خواب می دیدم درخت باغچه کوچکتون رنگ خون شده. قرمزِ قرمز. همون درختی که تو کاشته بودی. قرمز بود اما شکوفه هم داده بود. و جالب اینجاست که من اصلاً نمی ترسیدم. با هم مثل کودکی می دویدیم دور باغچه. می دویدم و می خندیدیم. و تو هی می گفتی: رفیقا هرگز همو تنها نمی ذارن.
و من یادم می اومد که همیشه از هم دفاع می کردیم. جلوی همه بچه ها. همیشه. وقت سنگ کاغذ قیچی. وقت تیله بازی. تو راست می گفتی. اما به من بگو چطور شد که خونه شما بمب بارون شد؟ چطور شد که درخت کوچیکه باغچه تون سالم مونده بود؟ اما تو نه. خواب می دیدم درخت باغچه کوچیکمون رنگ خون شده. توی خرمشهر فقط تو بودی و من و یه درختچه که تو کاشته بودیش. اما توی خوابم فقط منم و تو و یه درخت قرمز.
و من یادم می اومد که همیشه از هم دفاع می کردیم. جلوی همه بچه ها. همیشه. وقت سنگ کاغذ قیچی. وقت تیله بازی. تو راست می گفتی. اما به من بگو چطور شد که خونه شما بمب بارون شد؟ چطور شد که درخت کوچیکه باغچه تون سالم مونده بود؟ اما تو نه. خواب می دیدم درخت باغچه کوچیکمون رنگ خون شده. توی خرمشهر فقط تو بودی و من و یه درختچه که تو کاشته بودیش. اما توی خوابم فقط منم و تو و یه درخت قرمز.
امیر جوشقانی