گلستـان شهـدای باشگاه مهندسان ایران ...

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دنیا را طلاق دادم.

خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند.

مقیاس‌ها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته‌های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد.
روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و از همه چیز خود گذشتم.
از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد.
شهید دکتر مصطفی چمران

 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
احتمالا زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و … در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله علیها بی ادبی می شد. من این را فهمیدم. لابد دیگران هم همین طور، ولی همه لال شدیم و دم بر نیاوردیم. با جهان بینی روشنفکری خودمان قضیه را حل کردیم. طرف هنرمند بزرگی است و حتما منظوری دارد و انتقادی است بر فرهنگ مردم. اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند و داد زد: “خدا لعنتت کند! چرا داری توهین می کنی؟!” همه سرها به سویش برگشت. در ردیفهای وسط آقایی بود چهل و چند ساله با سیمایی بسیار جذاب و نورانی. کلاهی مشکی بر سرش بود . اورکتی سبز بر تنش. از بغل دستی ام (سعید رنجبر) پرسیدم : “آقا را می شناسی؟” گفت : “سید مرتضی آوینی است.”
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]خوف فرزند شک است...[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و شک زائیده ی شرک[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و این سه ، خوف و شک و شرک ، راهزنان طریق حقند...[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]که اگر با مرگ انس نگیری ، خوف ، راه تو را خواهد زد[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد.[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]شهید سید مرتضی آوینی[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
شـــــب عـــروج شیـــران خدا. . .شب عملیـــآت کربلآی 5

شـــــب عـــروج شیـــران خدا. . .شب عملیـــآت کربلآی 5

254.jpg


امام خامنه ای
✔شب‌های عملیات کربلای 5 【شب‌های قدر این انقلاب】 است و انس با آن باعث وارسته شدن می باشد، هر کس آن عملیات را فراموش کند نامش از اردوگاه انقلاب قلم خواهد خورد؛ لذا باید این حادثه بزرگ را زنده نگه داریم.
=================================
یــــ ه روایت از 14 روایت شیریـــن :- « تیربارچی ما بسیجی جوانی بود که فقط سه ماه آموزش دیده بود. اسیر عراقی با دست نشانش میداد و با حرص می‌گفت: هفت سال است در ارتش عراق تیربارچی هستم اما جلوی شجاعت این کم آوردم.»- «عملیات شده بود و پدرو پسر با هم جلو می‌رفتند. تند تند. پسر تیرخورد، افتاد و شهید شد. پدر رفت طرفش، خشاب‌هاش را برداشت و راهش را ادامه داد»


montazeram.ir
 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز



کفّاره گناهان


شهـردار ارومیه که بود ، دوهزار و هشت صد تومان حقوق می گرفت. یـک روز بِهِـم گفـت« بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر.» همه چی را نوشتم ؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان. بقیه ی پول را داد لوازم التحریر خرید، داد به یکی از کـسانی کـه شـناسایی کـرده بود و می دانست محتاجند. گفت: « اینم کفاره ی گناهای این ماهمون.»

منبع: کتاب شهید مهدی باکری ،انتشارات روایت فتح
نشریه موعظه خوبان
 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز


سردار شهید مهدی ملکی، از فرماندهان لشگر ۲۵ کربلا بود که در جریان عملیات والفجر ۸ در منطقه عملیاتی فاو بر اثر اصابت ترکش به خیل شهیدان انقلاب اسلامی پیوست.
تصویر زیر فرزند وی را نشان می‌دهد

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
:gol::heart:شهید عباس بابایی:heart::gol:

