در جهانِ خاموش
زمزمه‌ای پدید می‌آید تا
انسان را برای اینکه
خیلی دیر نومید شده است،
با محبّت سرزنش ‌کند.»
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو عشقو دادی نشونم
میخوامت از دل و جونم
غمات واسه خودم عشقم
تو بخند...
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیرِ نم نم هایِ باران بیشتر میخواهمت
در میانِ رقصِ گندمزار تر میخواهمت

باز کن بند از تلاطم هایِ رودت بیشتر
آبشارِ گیسوانی تا کمر میخواهمت

جایِ این انگشتر و این گوشوار و نیم تاج
گُل به دست و گُل به گوش و گُل به سر میخواهمت

بوسه ات را چاپ کن بر صفحه یِ لبهایِ من
با چنین خطِ لبی صاحب اثر میخواهمت

نازدختِ اطلسِ جغرافیایِ دلبری!
از خلیجِ نقره تا سبزِ خزر میخواهمت

از شرابِ ماه در جامِ شبم مستی بریز
جرعه در جرعه ستاره تا سحر میخواهمت

از زبانم نه، بخوان رازِ مرا از چشمِ من
از تب و تابِ درونم باخبر میخواهمت

پا به پایِ من بیا تا آخرِ دنیا عزیز!
خوش به حالِ من که عمری همسفر میخواهمت

عاشقانه کفر گفتم باز هم با یک غزل
چون که حتی از خدا هم بیشتر میخواهمت

#شهراد_ميدرى
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
‏هنوز از شب دمی باقی است
می خواند در او شبگیر
و شب تاب ، از نهان جایش
به ساحل می زند سوسو
به مانند چراغ من که
سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من که هنوز از
حوصله وز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند!
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منو که کسی درست و حسابی دوست نداره انگاری اما اگرم داره می‌ترسه ، ولی میگن حس خوبیه و اون آدم میشه خوشبخت ترین آدم زمین .
مخصوصا دوطرفه باشه .
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیشتر از تو
دلم واسه اون آدم صافو ساده و پر انرژی که بودم تنگ شده...
 

Similar threads

بالا