گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام.................
من که همیشه (همیشه که نه..........بعضی وقتا) تمام وقت هستم..................:دی
:Dهمیشه، بعضی وقتا، تمام وقت....
خوبین آقا محسن؟زندگی بر وفق مراد میگذرد آیا؟
 
آخرین ویرایش:

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
دانشگاه بسیار بسیار جای خوبیست...:Dهیییییییی جوونی کجایی که یادت بخیر...
چه خبرا؟بچه ها کجان؟
خبر.........................هیچی..............تکراریه....................:d
بچه ها..................داداش شهرام ظهر اینجا بود...........همینکه اومدم (قبل از خوندن پست سلام من رفت)
داداش میمو هم یکم بعدش اومد...................و رفت............آبجی ستاره مونم امروز خیلی زحمت کشیده و از صب بود و به هر کی میومد خوش آمد میگفت................
بقیه رو ندیدم..............
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
خبر.........................هیچی..............تکراریه....................:d
بچه ها..................داداش شهرام ظهر اینجا بود...........همینکه اومدم (قبل از خوندن پست سلام من رفت)
داداش میمو هم یکم بعدش اومد...................و رفت............آبجی ستاره مونم امروز خیلی زحمت کشیده و از صب بود و به هر کی میومد خوش آمد میگفت................
بقیه رو ندیدم..............
خدا قوت ستاره جونم...:D
که اینطور...
خب با اجازت منم بروم ...
بای بای محسن خان
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
خدا قوت ستاره جونم...:D
که اینطور...
خب با اجازت منم بروم ...
بای بای محسن خان
به سلامت....................
منم یکم کار دارم دارم میرم...................
شاید بعد اومدم.........بای
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب فکر می کردم
هنوز هم دخترم!
با اینکه در این سال های جوانی
بلاهایی بر سر خود آورده ام، که نگو!
با اینکه مهربان نبوده ام !
با اینکه به خودم
به تمام احساسات پاکم
و به روح بزرگم
ظلم کرده ام!

اما هنوز هم دخترم...
با همان ذات پاک دخترانه ی همیشگی ام!

من ، انقلاب خواهم کرد!
من
درک خواهم کرد که دختر بودن
چه موهبت بزرگی است...
و باور خواهم کرد
که دختر
جلوه ای است از عشق بی شائبه ی خدا
و از لطافت و پاکی بزرگش!

من ،
قول می دهم
قدر خودم را بدانم!
و نگذارم
هیچ چیز و هیچ کس
به دخترانگی شیرین من
لطمه ای بزند!

من ،
دختر بوده ام
و دختر خواهم بود!

روح بزرگم....
بیا امروز در آغوشم بگیر!
امروز فرصت خوبی است،
برای آشتی من و تو!
برای بستن پیمان تا ابد ،
دخترانه زیستن
و دخترانه ماندن!

روح لطیف من!
آنجور که شایسته ی دخترانگی توست،
زندگی خواهیم کرد!
قول می دهم!



روزت مبارک!
 

ستاره67

عضو جدید
ممنون ابجی گلم
اخه همه حتی شهرام و مصطفی هم من رو اشتباه میگرفتن
بعد گفتن بخاطر عکسته
فکر کردم شما هم ااشتباه میکنید در موردم
راستشو بخوای داداش احسان منم اشتباه کردم.:redface:
ولی شما حق بدید آخه از بس دختر با آواتار پسر و پسر با آواتار دختر دیدیم که نمیدونیم کی به کیه.
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
آبجی ستاره...................... من دارم میرم...........بعد میام...........(زود میام) فعلن با اجازت
 

ستاره67

عضو جدید
بازم سلام آبجی............. خوش اومدی............... از وقتی که رفتی.................. چن نفر بیشتر نیومدن...............حوصلم سر رفته بود.......................
آره با اینکه فردا تعطیله ولی بازم خلوته اینجا.عیبی نداره داداش محسن خودم حالت رو جا میارم.
باشه برو فقط زود نیای من حوصلم سر بره میرم هان. نگی نگفتی.
 

