مرسی قشنگ بود
شب سرد پاییز یک پروانه اومد پشت پنجره اطاق پسرک و به شیشه زد: تیک! تیک! تیک!
پسرک که سرش حسابی گرم بود، برگشت و دید یه پروانه کوچیک اونجاست!
پروانه با شور و شوق گفت: میخوام باهات دوست بشم، لطفا پنجره رو باز کن.
اما پسرک با اوقات تلخی جواب داد: نمیشه، تو یه پروانه هستی!
پروانه خجالت زده سرش رو کج کرد و با صدای لرزون گفت: لطفا پنجره رو باز کن، هوا اینجا خیلی سرده!
اون پسر باز هم قبول نکرد: برو از اینجا و منو راحت بذار!
پروانه با غم زیاد از اونجا دور شد.فرداش پسرک از رفتارش پشیمون شد و پیش خودش گفت: برای اولین بار کسی خواست با من دوست بشه
ولی من حرفشو گوش نکردم و پیش خودش فکر کرد که “ممکنه پروانه برگرده و این بار باهم دوست میشیم”.
مدتها کنار پنجره باز اتاقش نشست. پروانههای زیادی اومدن اما از پروانه اون شب خبری نشد.
خسته از انتظار، پسرک پیش مرد دانا رفت و ماجرا رو براش تعریف کرد.
مرد دانا بهش گفت: پسر عزیزم عمر پروانهها بیشتر از یک یا دو روز نیست!
پسرک از اون روز دیگه همیشه یادش موند که برای دوستی و دوست داشتن فرصت کوتاهی داره و نباید از کوچکترین فرصتی دریغ کرد.
از یه عاشق واقعی همین انتظارم میره
نه این عشقا: روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند
ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند
گرگ هايي که لباس پدري مي پوشند
آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند
عشق ها را همه با دور کمر مي سنجند
خوب طبيعيست که يکروزه به پايان برسد
عشق هايي که سر پيچ خيابان برسد
ذهن من که اجازه نداد متوجه این خطا بشمعزیزم فک کنم اشتباه تایپی داشتی چون ازدواجشون رو به تعویق انداختن نه تعویض
خب منظورم اینه که عقد کنن بعد پسر مریض بشه این یچیزی که هیچکس نمیتونه قبلا بهش فکر کنه
ولی یکی تو شرایط اینا که با اینحالی که میدونه پسره میمیره و ازدواج میکنه رو میگم که واس اونا هیچ سختی نداره این ایثار ولی اینجا..
این شرایطه که گاهی برای ما تصمیم می گیره و هیچ مقاومتی هم نمی تونی جلوش بکنی