مامور به انجام تکلیف
...توپش پر بود. همش می گفت « من با اینا کار نمی کنم.اصلا هیچ کدومشون رو قبول ندارم. هرچی نیروی با تجربه ست ، گذاشتن کنار . جواب سلام آدم رو هم نمی دن .» کمی که آرام شد ، حسن بهش گفت « نمی تونی همچین حرفی بزنی . یا بگی حالا که آقای ایکس شـده فرمانده ، مـا نیستیم.اگه می خوای خدا توفیق کارهات رو حفظ کنه، هیچ کـاری به این کـارا نـداشته باش.اگه گفتن برید کنار، می ریم . خدا گفت چرا رفتی؟ می گیم آقای ایکس مسئول بود گفت برو، رفتیم .» دیگه عصبانی نبود. چیزی نگفت . پا شد و رفت.
کتاب روایت فتح /شهید حسن باقری