ستاره67

عضو جدید
بسياري از مردم كتاب" شازده كوچولو اثر اگزوپري " را مي شناسند. اما شايد همه
ندانند كه او خلبان جنگي بود و با نازيها جنگيد وكشته شد .****

قبل از شروع جنگ جهاني دوم اگزوپري در اسپانيا با ديكتاتوري فرانكو مي جنگيد .
او تجربه هاي حيرت آو خود را در مجموعه ا ي به نام لبخند گرد آوري كرده است...*
***

در يكي از خاطراتش مي نويسد كه او را اسير كردند و به زندان انداختند او كه از
روي رفتارهاي خشونت آميز نگهبانها حدس زده بود كه روز بعد اعدامش خواهند كرد
...****

مينويسد : مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همين دليل بشدت نگران بودم .
جيبهايم را گشتم تا شايد سيگاري پيدا كنم كه از زير دست آنها كه حسابي لباسهايم
را گشته بودند در رفته باشد يكي پيدا كردم وبا دست هاي لرزان آن را به لبهايم
گذاشتم ولي كبريت نداشتم . از ميان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم . او حتي
نگاهي هم به من نينداخت درست مانند يك مجسمه آنجا ايستاده بود ****

فرياد زدم : هي رفيق كبريت داري؟!! ****

به من نگاه كرد شانه هايش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزديك تر كه آمد و
كبريتش را روشن كرد بي اختيار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم ونمي دانم
چرا؟ ****

شايد از شدت اضطراب، شايد به خاطر اين كه خيلي به او نزديك بودم و نمي توانستم
لبخند نزنم . در هر حال لبخند زدم وانگار نوري فاصله بين دلهاي ما را پر كرد
ميدانستم كه او به هيچ وجه چنين چيزي را نميخواهد .... ****

ولي گرماي لبخند من از ميله ها گذشت وبه او رسيد و روي لبهاي او هم لبخند شكفت
. سيگارم را روشن كرد ولي نرفت و همانجا ايستاد مستقيم در چشمهايم نگاه كرد و
لبخند زد من حالا با علم به اينكه او نه يك نگهبان زندان كه يك انسان است به او
لبخند زدم نگاه او حال و هواي ديگري پيدا كرده بود . ****

پرسيد: بچه داري؟ ****

با دستهاي لرزان كيف پولم را بيرون آوردم وعكس اعضاي خانواده ام را به او نشان
دادم وگفتم : آره ايناهاش ! ****

او هم عكس بچه هايش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهايي كه براي آنها
داشت برايم صحبت كرد. اشك به چشمهايم هجوم آورد . گفتم كه مي ترسم ديگر هرگز
خانواده ام را نبينم.. ديگر نبينم كه بچه هايم چطور بزرگ مي شوند . چشم هاي او
هم پر از اشك شدند. ناگهان بي آنكه كه حرفي بزند . قفل در سلول مرا باز كرد
ومرا بيرون برد. بعد هم مرا بيرون زندان و جاده پشتي آن كه به شهر منتهي مي شد
هدايت كرد نزديك شهر كه رسيديم تنهايم گذاشت و برگشت بي آنكه كلمه اي حرف
بزند...!
**** يك لبخند زندگي مرا نجات داد ... ****
 

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روحم آزرده مرا وسوسه بیهوده مکن

دگر این لحظه تن پاک من آلوده مکن

یاریم کن که رود از یادم غم دیرین این خاطره ها

شوق پروازسراپای مرا میکشد تا پس این پنجره ها

پیش رویم بگشا پنجره ای تا از آن پنجره پرواز کنم

روحم از قید تن آسوده شود هستی دیگری آغاز کنم.
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به دوستان گلم.
قهرمانی تیم والیبال رو در جام ملت های آسیا به ورزشکارای باشگاه تبریک میگم.
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
بالا