گلستـان شهـدای باشگاه مهندسان ایران ...

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سلام برآنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم،[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم، [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند. [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سلام بر شهدا!

511.jpg
[/FONT]
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
... !

... !




.
.
.


تازه دانشگاه قبول شده بود
با رتبه عالی
داشت می رفت تا کارهای ثبت نامش رو انجام بده
توی راه چشمش افتاد به پسر و دختر کوچولوی همسایه که مشغول بازی های کودکانه خودشون بودن.
یکدفعه صدای از بلند گو ها بلند شد :
«توجه! توجه! علامتی که هم‌اکنون می‌شنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمزاست
و معنی و مفهوم آن این است که حمله هوایی دشمن نزدیک است. محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید.»

رگ غیرتش ورم کرد
با خودش گفت اگه امروز من برم دانشگاه، کی ازاین دوتا بچه و بچه های آینده کشورم دفاع کنه؟
کی جلوی دشمن به ایسته تا چشم چپ به ناموس و خاک وطن نداشته باشه؟

بیخیال دانشگاه علم شد و رفت
و در دانشگاه عشق ثبت نام کرد
و راهی رشته شهادت شد

روز ها درس دلدادگی را می گذراند
و شب ها 11 واحد گریه را پاس می کرد
تا اینکه با معدل بالا فارغ التحصیل شد
و
مثل خیلی از فرارمغزی ها
هرگز بر نگشت ...





سال ها بعد فارغ التحصیل دانشگاه عشق که به رتبه استادی معرفت رسیده بود
را از بین خاک های فکه پیدا
و
برای تدریس درس عاشقی و دلدادگی راهی دانشگاه علمی کردند
که روزی با رتبه عالی در آن قبول شده بود وانصراف داده بود

اما همان دو کودک بیست سال پیش
که روزی برای آنان و آینده آن ها جانفشانی کرده بود
جلوی در دانشگاه را گرفته بودند
و
می گفتند دانشگاه قبرستان نیست ...

محل علم و فرهنگ است و نمی گذاشتند استاد وارد دانشگاه شود
همان استادی که روزی برای آن ها از دانشگاه علم گذشت و امروز همان ها از استاد میگذرند!!



قضیه ای که متأسفانه در دانشگاه شریف در سال 1384
و
دانشگاه امیرکبیر در سال 1387
اتفاق افتاد
به ساحت مقدس شهدای گمنامی که قرار بود در دانشگاه درس عشق و معرفت بدهند هتک حرمت شد!




 

bitajan

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
" یازده ماه اسیر بود و بعد هم زنده به گورش کرده بودن. وقتی پیداش کردیم موهای سرش رو تراشیده بودن، همه جای بدنش کبود بود و سرش شکسته.

خانم های مسن نمیذاشتن جوونا برن توی غسّال خونه:

وقتی هم که اومدن بیرون،قدرت تعریف کردن نداشتن.

خدا رحمتش کنه:دختر کم حرف و آرومی بود، ولی وقتی میخواست حدیث و روایت یا داستان بگه، حسابی تلافی میکرد و از گفتن خسته نمیشد"

شهیده ناهید فاتحی کرجو
تولد:1344
شهادت:1361
برگرفته از:فاتح هشمیز،صفحه41تا 46

_____________________________________________

اگر انسانها قادر بودند روزی 5 دقیقه عاشق باشن
حسرت بهشت جوک میشد و کرکره جهنم پایین بود!...... امضاء یکی از دوستان


یا علی.
 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز


حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)
خوشا به حال بنده ای گمنام که خدا او را بشناسد و مردم او را نشناسند.این ها چراغ های هدایت و چشمه های دانش هستند که هر فتنه تاریک از برکت آن ها برطرف می شود.


 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
جاویدالاثر شهید ابوالقاسم جوادی، در حال نوشتن شعار و آرمانش، در بازی‌دراز شهید شد و پیکرش تا به امروز برنگشته است. شهدا شعارهای‌شان را که همان آرمان‌شان بود را با خونشان امضا کردند.

او در راه آرمان‌هایش شهید شد و ما امروز با فریاد "مرگ بر آمریکا" و حفظ آرمان های انقلاب و شهدا راه‌شان را ادامه داده و دین‌مان را ادا می‌کنیم.

جاویدالاثر شهید ابوالقاسم جوادی در سن 20 سالگی به عضویت سپاه درآمد. به گردان 9 سپاه رفت و با همین گردان به سر پل ذهاب رفت.

