گفتگو و آشنایی با دیگر اعضای تالار مهندسی معماری

ROBO_NEDA

عضو جدید
سلام منم ندا هستم من دانشجو نیستم و فکر نکنم اینجا کسی زیاد منا تحویل بگیره من دانش آموزم اما حسابی از معماری و الکترونیک و رباتیک اطلاعات دارم مثلادر مورد معماری من میتونم بانرم افزار های اتوکد و ارشیکد و رویت و 3dmax کار کنم در حدی که پلان و توپوگرافی را بتونم راحت ترسیم کنم البته من باید با نام کاربری مخصوص این رشته که ندا آرشیتکت 2 وارد میشدم اما خب داشتم تو قسمت رباتیک دور میزدم دیدم 24 نفر آنلاینن گفتم یه سرس بزن ببینم چه خبره :biggrin: زیادی پر حرفی کردم خلاصه خوشحال میشم همون طور که بچه های الکترونیک و رباتیک منا پذیرفتن و اگه بتونم جواب بعضی سوالاشون رامیدم این جاهم همینطور باشه:heart::gol:
 

ROBO_NEDA

عضو جدید
سلام منم ندا هستم من دانشجو نیستم و فکر نکنم اینجا کسی زیاد منا تحویل بگیره من دانش آموزم اما حسابی از معماری و الکترونیک و رباتیک اطلاعات دارم مثلادر مورد معماری من میتونم بانرم افزار های اتوکد و ارشیکد و رویت و 3dmax کار کنم در حدی که پلان و توپوگرافی را بتونم راحت ترسیم کنم البته من باید با نام کاربری مخصوص این رشته که ندا آرشیتکت 2 وارد میشدم اما خب داشتم تو قسمت رباتیک دور میزدم دیدم 24 نفر آنلاینن گفتم یه سرس بزن ببینم چه خبره :biggrin: زیادی پر حرفی کردم خلاصه خوشحال میشم همون طور که بچه های الکترونیک و رباتیک منا پذیرفتن و اگه بتونم جواب بعضی سوالاشون رامیدم این جاهم همینطور باشه:heart::gol:
 

ROBO_NEDA

عضو جدید
سلام منم ندا هستم من دانشجو نیستم و فکر نکنم اینجا کسی زیاد منا تحویل بگیره من دانش آموزم اما حسابی از معماری و الکترونیک و رباتیک اطلاعات دارم مثلادر مورد معماری من میتونم بانرم افزار های اتوکد و ارشیکد و رویت و 3dmax کار کنم در حدی که پلان و توپوگرافی را بتونم راحت ترسیم کنم البته من باید با نام کاربری مخصوص این رشته که ندا آرشیتکت 2 وارد میشدم اما خب داشتم تو قسمت رباتیک دور میزدم دیدم 24 نفر آنلاینن گفتم یه سرس بزن ببینم چه خبره :biggrin: زیادی پر حرفی کردم خلاصه خوشحال میشم همون طور که بچه های الکترونیک و رباتیک منا پذیرفتن و اگه بتونم جواب بعضی سوالاشون رامیدم این جاهم همینطور باشه:heart::gol:
 

ROBO_NEDA

عضو جدید
سلام منم ندا هستم من دانشجو نیستم و فکر نکنم اینجا کسی زیاد منا تحویل بگیره من دانش آموزم اما حسابی از معماری و الکترونیک و رباتیک اطلاعات دارم مثلادر مورد معماری من میتونم بانرم افزار های اتوکد و ارشیکد و رویت و 3dmax کار کنم در حدی که پلان و توپوگرافی را بتونم راحت ترسیم کنم البته من باید با نام کاربری مخصوص این رشته که ندا آرشیتکت 2 وارد میشدم اما خب داشتم تو قسمت رباتیک دور میزدم دیدم 24 نفر آنلاینن گفتم یه سرس بزن ببینم چه خبره :biggrin: زیادی پر حرفی کردم خلاصه خوشحال میشم همون طور که بچه های الکترونیک و رباتیک منا پذیرفتن و اگه بتونم جواب بعضی سوالاشون رامیدم این جاهم همینطور باشه:heart::gol:
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام منم ندا هستم من دانشجو نیستم و فکر نکنم اینجا کسی زیاد منا تحویل بگیره من دانش آموزم اما حسابی از معماری و الکترونیک و رباتیک اطلاعات دارم مثلادر مورد معماری من میتونم بانرم افزار های اتوکد و ارشیکد و رویت و 3dmax کار کنم در حدی که پلان و توپوگرافی را بتونم راحت ترسیم کنم البته من باید با نام کاربری مخصوص این رشته که ندا آرشیتکت 2 وارد میشدم اما خب داشتم تو قسمت رباتیک دور میزدم دیدم 24 نفر آنلاینن گفتم یه سرس بزن ببینم چه خبره :biggrin: زیادی پر حرفی کردم خلاصه خوشحال میشم همون طور که بچه های الکترونیک و رباتیک منا پذیرفتن و اگه بتونم جواب بعضی سوالاشون رامیدم این جاهم همینطور باشه:heart::gol:

