گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)
- شروع کننده موضوع نسیم
- تاریخ شروع
وقتی این همه مشکل به من هجوم آورد و این همه نامردی دیدم، وقتی تنهای تنها شدم از خلق بی خبر، احساس راحتی و رضایت کردم. خدایا دمت گرم. بازم دمت گرم، می دونم که همه این چیزا حکمت داره نه اینکه نشستی و برای من برنامه زندگی ریخته باشی و با دونه دونه اتفاقا بگی هه دیدی این طور شد؟
من تو رو به فارغ از زمان و مکان بودن شناختم، می دونم که با من تصمیم می گیری، با من جهان رو اداره می کنی و با این همه مشغله هوای من رو داری، پس
دمت گرم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
من تو رو به فارغ از زمان و مکان بودن شناختم، می دونم که با من تصمیم می گیری، با من جهان رو اداره می کنی و با این همه مشغله هوای من رو داری، پس
دمت گرم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدایا خسته ام!
از غریبــه بــودن بیــن ِ این آدمـ ها
از بـے کسـے
از ایـــن کـه از جنـس ِ آدمـ های اطرافــم نیستــم
از اینکه همه تا میفهمــن از خودشــون نیستــم
رفتارشــون باهامـ عوض میشـه
خدایــا!
تو بـا مــن باش..!!!
از غریبــه بــودن بیــن ِ این آدمـ ها
از بـے کسـے
از ایـــن کـه از جنـس ِ آدمـ های اطرافــم نیستــم
از اینکه همه تا میفهمــن از خودشــون نیستــم
رفتارشــون باهامـ عوض میشـه
خدایــا!
تو بـا مــن باش..!!!
خدایا: بابت هر شبی كه بی شكر سر بربالین گذاشتیم، بابت هر صبحی كه بی سلام به تو آغاز كردیم، بابت لحظات شادی كه بیادت نبودیم، بابت هر گره كه بدست تو باز شد و ما به شانس نسبت دادیم، بابت هر گره كه به دستمان كور شد و مقصر ترا دانستیم ما را ببخش. كمك مان كن تا بفهمیم تو همیشه كنار مایی، خالق بی همتا تویی، قادر مطلق تویی، تو بی نیاز و ما نیازمند، تو باقی هستی و ما فانی... پس ما را دریاب ای مهربان...
ســــ ـــ ـــخت است...
سخت است درکــــ کردن
دخــــ ـــــتری که غــ ـــم هایـــــ ـش را
خودش میـــ ــداند و دلش ...
که همه تنـــ ـــــ ـــــها لبــــخـــندهایش را می بینند ؛
که حســــ ــــــ ـــــرت میـــــخورند ...
بـــخاطر شاد بودنــــ ــــ ـــش ...
بخاطر خنده هایـــــــ ــــــــ ــــش ...
و هیــــــ ـــــــــ ــــــچکس ...
جز همان دختـــــ ـــــر نمیــ ـــداند چقدر تنهاســ ـــــت ...
و هیــــــ ـــــــــ ــــــچکس ...
جز همان دختـــــ ـــــر نمیــ ـــداند چقدر تنهاســ ـــــت ...
که چقدر میـــــــــ ـــــــ ـــــترسد ...
از باخـــــــــ ــــــــتن ...
از اعتــــ ــــــ ــــــمادِ بی حاصلش ...
از یــــــ ـــــــــ ــــــخ زدن احساس و قلبــــــ ـــــــ ــــش ...
از زندگــــــ ـــــــــــ ــــــی ... از باخـــــــــ ــــــــتن ...
از اعتــــ ــــــ ــــــمادِ بی حاصلش ...
از یــــــ ـــــــــ ــــــخ زدن احساس و قلبــــــ ـــــــ ــــش ...
اما بازهم....
خـــــدایـــــآ !!
نمـــے خــوآهــے امتــحــآטּ هــآیــتــ رآ تمــآمــ کنـــے ؟؟
تــــو کــــﮧ خــوبـــ مـــے دآنــے ؛
مــَـטּ اگـــر صــبــر اَیـــّــوبـــ داشـــتــﮧ بــآشــمــ ؛
عـُــمــر نـــــوح نـــدآرمـــ ..
تمـــآمـــش کــُـــטּ ..
نمـــے خــوآهــے امتــحــآטּ هــآیــتــ رآ تمــآمــ کنـــے ؟؟
تــــو کــــﮧ خــوبـــ مـــے دآنــے ؛
مــَـטּ اگـــر صــبــر اَیـــّــوبـــ داشـــتــﮧ بــآشــمــ ؛
عـُــمــر نـــــوح نـــدآرمـــ ..
تمـــآمـــش کــُـــטּ ..
خدایا فاصلت تا من
خودت گفتی که کوتاهه
از اینجا که من ایستادم
چقـــــــ ــــــــــــــــــــ ـــدر
تا آسمون راهه
خداوندا ... !
نه آنقدر پاکم که کمکم کنی
و نه آنقدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم ...
هم خود را و هم تو را آزار میدهم .
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو میخواهی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی ....
آنقدر بی تو تنها هستم
که بی تو یعنی "هیچ"
خدایا هیچ وقت رهایم نکن !!!
نه آنقدر پاکم که کمکم کنی
و نه آنقدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم ...
هم خود را و هم تو را آزار میدهم .
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو میخواهی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی ....
آنقدر بی تو تنها هستم
که بی تو یعنی "هیچ"
خدایا هیچ وقت رهایم نکن !!!
خــدایــــــا …!
گاهی که دلـــم از این و آن و زمین و زمان می گیــرد ،
نگاهم را به سوی تو و آسمـان می گیرم ،
و آنـقـدر با تــو درد دل می کنـم ،
تا کم کم چشـــــــــم هایم با ابـرهای بارانیت همراهی می کنند
و قلبـــــــــم سبک می شود آنــوقــت تو می آیی و تــــــمـــــــــام فضای دلــم را پر می کنی
و مـــــن دیـــــــگــــر آرام می شــــــوم
و احساس می کنم هیچ چیز نمی تواند مرا از پای دربیـاورد !
چون تو را در قلبــــــــم دارم …
گاهی که دلـــم از این و آن و زمین و زمان می گیــرد ،
نگاهم را به سوی تو و آسمـان می گیرم ،
و آنـقـدر با تــو درد دل می کنـم ،
تا کم کم چشـــــــــم هایم با ابـرهای بارانیت همراهی می کنند
و قلبـــــــــم سبک می شود آنــوقــت تو می آیی و تــــــمـــــــــام فضای دلــم را پر می کنی
و مـــــن دیـــــــگــــر آرام می شــــــوم
و احساس می کنم هیچ چیز نمی تواند مرا از پای دربیـاورد !
چون تو را در قلبــــــــم دارم …
خدای من !
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی …
میان این دو گمم !
هم خود را و هم تو را آزار میدهم …
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی …
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” !
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی …
میان این دو گمم !
هم خود را و هم تو را آزار میدهم …
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی …
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” !