شهید علی موسوی درباره روز آخر ماموریت ابوالقاسم می‌گوید: او بعد از عملیات رو کرد به بچه ها وگفت دیدید که عملیات تمام شد و لیاقت شهادت نداشتیم. همان روز در تاریخ 8 اردیبهشت 60 در ارتفاعات 1100 و 1150 ساعت 5 عصر ابوالقاسم با اصابت گلوله سیمنوف به شهادت رسید.

شهید محسن وزوایی نیز می‌گوید: وقتی خبر تیر خوردن ابوالقاسم را شنیدم سریع خودم را به بالای سرش رساندم. صورت ابوالقاسم غرق در خون بود چون گلوله به پیشانی او اصابت کرده بود. چفیه ابوالقاسم را در آوردم و دور سرش بستم. سرش را روی پاهایم گذاشتم و در همین حالت به شهادت رسید.


4781.jpg
منبع:افسران
 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز


«یا حسین»، اولین کلمه پس از 15 روز بیهوشی



شهید حسینعلی پور اسحاق از رزمندگان شهرستان هزار شهید اندیمشک
تولد:1/7//1346- اندیشمک
شهادت:21/9/1360- عملیات طریق القدس
محل دفن: اندیمشک (قطعه قدیم)




15 روز بود که بیهوش افتاده بود روی تخت.
گفتند به هوش اومده خودتون رو برسونید.
با پدرش رفتیم بیمارستان. انگار داشت اشاره می کرد. تشنه بود.
آب که به لبش رسید حالش عوض شد. شاید یاد تشنگی امام حسین علیه السلام افتاده بود.
شروع کرد به یا حسین علیه السلام گفتن.
بعد از 15 روز بیهوشی این اولین کلمه ای بود که به زبون آورد. هنوز داشت یا حسین علیه السلام می گفت که شهید شد...


راوی: مادر شهید حسین علی پور اسحاق


 

bahargoli

عضو جدید
دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند،
وگرنه در هنگام راحتی و فراغت و صلح چه بسیارند اهل دین...
شاید جنگ پایان یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت؛
زنهار این غفلتی که من و تو را فرا گرفته ظلمات جهنم است،
چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد،
باب جهاد اصغر بسته شد باب جهاد اکبر که بسته نیست!

.
.
.
.


"شهید سید مرتضی آوینی"
:gol:
 

bahargoli

عضو جدید
حاج محسن حاجی حسنی قاری برجسته بین المللی کشورمان ساعاتی پیش از شهادت در منا
در این فیلم، شهید حاجی حسنی با لحنی زیبا درحال لبیک گفتن و حرکت به سمت جایگاه است که یک حاجی مصری از او فیلم می گیرد.
حاجی مصری، پس از شنیدن خبر شهادت وی به کاروان ایرانیان می آید و این تصویر را در اختیار سرپرست حجاج ایرانی قرار می دهد
.
.
.
.

خداوند پاسخ لبیکش رو چقدر زود داد
:cry:
وقتی فیلمش رو برای اولین بار دیدم به حالش غبطه خوردم. به عاقبتش، که بخیر شد. جونیش که وقف قران شد! خوشا به سعادتش اما فقط
بمیرم برای دل مادرش : (
فقط از نحوه غریبانه و ظالمانه مردن این شهیدا و خانواده هاشون ادم دلتنگ میشه. انگار که این مدت یکی قلب مارو تو دستش فشار میده
:cry:
مشاهده پیوست video_2015-09-30_16-34-58.zip


 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز


از من بهتر بسیجی ها هستند


چند روز بود که صبح زود تا ظهر پشت خاك ریز می رفت و محور عملیاتی لشگر را تنظیم می نمود و روی منطقه تا جایی که برایش امکان داشت، کار را بررسی می کرد. هوای گرم جنوب؛ آن هم در فصل تابستان، امان هر کسی را می برید. یکی از همین روزها نزدیك ظهر بود که آقا مهدی از پشت خاك ریز به طرف سنگر بچه ها آمد و با آب داغ تانکر، گرد و خاك را از صورت پاك کرد و سر و صورتش را آبی زد و وضو گرفت و به داخل سنگر رفت. آقا رحیم که به جلسه آمده بود، با آمدن آقای مهدی سر پا ایستاد و دیده بوسی کردند . در همین حین آقا رحیم متوجه لب های خشك آقا مهدی شد . رحیم به سراغ یخچال رفت و یك کمپوت گیلاس بیرون آورد، در آن را باز کرد و به آقا مهدی داد. آقا مهدی خنکی قوطی را حس کرد و رو به آقا رحیم گفت آیا امروز به بچه ها کمپوت داده اند؟ آقا رحیم گفت: نه آقا مهدی! کمپوت، جزء جیره امروزشان نبوده . باکری، کمپوت را پس زد و گفت: پس چرا، این کمپوت را برای من باز کردی؟ !رحیم گفت، چون حسابی خسته بودید و ترسیدم گرمازده شوید. چند تا کمپوت اضافه بود، کی از شما بهتر؟! آقا مهدی با دل خوری جواب داد: از من بهتر؟! از من بهتر، بچه های بسیجی هستند که بی هیچ چشم داشتی می جنگند و جان می دهند. رحیم گفت: آقا مهدی، حالا دیگر باز کرده ام . این قدر سخت نگیر، بخور.آقا مهدی گفت: خودت بخور رحیم جان ، خودت بخور تا توى آن دنیا هم خودت جوابش را بدهی.