سلام عزیزم خوش آمدی...
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام منم ندا هستم من دانشجو نیستم و فکر نکنم اینجا کسی زیاد منا تحویل بگیره من دانش آموزم اما حسابی از معماری و الکترونیک و رباتیک اطلاعات دارم مثلادر مورد معماری من میتونم بانرم افزار های اتوکد و ارشیکد و رویت و 3dmax کار کنم در حدی که پلان و توپوگرافی را بتونم راحت ترسیم کنم البته من باید با نام کاربری مخصوص این رشته که ندا آرشیتکت 2 وارد میشدم اما خب داشتم تو قسمت رباتیک دور میزدم دیدم 24 نفر آنلاینن گفتم یه سرس بزن ببینم چه خبره :biggrin: زیادی پر حرفی کردم خلاصه خوشحال میشم همون طور که بچه های الکترونیک و رباتیک منا پذیرفتن و اگه بتونم جواب بعضی سوالاشون رامیدم این جاهم همینطور باشه:heart::gol:

سلام عزیزم خوش آمدی...
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام منم ندا هستم من دانشجو نیستم و فکر نکنم اینجا کسی زیاد منا تحویل بگیره من دانش آموزم اما حسابی از معماری و الکترونیک و رباتیک اطلاعات دارم مثلادر مورد معماری من میتونم بانرم افزار های اتوکد و ارشیکد و رویت و 3dmax کار کنم در حدی که پلان و توپوگرافی را بتونم راحت ترسیم کنم البته من باید با نام کاربری مخصوص این رشته که ندا آرشیتکت 2 وارد میشدم اما خب داشتم تو قسمت رباتیک دور میزدم دیدم 24 نفر آنلاینن گفتم یه سرس بزن ببینم چه خبره :biggrin: زیادی پر حرفی کردم خلاصه خوشحال میشم همون طور که بچه های الکترونیک و رباتیک منا پذیرفتن و اگه بتونم جواب بعضی سوالاشون رامیدم این جاهم همینطور باشه:heart::gol:

سلام عزیزم خوش آمدی...
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام منم ندا هستم من دانشجو نیستم و فکر نکنم اینجا کسی زیاد منا تحویل بگیره من دانش آموزم اما حسابی از معماری و الکترونیک و رباتیک اطلاعات دارم مثلادر مورد معماری من میتونم بانرم افزار های اتوکد و ارشیکد و رویت و 3dmax کار کنم در حدی که پلان و توپوگرافی را بتونم راحت ترسیم کنم البته من باید با نام کاربری مخصوص این رشته که ندا آرشیتکت 2 وارد میشدم اما خب داشتم تو قسمت رباتیک دور میزدم دیدم 24 نفر آنلاینن گفتم یه سرس بزن ببینم چه خبره :biggrin: زیادی پر حرفی کردم خلاصه خوشحال میشم همون طور که بچه های الکترونیک و رباتیک منا پذیرفتن و اگه بتونم جواب بعضی سوالاشون رامیدم این جاهم همینطور باشه:heart::gol:

سلام عزیزم خوش آمدی...
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام منم ندا هستم من دانشجو نیستم و فکر نکنم اینجا کسی زیاد منا تحویل بگیره من دانش آموزم اما حسابی از معماری و الکترونیک و رباتیک اطلاعات دارم مثلادر مورد معماری من میتونم بانرم افزار های اتوکد و ارشیکد و رویت و 3dmax کار کنم در حدی که پلان و توپوگرافی را بتونم راحت ترسیم کنم البته من باید با نام کاربری مخصوص این رشته که ندا آرشیتکت 2 وارد میشدم اما خب داشتم تو قسمت رباتیک دور میزدم دیدم 24 نفر آنلاینن گفتم یه سرس بزن ببینم چه خبره :biggrin: زیادی پر حرفی کردم خلاصه خوشحال میشم همون طور که بچه های الکترونیک و رباتیک منا پذیرفتن و اگه بتونم جواب بعضی سوالاشون رامیدم این جاهم همینطور باشه:heart::gol:

سلام عزیزم خوش آمدی...
 