عباس همیشه علاقه داشت تا گمنام باقی بماند. او از تشویق، شهرت و مقام سخت گریان بود. شاید اگر كسی با او برخورد می كرد، خیلی زود به این ویژگی اش پی می برد.
زمانی كه عباس فرمانده پایگاه اصفهان بود یك روز نامه ای از ستاد فرماندهی تهران رسید. در نامه خواسته بودند تا اسامی چند نفر از خلبانان نمونه را جهت تشویق و اعطای اتومبیل به تهران بفرستیم. در پایان نامه نیز قید شده بود كه « این هدیه از جانب حضرت امام است.» عباس نامه را كه دید سكوت كرد و هیچ نگفت. ما هم اسامی را تهیه كردیم و چون با روحیه او آشنا بودم، با تردید نام او را جزء اسامی در لیست گذاشتم می دانستم كه او اعتراض خواهد كرد. از آنجا كه عباس پیوسته از جایی به جای دیگر می رفت و یا مشغول انجام پرواز بود. یك هفته طول كشید تا توانستم فهرست اسامی را جهت امضاء به او عرضه كنم. ایشان با نگاه به لیست و دیدن نام خود قبل از اینكه صحبت من تمام شود، روی به من كرد و با ناراحتی گفت:
ـ برادر عزیز! این حق دیگران است؛ نه من.
گفتم:
ـ مگر شما بالاترین ساعت پروازی را ندارید؟ مگر شما شبانه روز به پرسنل این پایگاه خدمت نمی كنید؟ مگر شما... ؟
ولی می دانستم هر چه بگویم فایده ای نخواهد داشت. سكوت كردم و بی آنكه چیزی بگویم، لیست اسامی را پیش رویش گذاشتم. روی اسم خود خط كشید و نام یكی دیگر از خلبانان را نوشت و لیست را امضا كرد.
در حالی كه اتاق را ترك می كردم. با خود گفتم كه ای كاش همه مثل او فكر می كردیم.


(راوی: امیرعلی اصغر جهانبخش)
 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
مامور به انجام تکلیف

...توپش پر بود. همش می گفت « من با اینا کار نمی کنم.اصلا هیچ کدومشون رو قبول ندارم. هرچی نیروی با تجربه ست ، گذاشتن کنار . جواب سلام آدم رو هم نمی دن .» کمی که آرام شد ، حسن بهش گفت « نمی تونی همچین حرفی بزنی . یا بگی حالا که آقای ایکس شـده فرمانده ، مـا نیستیم.اگه می خوای خدا توفیق کارهات رو حفظ کنه، هیچ کـاری به این کـارا نـداشته باش.اگه گفتن برید کنار، می ریم . خدا گفت چرا رفتی؟ می گیم آقای ایکس مسئول بود گفت برو، رفتیم .» دیگه عصبانی نبود. چیزی نگفت . پا شد و رفت.
کتاب روایت فتح /شهید حسن باقری
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
گناه امروز 65/4/3
۱. سجده نماز ظهر طولانی نبود!
۲. زیاد خندیدم!
۳. هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که خودم خوشم آمد!
اینها گناهان یک روز شهید 16ساله که او در دفترچه اش نوشته بود..

راستی گناهان امروز من چی بود؟!

ܓ✿ /delname.blog.ir
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم مي خواست فرياد بزنم . نمي دانيد كه تركش ها چه بلا يي سرِ بدنم
آورده بودند. نمي دانستم روز است يا شب است. از درد بي هوش شدم.***
با صد ايي به هوش آمدم ، انگار كسي دعا م ي خواند . نه ، انگار نماز
مي خواند. نه ، نه ! انگار صلوات مي فرستاد. نه ، نه ! انگار ذكر مي گفت . نه
نه، انگار...
با تمام توان به خودم حركت دادم .يكباره تمام دردهايم فراموشم
شد.مجروحي در كنارم خوابيده بود.بدن نحيفش از كمر نصف شده بود.دقت كردم. صدا، صداي او بود. داشت مي گفت:
«... اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله، اشهد ان »
در پرده اي از اشك، شهادتش را ديدم.​
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ‌کس را آنگونه نسوخته باشی.شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌بخشد.
شهادت قلبی است که خون حیات را در شریان‌های سپاه حق می‌دواند و آن را زنده نگه می‌دارد.
شهادت، جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است.
شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد.شهادت مزد خوبان است.
شهید مصطفی چمران
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته شهیدان مرا مرا ببرید

مرا زغربت این خاک تا خدا ببرید

مرا که خسته ترینم کسی نمی خواهد

کرم نموده دلم را مگر شما ببرید

برای زخم کبودم علاج بفرستید

برای روح غریبم کمی دواببرید

 
بالا