نشریه موعظه خوبان شماره 2


 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز


می توانم با دست دیگر بجنگم - شهید بهرام ترابی


عملیات بیت المقدس شروع شده بود و آزاد سازی خرمشهر، امید تمام بچه های رزمنده بود. در گرماگرم حمله، خمپاره ای، در جمع بهرام « بچه ها منفجر شد و چند نفر شهید شدند و دست برادر ترکش خورد. همسنگرانش دست او را بستند. ولی او قبول» ترابی نکرد به عقب برگردد و گفت: می توانم با دست دیگرم ماشه را بچکانم و بجنگم.! دقایقی بعد با انفجار خمپاره ای دیگر، از ناحیه شکم مجروح شد.ولی باز هم راضی نشد به عقب برگردد ! سرانجام چند ساعت بعد، با انفجار دیگری از ناحیه سر مجروح شد و همانجا به یاران شهیدش پیوست. (براستی که اگر نبود این شجاعتها و رشادتهای شهدا ، امروز نه از تاك چیزی مانده بود و نه از تاکستان.)


نشریه موعظه خوبان شماره 2
 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز


وعده امام رضا(ع) به یک شهید


یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پـایین شهـرتهـران چـون بابا نـداشت خیـلی بـد تـربیت شـده بـود خـودش می گـفت : گنـاهی نشد کـه من انجام ندم . تا اینکه یه نـوار روضه حضرت زهـرا (س) زیر و رویش کرد،بلند شد اومد جبـهه یه روز به فـرمانـده مون گفـت : من از بچگی حـرم امـام رضا علیـه السـلام نرفتم می ترسم شهید بشم وحرم آقا رونبینم یک48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضـا علیـه السلام زیارت کنم و بـرگـردم ... اجازه گرفت و رفت مشهـد... دو سـاعت تـوی حـرم زیارت کرد و برگشت جبهه. توی وصیت نامه اش نوشته بود: در راه برگشت از حـرم امـام رضـا (ع)، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم آقا بهم فرمود : حمید! اگـر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت... یه قبری برای خودش اطراف پـادگان کنده بود ...نیمه شبا تا سحرمیخوابید داخل قبر گـریه می کـرد و می گفت : یا امام رضا(ع)منتظر وعده ام،آقا جان چشم به راهم نذار... تـوی وصیتنامـه ساعت شهـادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود، شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده ، دقیقا تـوی روز ، ساعت ومکانی شهید شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود!.


خاطره ای از شهید حمید محمودی راوی : حاج مهدی سلحشور ، همرزم شهید
نشریه موعظه خوبان شماره 2

 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز


شهید سید محمد حسینی بهشتی متفکر و سیاست مداری است که نام او همیشه در تاریخ باقی خواهد ماند. این مسئله بیش از هر چیز ناشی از ویژگی های منحصربه فردی است که این شهید والامقام دارا بود و او را در قیاس با دیگر مبارزین و انقلابیون، برجسته و متمایز می نمود.
مبارزات او در جهت پیروزی انقلاب اسلامی، شناخت او نسبت به غرب به واسطه ی زندگی در آلمان، شاگردی این شهید در محضر امام خمینی (ره)، نقش وی در تأسیس حزب جمهوری اسلامی، اقدامات او در شورای انقلاب، تلا شهای وی برای گنجاندن نظریه ی
ولایت فقیه در قانون اساسیجمهوری اسامی و حضور او در رأس قوه ی قضائیه، دلایل این برجستگی و تمایز است.


http://akomail.blogfa.com/

 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
با خودش عهد كرده بود تا نيروى دشمن در خاك ايران است برنگردد تهران. نه مجلس مى رفت، نه شوراى عالى دفاع.
يك روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود. گفت «به دكتر بگو بيا تهران.»گفت «عهد كرده با خودش، نمی ادگفت «نه بياد. امام دلش براى دكتر تنگ شده.»بهش گفتم. گفت «چشم،همين فردا میريم
http://akomail.blogfa.com/

 
بالا