رد پای دوست

عضو جدید
لحظه ای غفلت

لحظه ای غفلت

در حوالی بساط شیطان



دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود فریب می فروخت مردم دورش جمع شده بودند . هیاهو می کردند و حرص می زدند وبیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود : غرور دروغ خیانت جاه طلبی و ...
هرکس چیزی می خرید ودرازایش چیزی میداد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را میدادند و بعضی پاره ای از روحشان را بعضی ها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگی شان را .
شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم میداد . حالم را بهم میزد . دلم میخواست همه نفرتم را به او نشان دهم انگار ذهنم را خواند . موذیانه خندید و گفت : من کاری باکسی ندارم فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا میکنم . نه قیل و قال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد . می بینی ! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند . جوابش را ندادم .آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق می کنی تو زیرکی ومومن زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد . اینها ساده اند و گرسنه . به جای هر چیزی فریب می خورند از شیطان بدم می آمد. حرفهایش اما شیرین بود . گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت تا خودم گفتم : بگذار یکبار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد . بگذار یکبار هم او فریب بخورد . به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم توی آن اما جز غرور چیزی نبود . جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت . فریب خورده بودم فریب . دستم را روی قلبم گذاشتم نبود ! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتم تمام راه را دویدم . تمام راه لعنتش کردم . تمام راه خدا خدا کردم . می خواستم یقه نامردش را بگیرم . عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم . به میدان رسیدم شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم . اشک هایم که تمام شد بلند شدم . بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم صدای قلبم را و همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم . به شکرانه قلبی که پیدا شده بود .
 

رد پای دوست

عضو جدید
لحظه ای غفلت

لحظه ای غفلت

در حوالی بساط شیطان



دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود فریب می فروخت مردم دورش جمع شده بودند . هیاهو می کردند و حرص می زدند وبیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود : غرور دروغ خیانت جاه طلبی و ...
هرکس چیزی می خرید ودرازایش چیزی میداد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را میدادند و بعضی پاره ای از روحشان را بعضی ها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگی شان را .
شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم میداد . حالم را بهم میزد . دلم میخواست همه نفرتم را به او نشان دهم انگار ذهنم را خواند . موذیانه خندید و گفت : من کاری باکسی ندارم فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا میکنم . نه قیل و قال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد . می بینی ! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند . جوابش را ندادم .آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق می کنی تو زیرکی ومومن زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد . اینها ساده اند و گرسنه . به جای هر چیزی فریب می خورند از شیطان بدم می آمد. حرفهایش اما شیرین بود . گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت تا خودم گفتم : بگذار یکبار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد . بگذار یکبار هم او فریب بخورد . به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم توی آن اما جز غرور چیزی نبود . جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت . فریب خورده بودم فریب . دستم را روی قلبم گذاشتم نبود ! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتم تمام راه را دویدم . تمام راه لعنتش کردم . تمام راه خدا خدا کردم . می خواستم یقه نامردش را بگیرم . عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم . به میدان رسیدم شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم . اشک هایم که تمام شد بلند شدم . بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم صدای قلبم را و همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم . به شکرانه قلبی که پیدا شده بود .
 

رد پای دوست

عضو جدید
لحظه ای غفلت

لحظه ای غفلت

در حوالی بساط شیطان



دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود فریب می فروخت مردم دورش جمع شده بودند . هیاهو می کردند و حرص می زدند وبیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود : غرور دروغ خیانت جاه طلبی و ...
هرکس چیزی می خرید ودرازایش چیزی میداد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را میدادند و بعضی پاره ای از روحشان را بعضی ها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگی شان را .
شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم میداد . حالم را بهم میزد . دلم میخواست همه نفرتم را به او نشان دهم انگار ذهنم را خواند . موذیانه خندید و گفت : من کاری باکسی ندارم فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا میکنم . نه قیل و قال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد . می بینی ! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند . جوابش را ندادم .آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق می کنی تو زیرکی ومومن زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد . اینها ساده اند و گرسنه . به جای هر چیزی فریب می خورند از شیطان بدم می آمد. حرفهایش اما شیرین بود . گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت تا خودم گفتم : بگذار یکبار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد . بگذار یکبار هم او فریب بخورد . به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم توی آن اما جز غرور چیزی نبود . جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت . فریب خورده بودم فریب . دستم را روی قلبم گذاشتم نبود ! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتم تمام راه را دویدم . تمام راه لعنتش کردم . تمام راه خدا خدا کردم . می خواستم یقه نامردش را بگیرم . عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم . به میدان رسیدم شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم . اشک هایم که تمام شد بلند شدم . بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم صدای قلبم را و همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم . به شکرانه قلبی که پیدا شده بود .
 

رد پای دوست

عضو جدید
لحظه ای غفلت

لحظه ای غفلت

در حوالی بساط شیطان



دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود فریب می فروخت مردم دورش جمع شده بودند . هیاهو می کردند و حرص می زدند وبیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود : غرور دروغ خیانت جاه طلبی و ...
هرکس چیزی می خرید ودرازایش چیزی میداد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را میدادند و بعضی پاره ای از روحشان را بعضی ها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگی شان را .
شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم میداد . حالم را بهم میزد . دلم میخواست همه نفرتم را به او نشان دهم انگار ذهنم را خواند . موذیانه خندید و گفت : من کاری باکسی ندارم فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا میکنم . نه قیل و قال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد . می بینی ! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند . جوابش را ندادم .آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق می کنی تو زیرکی ومومن زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد . اینها ساده اند و گرسنه . به جای هر چیزی فریب می خورند از شیطان بدم می آمد. حرفهایش اما شیرین بود . گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت تا خودم گفتم : بگذار یکبار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد . بگذار یکبار هم او فریب بخورد . به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم توی آن اما جز غرور چیزی نبود . جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت . فریب خورده بودم فریب . دستم را روی قلبم گذاشتم نبود ! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتم تمام راه را دویدم . تمام راه لعنتش کردم . تمام راه خدا خدا کردم . می خواستم یقه نامردش را بگیرم . عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم . به میدان رسیدم شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم . اشک هایم که تمام شد بلند شدم . بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم صدای قلبم را و همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم . به شکرانه قلبی که پیدا شده بود .
 

رد پای دوست

عضو جدید
لحظه ای غفلت

لحظه ای غفلت

در حوالی بساط شیطان



دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود فریب می فروخت مردم دورش جمع شده بودند . هیاهو می کردند و حرص می زدند وبیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود : غرور دروغ خیانت جاه طلبی و ...
هرکس چیزی می خرید ودرازایش چیزی میداد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را میدادند و بعضی پاره ای از روحشان را بعضی ها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگی شان را .
شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم میداد . حالم را بهم میزد . دلم میخواست همه نفرتم را به او نشان دهم انگار ذهنم را خواند . موذیانه خندید و گفت : من کاری باکسی ندارم فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا میکنم . نه قیل و قال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد . می بینی ! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند . جوابش را ندادم .آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق می کنی تو زیرکی ومومن زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد . اینها ساده اند و گرسنه . به جای هر چیزی فریب می خورند از شیطان بدم می آمد. حرفهایش اما شیرین بود . گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت تا خودم گفتم : بگذار یکبار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد . بگذار یکبار هم او فریب بخورد . به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم توی آن اما جز غرور چیزی نبود . جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت . فریب خورده بودم فریب . دستم را روی قلبم گذاشتم نبود ! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتم تمام راه را دویدم . تمام راه لعنتش کردم . تمام راه خدا خدا کردم . می خواستم یقه نامردش را بگیرم . عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم . به میدان رسیدم شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم . اشک هایم که تمام شد بلند شدم . بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم صدای قلبم را و همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم . به شکرانه قلبی که پیدا شده بود .
 

Mehran Aalto

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام،دوستان.شبتون بخير!

شب شما هم به خیر دوست عزیز .
 
بالا